خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۳۸ سریال ترکی حلقه
کان و جهانگیر وقتی به هوش میان حسابی بدنشون به خاطر شوک برقی کوفته شده. بهار به کان زنگ میزنه ولی هرچی میگرده پیداش نمیکنه جمال همان موقع میاد که بهار میگه شما چرا اومدین؟ استراحت میکردین! جمال میگه من خوبم سپس میپرسه چرا بهم ریخته ای؟ بهار میگه به کان دسترسی ندارم! آنها باهم میرن پیش آلتان تا ببینن حرف جدیدی داره یا نه که آلتان میگه بزار به کارم اونجا ادامه بدم واست وکیل هارچو میارم جمال میگه ما خودمون هروقت بخوایم اونو گیر میندازیم اگه میخوای معامله کنی باید یه چیز با ارزش بدی و میرن. دکتر سراغ جهانگیر و کان میرن تا درمان را شروع کنن که کان یهو کله میزنه تو صورت دکتر و دوباره شوک برقی میخوره. حمیرا به برج رفته تا با چنگیز حرف بزنه اما میبینه رمز آسانسورو تغییر داده که یکی از خدمه میره پیشش و میگه آقا چنگیز گفتن نمیخوان شمارو ببینن و با اسلحه تهدیدش میکنه که بیاد بیرون از آسانسور. کان و جهانگیرو میبرن تا کارهارو شروع کنن. انها را به یک اتاق میبرن که جهانگیر اونجارو میشناسه و به یاد میاره و میگه اینجا همونجاست و داد میزنه و میگه من اینجا نمیام که با شوکر اونو رو صندلی مینشونن.
بعد از رفتن نگهبان ها کان با ناخنگیری که تو جیبش بود دستشو باز میکنه و به طرف دکتر و پرستارها حمله میکنه. بعد دست جهانگیر و چاتای را باز میکنه و باهمدیگه از اونجا بیرون میرن. تو راهرو نگهبان ها بهشون حمله میکنن که اونا از پسشون برمیان. وقتی از ساختمون بیرون میرن نگهبان ها با اسلحه محاصره شون کردن که همان موقع ایلهان تپلی با آدم هایش به همراه اورجان به اونجا میان و بهشون کمک میکنن و اونارو نجات میدن. جهانگیر پدرشو بغل میکنه. چاتای موقع رفتنش میگه این کارتونو فراموش نمیکنم باز هم از این کارها بکنیم! اونا میگن بعنی چی؟ چاتای میگه به وقتش میگم و با اوزجان از اونجا میرن. حمیرا از دور اونارو نگاه میکنه که با دیدن آزاد شدنشان حسابی خوشحال میشه و گریه میکنه و سرشو از پنجره بیرون میبره تا بتونه نفس بکشه. وکیل به چنگیز خبر داده که فرار کردن و احتمالا ایلهان کمکشون کرده چنگیز میگه پس پدری کرده! او بهم میریزه و اعصابش خورد میشه و حسابی نگران میشه.
جهانگیر با مژده به بالا پشت بوم یه خونه میرن و اونجا مژده میگه اینجا جاییه که وقتی ناراحتم میام که کسی پیدام نکنه سپس باهمدیگه کمی صحبت و درد و دل میکنن و از اونجا میرن. کان پیش بهار رفته که او با دیدنش گلگی میکنه که کجا بود چرا خبری ازش نبوده؟! کان اول میگه میخواستم به مغزم استراحت بدم اما بعدش ماجرارو براش تعریف میکنه که جمال پیششون میره و باهمدیگه صحبت میکنن. جهانگیر به کان زنگ میزنه و میپرسه کجاست او میگه میخوام برم پیش مادرم زمین فوتبال جهانگیر میگه خواستم یخورده یه دل سیر وقت بگذرونیم باهم کان ازش میخواد بیاد اونم اونجا مادرش خوشحال میشه جهانگیر قبول میکنه و میگه باشه میام اونجا….