ُ خلاصه داستان قسمت ۴۲۴ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲۴ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۲۴ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
ترجان به ییلدیز زنگ میزنه و شماره کومرو را ازش می گیرد. او به کومرو زنگ می زند و ازش میخواد تا همدیگر را ببینند اما کومرو میگه من الان از ملاقات مادر یکی از دوستام دارم برمیگردم حال روحیم زیاد خوب نیست باشه برای یک روز دیگه. کومرو بعد از قطع تماس حسابی حرص میخوره که چرا ییلدیز بدون اجازه او شماره اش را به ترجان داده. هلال در شرکت به مته میگه که یک نفر را پیدا کند برای عملی کردن نقشه اش میخواد یک نفر به دوعان صدمه ی جزئی بزند و بندازد گردن دوست پسر ییلدیز، مته قبول میکنه. اندر و ییلدیز به خانه میرن و ماجرای معشوقه شوهر دوستشان را برای اسما و سادایی تعریف میکند و نقشه می کشند تا به این پول برسن. کومرو به زندان به ملاقات جانر میره جانر بهش میگه ما برای ۴۰۰تا اینجا گیر کردیم و اندر در حال جور کردن پول هستش تا هرچه سریعتر از اینجا بیرون بیاییم کومرو دلداریش میده و میگه همه چیزو درست میشه غصه نخور. اسما طبق نقشه ای که کشیدن به فروشگاهی میرود که معشوقه شوهر دوست ییلدیز و اندر آنجا در حال کار کردن است اسما خودش را پولدار جلوه میده و تظاهر می کند در حال تلفن صحبت کردن و از ارقام بزرگ حرف میزنه اون زن توجهش جلب میشه سپس بعد از قطع تماس اون زن پیشش میره و بهش میگه کمکی احتیاج داره یا نه اسما میگه اهل آداناست و برای خریدن سوغاتی به اونجا اومده اما روی هر لباسی ایرادی می گذارد سپس به اون زن میگه تولد پسرمه و براش جشن گرفتم و ازش دعوت میکنه تا به اونجا بیاد اون زن هم قبول می کند تا به مجلس بره. جانر و اندر در خانه نشستن و با همدیگه در حال صحبت کردنند ییلدیز با ناراحتی به اندر میگه هالیت جان مدام سراغ پدرش را میگیرد و از این نظر که ییلدیز سو پدر داره و خودش نداره از نظر روانی میریزه به هم، اندر بهش میگه ببرش پیش دوعان تو زندان، فکر نکنم مخالفت کنه اما ییلدیز مقاومت میکنه.
حاجی در زندان جانر و امیر را صدا میزند و بهشون میگه شنیدم به وثیقه احتیاج دارین میتونم برای آزادیتون وثیقه بزارم اما به جاش برای من کار کنید اونا که حسابی ترسیدن بهش میگن فکرامونو میکنیم و جوابشو بهتون میگیم اسما اطلاع میده که شیدا همان معشوقه شوهر دوستشان قبول کرده و به جشن تولد میاد سپس به سادایی می سپارد تا رستوران را رزرو کنه. هاندان در خانه دوعان با کومرو درباره اندر که رفته پیش انگین استخدام شده حرف میزنه و میگه حتما میخواد وثیقه را از انگین بگیره، کومرو بهش میگه وثیقه اونقدر بزرگ نیست که احتیاجی به انگین باشه هاندان ازش میپرسه تو از کجا میدونی؟ کومرو بهش میگه که صبح رفته بوده به ملاقات جانر هاندان عصبانی میشه و ازش میپرسه چرا رفته که او میگه جانر دوست منه و حتی در راه اندازی غرفه ام خیلی کمکم کرد اسما و سادایی در نقش پسر و مادر به رستوران رفتن آنها چند نفر را استخدام کردند تا نقش فامیلهای آدانایی را بازی کنند. کمی بعد شیدا به مجلس میاد اسما و سادایی با دیدن او شروع می کنند درباره دلار و طلا حرف زدن شیدا نظرش جلب میشه و به حرفهایشان گوش می کند اسما آنها رو با همدیگه آشنا میکنه سپس موقع رقصیدن که میشه تو رقص اسما یکدفعه شیدا را هل می دهد و در آغوش سادایی میافتد اندر و ییلدیز که با تغییر چهره وارد مجلس شدند همان لحظه از آنها عکس می گیرد سپس عکس ها را برای دوست شان ارسال می کنند تا بهش بگن که ماموریتشان تموم شد و دستمزد شان را بگیرند.
هلال به همراه دوعان از رستوران بیرون میان هلال ازش میخواد تا پیاده به طرف خانه برن دوعان هم قبول میکنه کمی بعد از پیاده راه رفتن یه نفر به دوعان حمله میکنه اما دوعان موفق می شود تا او را بگیرد سپس زورش میکند تا بهش بگه از طرف کیه و کی اجیرش کرده تا بزننش اون مرد بهش میگه فردی به نام ترجان دوعان جا میخوره سپس به مته میگه اون مرد را نگه دارد تا حقایق مشخص بشه و بعد از ان واسش تصمیم بگیره سپس خودش با هلال وارد خانه می شوند. هلال به دوعان میگه از این طریق میتونی حضانت ییلدیز سو را بگیری دوعاان بهش میگه فعلا دست نگه دار و کاری نکن تا ببینم چه تصمیمی بگیرم. فردای آن روز کومرو با آلتای برای پیاده روی به بیرون رفتند اندر در خانه با خوشحالی میگه نقشمون گرفت عکس ها کارساز بود انگاری اون مرد از شیدا جدا شده و الان سر خونه زندگیش با زنش هست سپس بهشون میگه مقدار زیادی از وثیقه را جور کردیم اما باز هم کم داریم دوعان به خاطر اتفاقی که دیشب افتاده برایش به خانه ییلدیز میره تا باهاش صحبت کنه چیزی که میشنوه حسابی جا میخوره و بهش میگه من با ترجان اصلا رابطه ندارم و فقط دوستیم اگه باور نمیکنی الان زنگ میزنم بیاد اینجا تا خودش بهت بگه دوعان قبول میکنه. بعد از چند دقیقه ترجان به اونجا میاد و ییلدیز ماجرارو بهش میگه و به دوعان میگه ما فقط دوستیم و من اصلاً از کومرو خوشم میاد دوعان از شنیدن این حرف شوکه میشه و ییلدیز سریعاً بحث را عوض میکند. بعد از رفتن او ترجان با کومرو روبرو میشه و میخواد تا با هم دیگه به پیاده روی برن که او میگه من تازه پیاده روی بودم ترجان ازش میخواد تا یک روز باهم دیگه بیرون برن که کومرو اعتنایی نمیکنه و با جوابی سر سری قبول میکنه و به داخل خانه میره….