خلاصه داستان قسمت ۳۷۷ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۳۷۷ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
قسمت ۳۷۷ سریال ترکی خواهران و برادران
آکف به ثریا زنگ میزنه ثریا بهش میگه خیلی مشکوک شدی داری از من فرار میکنی؟ چی شده؟ آکف بهش میگه که بهتره از همدیگه جدا بشیم و تو منو فراموش کنی ثریا جا میخوره و میگه چی داری میگی؟ چه جوری من تو رو فراموش کنم؟ چی شده یهو؟ آکف بهش میگه من دارم به خاطر خودت میگم که از هم جدا بشیم ثریا نفرینش میکنه و میگه ایشالا بری زیر گل و تلفنو با عصبانیت قطع میکنه. آکف بعد از قطع تماس به خودش میگه من همینجوری دارم میرم زیر گل چه جوری آخه بهت بگم که دارم میمیرم؟ تو مدرسه اوگولجان با صرب فیلمبرداری میکنند برای پروژه مدرسه که الیف پیشش میره و ازش میخواد تا با همدیگه حرف بزنن و گلگی میکنه که تازگیا چرا باهاش سرد رفتار میکنه اما اوگولجان بازم به کار خودش ادامه میده الیف باهاش دعوا میکنه و گلگی میکنه که ازت فقط خواستم ۵ دقیقه حرف بزنیم الیف میگه دیگه نمیخوام و به خاطر دخالتهای صرب باهاش دعوا میکنه و از اونجا میره آیبیکه پیش برک میره و درباره هشدارهایی که آیلا بهش داده بود به برک میگه او باور نمیکنه و میگه نه عشقم بابام یه زمین خریده به چه بزرگی او ازش میخواد تا پیگیری حساب بانکیشو بکنه و حواسش باشه برک میگه باشه ازش میخوام ببره منو شرکتو نشون بده.
آنها به کلاس میرن که میبینن لیدیا داره از همه خداحافظی میکنه و میگه شب پرواز دارم میرم آنکارا و همه واسش آرزوی سفر به خیری میکنن. آکیف و نباهت با عجله به اونجا میان و آکیف به بچهها میگه خوب خداروشکر به موقع رسیدم ترسیدم رفته باشین و به بچه ها میگه پاشین جمع کنین که سورپرایز دارم همگی جا میخورن و میگن چه سورپرایزی؟ نباهت میگه والا منم نمیدونم از چیزی خبر ندارم و همه وسایلشونو جمع میکنن تا با آکیف برن. اوگولجان میگه حوصله ندارم و به صرب میگه من تریا میرم خواستی بیا. همه میرن به شهربازی و بچه ها از این سورپرایز خوشحال میشن و خوش میگذرونن. شب زینب همکار جانسو بهش میگه فهمیدم ایاس شب میره به یه کافه آدرسشو میفرستم جانسو خوشحال میشه و به اونجا میره که جلوی در کافه با دوتاپسر دعواش میشه صرب که اونجا بوده میخواد از جانسو حمایت کنه که جانسو با اونم دعوا میکنه میره داخل و زنجیرش میوفته رو زمین که صرب برمیداره تا ببره بهش بده. اما تو کافه نمیبینتش و ایاس به صرب میگه اومدم یه جای دیگه که خلوت تره بیا اینجا. جانسو وقتی میبینه ایاس نیست میره از اونجا. آکیف تو حیاط خانه با نباهت حرف میزنه و میگه که با پول اون ثریارو شریک کرده نباهت حرص میخوره وبه داخل میره و حسابی بهم ریخته و به خودش میگه ای کاش واقعی تومور داشتی! و خود خوری میکنه. برک تو خونه به پدرش میگه بعد از مدرسه بریم شرکتو بهم نشون بده گوکان جا میخوره و مجبور میشه بگه باشه. فردا ی فردای آنروز اورهان با آیتن میرن به خانه شوال تا آیتن برای شوال کار کنه دیگه اونجا آیتن از توجه شوال به اورهان حرص میخوره….