خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۳ سریال ترکی حلقه
حمیرا به جمال میگه که من فقط میخوام قاتل شوهرم گیر بیوفته و پسرم واسه همیشه از زندان آزاد بشه من فردا میرم پیش تپلی. فرمانده جمال میگه خوبه با بهار هماهنگ شو. موقع رفتنش فرمانده بهش میگه یه واقعیت دیگه هم هست که میترسیدم کان بشنوه از همکارای اون زمان تو پرونده درج کردن که احتمال داره بچه شمارو عوض کردن! حمیرا میگه میدونستم یه روزی این حرفو از یکی میشنوم بالاخره رسید ولی باید بگم حقیقت نداره و کان پسر منه فرمانده میگه غیر از این دیگه نمیشنوین و حمیرا میره. بعد از رفتنش بهار میگه ولی خیلی سعی کرد که احساسشو پنهان کنه! حمیرا وسط راه پیاده میشه و میگه ننخودم میرم منتظرم نباش برو. او تو پارک میشینه و یاد گذشته میوفته که با دیدن بچه میخواست خودشو بکشه اما منصرف میشه و بچه را در آغوش میگیره و آرومش میکنه. آدام به جهانگیر زنگ میرنه و میگه دختره مژده داره تمام وسایلو به پایین پرت میکنه او خودشو به اونجا میرسونه که میبینه خبرنگارها اونجان. یکی از اونا ازش اجازه میگیره که فیلم بگیره اما جهانگیر میگه بهتون کمک میکنم ولی یکی یکی باهام بیاین بالا. جهانگیر به خبرنگاری که داخل رفته بود پول میده و میگه یه خبر دیگه بهت میدم تا چاپ کنی. جهانگیر به داخل میره و از پشت در با مژده حرف میزنه و قانعش میکنه تا درو باز کنه و باهم حرف بزنن او قبول میکنه.
بهار پیش کان میره و باهاش کمی حرف میزنه و بهش تیکه میندازه به خاطر بچه ننه بودنش او میخنده اما چیزی نمیگه. جهانگیر بعد از حرف زدن با مژده او را خودش پیش پدرش میرسونه. وقتی به اونجا میرسه مژده بهش میگه من نمیخوام برم خونه جهانگیر میگه اما من میخوام برم مژده میخنده و از ماشین پیاده میشه و به پدرش میگه من نمیام خونه و سوار ماشین میشه جهانگیر مجبور میشه پیاده بشه و مژده را ببره پیش پدرش مژده به اسکندر میگه بابا من آخه این پسرو خیلی دوست دارم او با عصبانیت میگه برو تو ماشین و به جهانگیر میگه این گستاخیت بی جواب نمیمونه دارم واست و میره. جهانگیر به خانه میره که نورتن بهش میگه نبودی نامزدیت اینجا بود رفت تو اتاقت و درباره اون تابلو پرسید که کی تموم شده سپس گفت میخواد ازت جدا بشه و این نامه را داد بدم بهت. فردای آن روز حمیرا به خانه ایلهان میره و با گولای حرف میرنه انها باهم دوستانه حرف میرنن و میپرسن که چخبر تو این مدت چیکار کردی؟ در حال حرف زدنن که ایلهان میاد و با دیدن او جا میخوره و میگه عجب اتفاقی!
آنها باهم حرف میزنن که حمیرا میگه ازتون یه درخواستی داشتم البته اگه مقدور باشه ایلهان میگه البته چیشده زن داداش؟ حمیرا میگه کان تازه از زندان آزاد شده دیگه زورم بهش نمیرسه احتیاج به یه بزرگتر داره که هواشو داشته باشه گولای میگه ایلهان به جهانگیر بسپار اون کارارو بکنه ایلهان میگه حل شده بدون. جهانگیر با دیدن حمیرا از آدام میپرسه اون کیه و وقتی میفهمه زن ارن هستش با توجه به فیلمی که واسش فرستاده بودن حدس میزنه که اون مادر واقعیش باشه. او وقتی به داخل خونه میره از مادر و پدرش میپرسه اون زن کی بود؟ آنها اون زن را زن دوست ایلهان معرفی می کنن جهانگیر چندتا سوال میپرسه که ایلهان با جواب هایی دست به سرش میکنن. بهار و فرمانده درباره جهانگیر اطلاعات به کلن میدن. سپس جمال میگه تو اینجا تو خونه من زندگی میکنی و منم کسیم که به کارهای خونه میرسم و بهم میگی دایی جمال و هر پولی که ازشون بگیری باید بدی به ما ما بهت حقوق میدیم کان قبول میکنه…..