ُ خلاصه داستان قسمت ۴۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.

قسمت ۴۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
قسمت ۴۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

کومرو بعد از رفتن انگین به هلال میگه راستی ماجرای پولو من با بابام حل کردم گفتم بهت بگم که دیگه نگران نباشی فکرت درگیر بشه هلال میگه من فقط به خاطر خودت گفتم که بهت کمک کنم ولی تو مثل همیشه اشتباه برداشت کردی. موقع خواب دوعان میگه من برم بخوابم دیگه اما هلال میگه برو عزیزم من الان خوابم نمیاد هاندان از قصد میشه میگه باشه پس منم میشینم پیشت و تا موقع رفتن به اتاقش پیششه. هلال میگه تو قصدت چیه؟ هاندان میگه میدونم که تو و دوعان رابطه ای ندارین و اینو ثابت میکنم! و شروع میکنه باهاش حرف زدن که هلال میگه من دیگه میرم بخوابم سپس هاندان پشت سرش میره که هلال میگه اتفاقی افتاده که همش دنبال منی؟ هاندان میگه نه عزیزم و منتظر میمونه تا بره تو اتاق هلال ناچارا وارد اتاق دوعان میشه. دوعان میپرسه چیشده؟ هلال ماجرارو واسش تعریف میکنه و میگه میشه امشبو اینجا بمونم؟ دوعان قبول میکنه و میخواد رو کاناپه بخوابه که هلال میگه اینجوری من ناراحتم سپس باهاش حرف میزنه و ازش میخواد تا بهش یه فرصت بده تا بتونه کاری کنه که همه ی کسانی که نتونستن بهش حس خوبی بدهند  را جبران کنه دوعان ازش میخواد تا تمام کنه اما هلال پا پس نمیکشه. فردای آن روز کومرو به هاندان میگه که من مطمئنماین زنه با بابات هیچ ارتباطی نداره دیشبم تا دم در اتاق تعقیبش کردم لحظه آخر وقتی دید چاره دیگه ای نداره رفت تو اتاق کومرو میگه آفرین کاری کردی که بهم نزدیکتر بشن! هاندان میگه من باباتو میشناسم اون هلال دوست نداره. ییلدیز خواب میبینه که دوعان کنارش از خواب بیدار میشه و بهش میگه من خیلی دلم ولست تنگ شده من حاضرم اگه تو هم موافق باشی همدیگرو ببخشیم و دوباره شروع کنیم و اعتراف میکنه که هنوز دوسش داره، وقتی میخواد ییلدیز را ببوسد از خواب بیدار میشه و جیغ میزنه.

سر صبحانه کومرو و هاندان متوجه رفتار متفاوت هلال و دوعان میشن. آلتای میخواد به خانه.  عان بیاد تا با کومرو حرف بزنه که زینب همان موقع از خانه بیرون میاد و میگه که چرا ماشینشو جلوی در پارک کرده اونا باهم بحثشان میشه و باهمدیگه دعوای کلامی میکنن زینب رو کاپوت ماشین آلتای میشینه و میگه تا معذرت خواهی نکنی نمیرم کنار آلتای هم دستشو میزاره روی بوق که سادایی بیرون میاد تا ببینه چخبر شده زینب و آلتای متوجه هویت هم میشن سپس به همدیگه راه میدن تا برن. اندر با انگین به باشگاه میروند. اونجا اندر درباره شامی که در خانه دوعان خورده میپرسه و میگه کسی از ظاهرت تعجب نکرد؟ انگین تایید میکنه و میگه چرا خوششون اومد تازه تعریفم کردن همان موقع چندتا دختر انگین را زیرچشمی نگاه میکنن که اندر میگه نگاه کن بهت کفته بودم ظاهر اولین چیز مهمه! تو شرکت رفعت میره پیش دوعان و بهش میگه من شوهر زینب خواهر زن شمام، دوعان میگه زینب برگشته؟! نمیدونستم شوهر داره، رفعت میگه ما تازه ازدواج کردیم تو آمریکا بعد چون خیلی سریع بود فهمیدیم میلی سریع پیش رفتیم وقتی قرارداد ازدواجو دادم تا امضا کنه ازم در ازاش ۱۰ میلیون لیر خواست. سپس به دوعان میگه تا کمکش کنه اما دوعان میگه من ییلدیز و خواهرشو میشناسم برنامه از پیش تعیین شده نیست اوا رفعت ازش کمک میخواد و میگه جای شما باشم اصلا اعتماد نمیکنم به حرفاشون و میره. دوعان سریع به خانه ییلدیز میره و بهش میگه امروز یکی به اسم رفعت اومد و ازم کمک خواست تا بهش کمک کنم سپس حرف های اونو انتقال میده تا حدودیشو که ییلدیز انکار میکنه و میگه که اصلا همچین چیزی نبوده و نیست بعد از کمی حرف زدن دوعان میره.

هلال وقتی با هاندان تنها میشه بهش میگه هاندان دستت درد نکنه دیشب وقتی خوابم نمیومد و با لطف تو رفتم بخوابم یکی از بهترین شب هام بود هاندان با چهره ای عصبی بهش نگاه میکنه. شب اندر جانر را صدا میزنه و میگه چیشد واسه کومرو هدیه گرفتی؟ جانر بهش تو گردنی نشون میده که اندر اصلا خوشش نمیاد و میگه اینو ته تهش آیسل باید بندازه! سپس گوشواره هایی که خودش خریده را بهش میده و میگه اینو بهش برو بده جانر تشکر میکنه و با خوشحالی میره سمت هتل. وقتی میخواد بره پیش کومرو میبینه او با آلتای سر میز نشسته و او بهش یه گردنبندی هدیه میده و تو گردنش میندازه جانر دیگه جلو نمیره. شب یکی از آدم هایی که رفعت اجیر کرده میره داخل خانه ییلدیز. ییلدیز از صدای بچه از خواب بیدار میشه و میره پیشش تا ببینه چیشده. بعد از خوابوندن ییلدیزسو به تراس میره و میبینه هوا بارونیه واسه همین کوسن ها و وسایلو از تو تراس میبره داخل. اون مرد یکی یکی به اتاق همه میره و جلوی بینی همشون اسپری میزنه تا بیدار نشن وقتی به اتاق زینب میره بعد از زدن اسپری بلندش میکنه تا ببرتش همان موقع ییلدیز از سر و صدا به اونجا میره و با دیدنش جیغ میزنه و میگه ولش کن! کمک کنید! و تمام تلاششو میکنه تا جلوی رفتنشو بگیره و میگه خواهرمو کجا میبری؟ ماسک از روی صورتش کشیده میشه و ییلدیز صورت اون مردو میبینه. اون مرد تو یه لحظه لیوانی تو سر ییلدیز خورد میکنه که او رو زمین می افتد. اون مرد هر دوی آنها را با خودش میبرد و تو ماشین به رئیسش زنگ میزنه و میگه یه اتفاقی افتاد یکی از زن های خونه اومد و ماسکمو کشید منو دید منم بیهوشش کردم و مجبور شدم تا اونم با خودم بیارم رئیسش عصبی میشه و میگه باشه کاریه که شده. زینب به هوش میاد و با دیدن خودس تو اون وضعیت و ییلدیز کنارش شوکه میشه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل ششم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا