خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی امان از جوانی
عارف واحد بالای کبابی را تمیز میکند تا چاوی و زولا به اونجا بیان. احمد وقتی متوجه میشه ازش میپرسه چرا همچین چیزی به ذهنتون رسیده؟ و مخالفت خودشو اعلام میکنه. عارف به حرف هایش اعتنایی نمی کند و میگه منم این وسط کاره ای نیستم! مادرت هاجر خودش تصمیم گرفته و به منم گفت تا بیام اینجارو مرتب کنم! سپس از چاوی و زولا به عنوان کرایه پول زیادی میگیره، چاوی از اونجایی که هیچ پولی نداره زولا مجبور میشه تمام پول کرایه خانه را خودش بده. عارف بعد از گرفتن کرایه خانه به طرف کبابی راهی میشه و وقتی به اونجا می رسد هاجر پیشش میاد و او را سرزنش میکنه که چرا انقدر زیاد گرفته ازشون! و با عصبانیت نصف بیشتر پول را برمیداره و به عارف میده تا به اون پسرها برگردونه اما یکدفعه به خودش میگه احتمال داره پولو عارف برداره برای خودش به خاطر همین پشیمان می شود و بهش میگه ولش کن بیا من خودم میرم بهشون پس میدم به تو اعتباری نیست!. از همان ابتدا احمد با دیدن چاوی و زولا باهاشون خیلی سرد رفتار میکنه و واسشون قیافه میگیره. چاوی متوجه این رفتار احمد میشه و بهش میفهمونه که بودن آنها در آنجا اصلا هیچ مشکلی برای اون پیش نمیاره و به اون اصلا کاری ندارن و تمام تلاششونو میکنن تا مزاحمش نشوند.
عارف و زکریا بهم دیگه میگن ما الان خیلی رابطمون خوب شده اینجوری امکان داره زن هایمان بهمون شک کنند که چیشده که ما با هم خوب شدیم یکدفعه ای و باهم نقشه میکشن تا دوباره سر اینکه کبابی کی بهتر هست جلوی آنها دعوا کنند و بین خودشان حسابی از این کارشان می خندند. زولا وقتی میبینه تمام پولش خرج شده کلافه میشه و با چاوی دعوا میکند که فقط داره اون این وسط خرج می کنه و دیگه پولی نداره! چاوی با پروگری تمام بهش میگه خوب حالا اشکالی نداره که دوباره کار می کنی پول درمیاری میزاری سرجاش! زولا با شنیدن این حرف حسابی از کوره در میره و عصبی میشه و پشتش. بهش میکنه که همان موقع چشمش به آزرا میوفته و حسابی ازش خوشش میاد جوری که یه دل نه بلکه صد دل عاشقش می شود و از طرفی اخلاقش ۱۸۰ درجه برمیگرده! چاوی بعد از گذشت چند دقیقه از طرز نگاه های احمد و زولا به آزرا متوجه می شود که یه خبرهایی بین آزرا و احمد باید باشه! ویسی پیش زولا و چاوی میره و بهشون میگه شما میتونید سراغ گمشده تونو از کدخدا بگیرین! عارف با شنیدن این حرفها متوجه میشود که احمد داره بهشون کمک میکنه به خاطر همین پیش زکریا میره و بهش میگه این پسر خل و چل تو داره راهو به این پسرها نشون میده اینجوری پیش بره سریعا تورو پیدات می کنن! حاضرشو سریعا بریم پیش کدخدا تا باهاش صحبت کنیم.
وقتی به اونجا میرسن با کدخدا حرف میزنن و ماجرارو برایش تعریف میکنن. سپس ازش میخوان تا از زکریا هیچی بهش نگه در عوض بهش بگه که از وقتی اومده تو این محل فردی را با این اسم و فامیل و همچین ظاهری نمیشناسه! کدخدا قبول میکنه و میگه باشه اما یه شرط دارم! اونم اینکه هزینه ختنه سورون بچه مو شماها بدین نه من؟! قبوله؟ عارف و زکریا به همدیگه خیره میشوند و میگن که چاره ی دیگه ای جز قبول کردن نداریم انگاری. سپس به طرف کبابی بر میگردن که با چهره های غضبناک و عصبانی نوریه و هاجر روبرو میشن. عارف و زکریا جا می خورند و ازشون میپرسن که چیشده؟ چرا انقدر عصبین؟ هاجر میگه همین الان کدخدا زنگ زد و بهمون گفت که چه غلطی کردین! زکریا و عارف فکر میکنن که ماجرای عکس و چاوی را میگه با تردید و ترس دلیل عصبانیتو میپرسن که هاجر میگه گفت هزینه مراسم ختنه سورون پسرشو قبول کردین تا شما بدین! عارف و زکریا با شنیدن این حرف نفسی راحت میکشن و بهشون میگن که اره خب گفتیم یه کار خیری هم انجام بدیم دستش تنگ بود گفتیم کمکش کنیم. زولا و چاوی به اونجا میان و عکس را بهش نشون میدن و میگن شما این فردو میشناسین؟ کدخدا میگه نه والا من اصلا اینو نمیشناسم اصلا چقدر هم بیریخته! به نظرم اصلا دنبالش نگردین از قیافه اش مشخص که اصلا دوست نداره پیداش کنی! برو پی زندگیت معلومه اصلا آدم خیلی بیخودیه! زکریا با شنیدن این حرفا از شدت حرص و عصبانیت کارد بزنی خونش در نمیاد…..