خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۳۷ سریال ترکی حلقه
سه سال پیش، چنگیز سر قرار با حمیرا میره. حمیرا ازش میپرسه سر جهانگیر چی میاد؟ او میگه میمیره حمیرا ازش میخواد تا با جهانگیر کاری نداشته باشه اون مقصر بوده چنگیز بعد از کمی حرف زدن میگه نترس نمیمیره ولی باید تاوان بده، فراموشش میگیره و همه چیزو فراموش میکنه و با سر درد و بی خوابی باید کنار بیاد ولی زنده میمونه حمیرا گریه میکنه و میگه کان چی؟ او میگه میره زندان گاهی وقتا درد خوبه باعث بزرگ شدن میشه. زمان حال، حمیرا با چشمان گریان به چنگیز میگه نکن او ازش میپرسه مگه انتخابتو کردی؟ حمیرا میگه آره کردم چنگیز میگه خوب؟ حمیرا میگه چاتای چنگیز میگه تو انتخاب کردی که ببینی من چیکار میکنم حالا باید بین او ۲تای دیگه هم انتخاب کنی یکیشون میمیره حمیرا گریه میکنه و میگه نکن چنگیز و ازش خواهش میکنه تا با بچه هاش کاری نداشت باشه او میگه به توچه که من چیکار میکنم! و به آدم هاش میگه از اونجا ببرنش حمیرا التماسش میگنه تا به بچه هاش کاری نداشته باشه. چنگیز دکترو صدا میرنه و میگه اینارو تمیزشون کن فکر و خیال واسشون بده یه تاریخ پیدا کن او میگه پروسه اش طولانیه چنگیز داد میزنه که واسه من داستان نباف! برو به کارت برس.
آلتان از بهار میپرسه از بابات چیزی یادت میاد؟ بهار با کلافگی میگه تو چرا همش به بابام اشاره میکنی؟ و باهاش بحث میکنه. کان به هوش میاد که میبینه چاتای هم اونجاست و بیداره او جهانگیرو بیدار میکنه و ازش میپرسه اینجا چخبره؟ اونا از چاتای میپرسن تو اینجا چیکار میکنی؟ او میگه بابام مجازاتم کرده فهمیدی؟ کان بهش میگه اینجا چیکار میکنیم؟ چاتای میگه قراره درمان بشیم وای فراموش میکنیم از اینجا میریم بیرون یا هیچوقت نمیریم بیرون کان به جهانگیر میگه خودتو نباز ما از اینجا میریم بیرون. اسکندر پیش دخترش میره و ازش میخواد از استانبول بره چون اوضاع میریزه بهم اما مژده میگه فکرشم نکن جای مژده پیش اسکندره و بغلش میکنه. حمیرا تو اتاق مدام به در میکوبه و چنگیزو صدا میزنه وقتی میاد مدام ازش میخواد تا به بچه هاش دست نزنه اونا بچه هاشن تقاص همه این کاراتو پس میدی چنگیز با خونسردی میگه خیلی فرق کردی حمیرا اینو بفهم جون خودتو بچه هات دست منه! و از اونجا میره حمیرا گریه میکنه. ایلهان میره سراغ خیاط و میگه میخوام جهانگیرو از اونجا بیرون بیاری هرچی بخوای میدم بهت او میگه کان/ ایلهان میگه فقط جهانگیر خیاط میگه دخالت نمیکنم و میره.
مژده از پدرش میپرسه که چرا گوشی جهانگیر خاموشه؟ چه اتفاقی داره میوفته؟ اسکندر میگه چرا به اون زنگ میرنی؟ مژده میگه دوستمه! اسکندر میگه بین ما و تپلی ها دشمنیه بعد تو با جهانگیر رفاقت میکنی؟ گولای پیش وکیل هارچ میره و برای پسرش ازش کمک میخواد وکیل هارچ میگه یه قوانینی هست طبق همون پیش میره. ایلهان میاد و از گولای میخواد بره تو ماشین بشینه خودش با وکیل حرف میزنه که بازم چیزی تغییر نمیکنه. دکتر پیش حمیرا میره و بهش چیزی تزریق میکنه و میره. جهانگیر بازم چیزهایی یادش میاد و به کان میگه. فردای آن روز ایلهان پیش اسکندر میره و بهش میگه هرچی بخوای میدم فقط ازت کمک میخوام تا پسرمو از اونجا بیارم بیرون. اسکندر خوشحاله و میگه دست زمونه چرخیده و کارت پیش من لنگ شده و بهش میگه کمکش نمیکنه و میره. حمیرا به هوش میاد و خودشو تو خونه میبینه که یه پیغام گذاشته هر صفحه جدید یه داستان جدید! حمیرا به چنگیز زنگ میرنه که او جواب نمیده و به اتاق قرمز میره. حمیرا اسلحه ای برمیداره و چیزی را تو گردنش میندازه و سوار ماشین میشه و با چشمانی گریان راه میوفته. چنگیز به دکتر میگه روند درمانو سریع پیش برن اما او میگه نمیشه زنده موند ۷،۸٪ فقط چنگیز میگه همون خوبه انجام بده و تلفنو قطع میکنه دکتر کلافه میشه….