خلاصه داستان قسمت ۴۰۰ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۴۰۰ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
قسمت ۴۰۰ سریال ترکی خواهران و برادران
ایاس که به خونه رفته با دیدن صرب باهاش دعوا میکنه و میگه که چرا قرص خواب ریخته بوده تو قهوه اش! آنها باهم بحث و دعوا میکنن و ایاس میگه باشه حالا که اینجوریه منم به جانسو میگم که ازش خوشم اومده و باهاش وارد رابطه میشم! همان موقع جانسو میاد و ایاس بهش میگه ازش خوشش اومده و بهش پیشنهاد دوستی میده جانسو خوشحال میشه و بغلش میکنه صرب شوکه شده و بهم میریزه سپس میره داخل خونه. فردای آن روز تو مدرسه جانسو خبر وارد رابطه شدنش با ایاس را میده که همه جا میخورن و یاسمین بعد از رفتن جانسو بهشون میگه که ایاس برای درآوردن لج صرب این کارو کرده. مسابقه شروع میشه و گروه مدرسه آتامان با گروه رقیب از یه مدرسه دیگه شروع میکنن به مسابقه دادن باهم. دو گروه هم رده بالا میان و آخرین سوال را وقتی استاد بوراک میپرسه سوسن یاد خاطراتش با عمر میوفته و یادش میاد که اون بهش گفته بوده قبلا و جواب را میده در آخر مسابقه را مدرسه آتامان میبره. آکیف تو کمپ آهنگ میزاره تا اون پسرها هم از خواب بیدار و کلافه بشن. پسرها بیدار میشن و با عصبانیت از اونجا میزارن میرن. نباهت رفته بچه را سقط کنه که آیلا به خودش میگه باید بدونه آکیف نمیتونم نگمسپس به آکیف خبر میده. آکیف با عجله به مطب میره و نباهترا صدا میزنه.
در آخر با ترس به نباهت میگه بگو که سقطش نکردی! نباهت گریه میکنه و میگه نتونستم! ترسیدم آکیف آرومش میکنه و در آخر با خوشحالی داد و فریاد میکنه که پدر شدم دوباره! و حسابی خوشحالی میکنه. بعد از مدرسه یاسمین و تولگا با آیبیکه میرن به جنگل برای هواخوری و گرفتن جشن کوچیکی واسه بردشون که آیبیکه به برک زنگ میزنه و به خاطر ناراحتیه بینشون ازش معذرت میخواد برک میگه بیاین خونه ما اینجا جمع بشیم اونا قبول میکنن و راهی میشن. شب آکیف و شوال به جنگل رفتن و گوکان را از قبر درمیارن. بچهها تو مسیر برگشت راهو گم میکنن که ماشین آکیف را اونجا میبینن. آنها پیاده میشن تا ببینن چخبره که باهم روبرو میشن یاسمین جا میخوره و میگه اون چیه؟ و میره جلو که با جسد گوکان روبرو میشه بچه ها حالشون بد میشه و یاسمین مدام میگه من یه آدم کشتم! که آکیف یاسمینو و تولگا آیبیکه رو از اونجا میبرن و شوال میخواد به پلیس زنگ بزنه و خودشو معرفی کنه….