ُ خلاصه داستان قسمت ۴۱۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۱۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.

قسمت ۴۱۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
قسمت ۴۱۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۱۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

ییلدیز به طرف شرکتش میره و دستیارش پیشش میاد و برنامه ی اون روزشو بهش میگه بعد از چند دقیقه هاندان به اتاقش میره و باهمدیگه گپ میزنن. هاندان هم سهامدار شرکت شده، ییلدیز میپرسه اندر هنوز نیومده؟ هاندان میگه نه اون همیشه آخر از همه میاد میدونی که دوست داره تمام نگاه ها به خودش باشه! اسما تو خونه در حال بازی کردن با ییلدیزسو دختر یه ساله ییلدیز و دوعان می باشد‌ چاتای تو اون تصادف کشته شده و سادایی هم مثل آیسل اومده برای ییلدیز کار میکنه و از بچه ها مراقبت میکنه. اندر هتلی تاسیس کرده و مدیریت اونجارو داده به امیر و جانر انها حسابی از کارشون راضین. دوعان تو زندان است که کومرو میره پیشش برای ملاقات سپس باهمدیگه صحبت میکنن دوعان حال خودشو میپرسه که کومرو میگه دارم طراحی کیف میکنم چند وقت دیگه هم رونمایی دارم در ضمن به تنهایی زندگی کردنم عادت کردم. دوعان میگه از شرکت چخبر؟ کومرو میگه چی بگم والا! ییلدیز و بقیه تبدیلش کردن به فشن شو! سپس با دیدن چهره دوعان میگه آخ ببخشید باباجون نباید اسمشو میگفتم که دوباره یادت بندازم! دوعان میگه مگه کسی که منو انداخته اینجا میتونم فراموش کنم؟ سپس به یاد میاره که دوسال پیش وقتی ییلدیز میفهمه که حامله ست با خوشحالی به اسما میگه او نیز برای این خبر خوش به خدمه میگه که شام مفصلی درست کنن از طرفی ییلدیز هم به خودش میرسه و به شرکت میره تا این خبرو به دوعان بده. وقتی پشت در اتاقش میرسه از حرف های او متوجه میشه که باعث او تصادف خود دوعان بوده و چاتای را اون کشته سپس بهم میریزه و به پلیس خبر میدن دوعان هم به زندان می افتد. دوعان سراغ بچه ندیده اش را میگیره که کومرو ازش چندتا عکس بهش نشون میده و دوعان میگه چقدر شبیه توعه! کومرو میگه آره خداروشکر شبیه ییلدیز نشده. دوعان وقتی میبینه ییلدیز موافقت نمیکنه و نمیزاره که بچه اش را ببینه با عصبانیت میگه اونا تقاص کارشونو میبینن و به سلول برمیگرده.

هلال پیش ییلدیز میره و درباره ملاقات دوعان و دخترش باهاش حرف میزنه اما ییلدیز قبول نمیکنه که دختر یه ساله اش پاش به زندان باز بشه. سادایی میره پیش اسما و بهش میگه مستاجر واحد بقلی رفت و آمدهای عجیبی داره مشکوک میزنه بعدا واسمون دردسر نشه! اسما ازش میخواد تا درباره اش تحقیق کنه. امیر به دیدن ییلدیز تو شرکت رفته ییلدیز با عصبانیت بهش میگه که دوعان باز اون وکیلشو فرستاده بود تا ییلدیزسو را ببره زندان ملاقات پدرش! چه توقعی داره! منم گفتم نه هروقت از زندان آزاد شد بیاد ببینتش سپس درباره هتل میپرسه که او بهش میگه خیلی خوبه شلوغه، رستورانم اصلا خالی نمیشه! ییلدیز درباره کومرو میپرسه که امیر میگه با دوستاش میاد و میره. انگین به اتاق هاندان میره و بهش میگه حلمیه خان مرده و فکر میکنین ارث و میراثش به کی رسیده؟ هاندان میپرسه کی؟ که او میگه انگین برادرتون، هاندان شوکه میشه و بهش میگه آدرس داداشمو پیدا کن سریعتر. کومرو حاضر میشه تا به خواسته پدرش به توسکانی بره برای انجام کارهای اداری. اسما و سادایی میرن دم در خانه خونه بقلی و بهش میگن که سریعتر خونه را خالی کنه چون رفت و آمدهای مشکوک داره. اون زن قبول نمیکنه و به داخل میره. اسما و سادایی شب به ییلدیز ماجرارو میگن و او با نگرانی میگه واسمون دردسر نشه! سپس میگه من میرم پیش اندر اون فقط از پس این مشکل برمیاد. هاندان به ویلای حلمیه که الان مال انگین هست میره او با دیدن خواهرش جا میخوره و با عصبانیت میگه بعد از ۲۰ سال تازه فهمیدی داداش داری؟ و ازش میخواد از اونجا بره، او گلگی میکنه که وقتی به کار احتیاج داشت اونو به عنوان راننده دوست شوهرش فرستاد هاندان میگه من دور اندیش بودم چون میدونیتم وارثی نداره ببین الان تو پولدار شدی!

انگین میگه پس به خاطر همینه که اومدی هاندان انکار میکنه که نه من واسه اینکه دلم تنگ شده بود اومدم. اندر و جانر تو رستوران در حال غذا خوردنن که ییلدیز و امیر میرن پیششون و ییلدیز دربارا مستاجرش باهاش حرف میزنه و اندر میگه باید به عنوان مشتری بریم اونجا تا سر از کارش در بیاریم. فردای آن روز آن ۴ نفر با پوشیدن لباس های عجیب غریب و تغییر قیافه به اونجا میرن و میفهمن که اون زن درمانگر هستش. وقتی نوبت اونا میرسه چهارتایی میرن داخل و میگن که ما مشکلمون گروهیه و خیلی غیبت میکنیم اون زن بعد از کمی حرف زدن رو به ییلدیز میگه که باشه درمانو از شما شروع میکنم سپس کارهایی عجیب غریب انجام میده که ییلدیز عصبی میشه و بهش میگه من صاحب خونه ات هستم و داری تو ملک مسکونی استفاده تجاری میکنی! اگه تا فردا تخلیه کردی که کردی اگه نکردی با فیلمی که ازت گرفتیم شکایت میکنم و میدونی که خیلی بد میشه واست! سپس از اونجا میرن و اون زن حسابی عصبی و کلافه میشه. آنها به خانه ییلدیز میرن و خوشحالن که از شرش خلاص شدن ییلدیز به اسما میگه دیگه حواست باشه کیو میاری! کومرو به فرودگاه رسیده ولی هرچی وایمیسته چمدانش نمیاد. یه پسر که اونجاست از قصد چمدان کومرو را برمیداره و از اونجا میره‌ کومرو با کلافگی میپرسه که چمدانش چی شده و وقتی میفهمه که گم شده با کلافگی میره به طرف خانه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل ششم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا