خلاصه داستان قسمت ۳ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار دادهایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زینالعابدین تقیپور، بهار داورزنی، حسام خلیلنژاد، آرش ماهانکیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصهای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار میدهد. به تعبیر حامد بامروتنژاد تهیهکننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هستهای میرسد.
قسمت ۳ فصل دوم سریال وضعیت زرد
سعید کلاسش شروع میشه و یکی از بچه های کلاس مدام نظم کلاس را به هم میریزه و مسخره بازی در میاره. او مثل همان معلمی که ازش یاد گرفته بود یه بادکنک بهش میده و میگه گازشو نفس میکشی و شروع میکنی به صحبت کردن که دیگه نظم کلاس را به هم نمیریزم سعید هم فیلم میگیره. سیامک کاری که سعید گفته را انجام می دهد اما از آنجایی که آسم داره حالش بد میشه و شروع میکنه به سرفه کردن. رضا سریع زنگ میزنه به اورژانس و از توی گوشی سیامک آخرین تماسش که بابایی نام داشت بهش زنگ میزنه و خبر را بهش میده تا اونجا بیاد. رضا به آرش میگه یه کار پیدا کردم که احتیاج دارن به بازیگر. آرش به همراه سامان به اونجا میرن. آنها وقتی به آنجا می رسند خودشونو معرفی میکنن. مدیر برنامه بهشون میگه کجا بودین؟ سپس به سامان میگه شما؟ قرار بود یه نفر بیاد شما چرا اومدین؟ آرش میگه اومده تا ازم فیلم بگیره تا زمانی که پخش میشه یه فیلم داشته باشم از خودم مدیر برنامه میگه قرار نیست بعدا از تلویزیون پخش بشه؟ پخش زنده است.
سپس به جفتشون نقشه های عروسکی گاو و خر میده. سامان به آرش میگه فکر نمیکردم استارت بازیگریم از اینجا باشه پخش زنده از تلویزیون اونم کنار تو. بعد از پوشیدن لباسشان آرش به مادرش زنگ میزنه و میگه برنامه زنده هستش مادرش خوشحال میشه و میگه پس من برم همسایه ها را جمع کنم تا با همدیگه تلویزیون ببینیم آرش بهش میگه لازم نیست لیگ برتر نیستش که سپس مادر آرش میگه حالا نقشت چیه؟ چی میخوای بازی کنی؟ آرش لباس عروسکیو نشون میده و میگه برنامه کودکه نقشم عروسکیه نقش یه خر را دارم مادرش با شنیدن این حرف بی اعتنایی می کنه و به کار خودش ادامه میده. آرش میگه شنیدی مامان؟ او میگه آره دارم میشنوم آرش میگه الان میخوای بری به همسایه ها بگی تا بیان با هم دیگه ببینین؟ مادرش میگه نه دیگه خودت گفتی لازم نیست مگه لیگ برتره؟! آرش پکر میشه و میگه به خاطر اینکه نقشم خره نمیگی درسته؟ و ناراحت میشه و تلفن را قطع میکنه. اورژانس به دفتر رضا میرسه و به سیامک دستگاه اکسیژن وصل می کنند و سرم می زنند. رضا مدام از دکتر سوال های علمی و پزشکی می کند آخر دکتر کلافه میشه و میگه شما مگه از این چیزا سرتون میشه که میپرسی؟
سپس رضا به سیامک میگه زنگ زدم به بابات الان داره میاد اینجا. او میگه بابام چرا؟ چجوری فهمیده؟ رضا میگه گوشیتو برداشتم آخرین تماستو دیدم بابایی هستش منم زنگ زدم بهش و از حالت بهش خبر دادم سیامک میگه چرا همچین کاری کردی؟ اون بابام نیست پدربزرگمه ناراحتی قلبی هم داره الان بیاد اینجا و بلایی سرش بیاد چیکار کنم؟ رضا با شنیدن این حرف استرس میگیره. پدربزرگ سیامک از راه میرسه وقتی میاد سراغ نوه اش را میگیره. رضا او را پیش سیامک میبرد و بهش میگه نگاه کنین حالش خوبه هیچ اتفاقی نیفتاده. سیامک به پدربزرگش میگه که حالم خوبه الکی نگران نشو پدربزرگ خیالش راحت میشه که یک دفعه چشمش به اسپری اکسیژن روی میز میافته و به سیامک میگه نکنه این مال توئه! تنگی نفس داری به من چیزی نگفتی؟ سپس یک لحظه قلبش میگیره و دستشو رو قلبش میزنه. سیامک میگه نه مال من نیست داری اشتباه می کنی همون لحظه رضا و سعید همزمان بهش میگن این اسپری مال منه! پدربزرگ سیامک جا میخوره و بهشون میگه همزمان مال دو نفره؟ و رضا برای اینکه طبیعی جلوه بده از اسپری تو دهانش می زند و سپس به سعید میده بهش اشاره میکنه که بزنه سپس سعید اسپری میزنه و بهش میگه پسر عمهایم دیگه!
دهنی بودن واسه ما مهم نیست و خودشو کنترل میکنه تا چندشش نشه. رضا از سیامک میپرسه همیشه اینجوری میشه؟ او تایید میگنه و میگه ولی بدتر نمیشه در مواقعی که بدتر میشه فقط با روش تنفس دهان به دهان حالش خوب میشه. برنامه تلویزیونی آرش و سامان تمام میشود سامان میگه این حق من نیست سامان! سامان فکر میکنه! نقش را میگه که بهش میگه حیوان، حیوانه دیگه! چه فرقی میکنه میخوای بیا گاو شو من خر میشم. آرش بهش میگه منظورم این نیست من فیلم کوتاه ساختم، کارگردانی می کنم، تدوین می کنم این سهم من نیست که عروسک خرو بازی کنم! سامان باهاش حرف میزنه و میگه یه تیری تو تاریکیه برو باهاشون صحبت کن بگو من بازیگرم و همچین کارهایی می کنم خدارو چه دیدی شاید گفتش که بیا باهم دیگه همکاری کنیم. برو امتحان کن آرش شجاعتشو جمع میکنه و پیش عمو قناد میره. آرش بهش میگه سامان شغل اصلیش روانشناسه اما من واقعاً خرم! عمو قناد تعجب میکنه و میگه بله؟ یعنی چی؟ آرش میگه زمانی که من واقعاً بازیگرم گفتم بهتون بگم اگه مایلین با همدیگه همکاری کنیم حالا هر چند نقشش هم کوچیک باشه انجام میدم مهم نیست. اما بهش میگه خیلی ممنون ولی به بازیگر احتیاج نداریم.
بعد از رفتن عمو قناد وقتی می خوان برن لباسشونوا عوض کنن می بینن که کانکس نیست و مجبور میشن با همان لباس هایشان به طرف دفتر کارشون برن. وقتی سوار ماشین میشه متوجه میشن که ماشین بنزین هم نداره. آنها مجبورن که پیاده به طرف محل کارشان بروند. سیامک و پدربزرگش وارد آسانسور میشن تا آنها را بدرقه کنند اما آسانسور گیر میکنه و سپس پدربزرگش میترسه که او را دلداری میدن. و میگم چیزی نیست همین الان زنگ میزنم آسانسور را درست میکنند نگران نباش. بعد از گذشت چند دقیقه سیامک نفسش بالا نمیاد و پدربزرگش متوجه میشه که آسمون داره و اون اسپری اکسیژن مال سیامک بوده و قلبش درد میگیره که سیامک بهش میگه حال پدربزرگم بد شده باید بهش تنفس دهان به دهان بدین تا خوب بشه. رضا وقتی میبینه چاره نیست انجام میده. آرش و سامان بالاخره به دفتر کارشان میرسد…