ُ خلاصه داستان قسمت ۴۲۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.

قسمت ۴۲۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
قسمت ۴۲۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۲۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

هاندان به اتاق انگین میره و بهش میگه خیلی ازت خوشش اومده ها! انگین میگه کی؟ هاندان میگه دستیارت دیگه و با خنده از اونجا میره. آلتای به کومرو زنگ میزنه و بعد از کمی سلام و احوالپرسی بهش میگه شب باهم بریم شام بیرون؟ کومرو میگه نمیشه با جانر و امیر قرار دارم و ازش دعوت میکنه که اونم بیاد اما آلتای میگه نه اونا تورو دعوت کردن باشه فردا صبح پیاده روی جایی میریم بعد از قطع تماس آلتای کلافه میشه و میگه نتونستم هنوز اون مرتیکه درازو دور نگه دارم. زینب با همون دوست اندر و ییلدیز، لیلا سر قرار میره. زینب سوال هایی که تو سرش بود را از لیلا میپرسه سپس بعد از کمی حرف زدن بهش میگه فراموش کن رابطه ات با رفعتو! رو خودت تمرکز کن از کجا میدونی شاید همین الان رفتی بیرون با عشق زندگیت روبرو شدی! سپس از اونجا میره. اسما پیش ییلدیز میره و میگه چخبر؟ دوعان اومد؟ چی گفت؟ ییلدیز میگه هیچی اومد حالمو پرسید و رفت اسما سراغ زینب را میگیره که ییلدیز میگه رفت با لیلا حرف بزنه تا سوال هایی که تو سرش هستو بپرسه اسما به خاطر این کار آنها از دستشون حرص میخوره. زینب و آلتای که به صورت تصادفی تو یه رستوران باهم بودن موقع انتخاب تاکسی جفتشون یکدفعه سوار یه تاکسی میشن. اونا تو تاکسی باهمدیگه بحث میکنن و از همدیگه میخوان تا از تاکسی برن پایین دز آخر تصمیم میگیرن تا راننده اول زینب را برسونه بعد آلتای را به مقصد برسونه. تو مسیر زینب از راننده میپرسه دلیل اینکه تاکسی اخیرا تو استانبول کم شده چیه؟ راننده میگه هیچی ما به مسافت نگاه میکنیم هرکی مقصدش دورتر باشه اون بیشتر برامون می صرفه زینب میگه چقدر که رک هستین! اونا باهمدیگه سر این موضوع بحث میکنن که راننده با عصبانیت اونارو از تاکسی بیرون میکنه آلتای بهش میگه حالا خوب شد؟

زینب میگه یه تاکسی دیگه پیدا میکینم مگه چیه! آلتای برای زینب ماشین میگیره و میفرستتش سپس خودش سوار یه تاکسی دیگه میشه. ملودی به اتاق انگین میره و بهش یادآوری میکنه که ناهار با یه مشتری داره و برای اینکه زبانشون انگلیسیه باهاش میاد تا بهش بگه اونا چی دارن بهم دیگه میگن همان موقع اندر میاد و میپرسه برنامه ناهار هست یا نه که ملودی میگه شما هم میاین؟ اندر میگه بهتره بدونی من همه جا میام و هستم و میخنده. انگین ازش میخواد تا بره استراحت کنه ایندفعه را با ملودی میره اندر قبول میکنه و با حرص از اونجا میره. اندر پیش هاندان میره و میگه اینجا چخبره؟ و درباره ملودی باهاش حرف میزنه که بیشتر به جای اینکه دستیار باشه کسیه که آویزون انگینه! وقتی اندر به اتاقش میره برایش یه برگه میاد که باید نصف بدهیشو برای هتل بده و حسابی ذهنش بهم میریزه. شب جانر و کومرو و امیر باهمدیگه به رستورانی که موزیک زنده دارن میرن. اونجا در حال خوشگذرونی هستن که کومرو میگه باید اعتراف کنم که اصلا ازت توقع نداشتم امیر واقعا سورپرایز شدم! سپس باهمدیگه شروع میکنن به رقصیدن و آهنگ خوندن. چند دقیقه بعد ترجان به اونجا میاد که کومرو بهشون میگه اصلا حوصله شو ندارم از جاتون بلند نشینا! ترجان سر میز آنها میره و با کومرو سلام و احوالپرسی میکنه  سپس روی سن میره و میگه امشب یه فرد عزیز و مهم اینجاست که میخوام باهام همراهی کنه سپس کومرو را صدا میزنه تا بالا پیشش بره. کومرو میگه من بلد نیستم نمیتونم اما ترجان به زور میبرتش سپس با کومرو شروع میکنه به خوندن بعد از چند دقیقه امیر و جانر هم بالا پیششون میرن و حسابی خوش میگذرونن. فردای آن روز اندر موقع رفتن به شرکت با آلتی و کومرو دم در روبرو میشه که از آلتای میخواد اونو به شرکت انگین برسونه آلتای قبول میکنه.

آلتای چند دقیقه به داخل خانه پیش کومرو میره که اندر از فرصت استفاده میکنه و دستگاه تغییر صدارو پیدا میکنه و متوجه میشه کسی که ولسش پیغام میفرستد و تهدیدش میکرد او بوده، اندر دستگاه را تو کیفش میزاره و به آلتای میگه میخوام یه قهوه مهمونت کنم سپس به شرکت دعوتش میکنه. اونجا به آلتای میگه که این دستگاه تغییر صدا به چه دردت میخوره؟ آلتای جا میخوره و میگه واسه سرکار گذاشتن رفیقم خریدم همین! اندر میگه ولی من رفیق تو نیستم! یا ماجرارو کامل واسم تعریف میکنی یا میرم میدم به دوعان خان تا اون سر از کارت دربیاره! آلتای میگه من از طرف یه نفر اجیر شدم که بیام اینجا تا کارهایی که میخوادو انجام بدم که دشمن دوعان هستش و از اونجا میره اندر تو فکر میره. اندر انگین را به شام دعوت میکنه. دوعان هم به بهانه دیدن بچه اش با ییلدیز حرف میزنه و بهش میگه شب باهم بریم شام بخوریم؟ ییلدیز قبول میکنه دوعان به خاطر میاره که هلال بهش فیلمی نشون داده بود که گم شدن ییلدیز نقشه ی خود ییلدیز بوده و واقعی نبوده. اندر و انگین تو رستوران هستن و اندر درباره پیشرفت با انگین حرف میزنه وبهش میگه که به یه زن مثل من کنار خودت احتیاج داری و سعی میکنه خودشو به انگین نزدیک کنه، انگین نمیدونه چی باید بگه و هل کرده همان موقع دوعان و ییلدیز به همون رستوران میرن که اندر با دیدنشون به انگین میگه ییلدیز و دوعان هم اومدن اینجا! انگین با دیدن ییلدیز شوکه میشه و با خودش میگه این اصلا امکان نداره ……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل ششم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا