ُ خلاصه داستان قسمت ۴۳۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۳۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۳۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
کومرو با هاندان در کافه قرار میزاره درباره نامزدی زینب و انگین بهش میگه او با شنیدن این خبر به شدت شوکه و عصبانی میشه سپس با کلافگی میگه کاری می کنم که انگین از این کارش پشیمون بشه. در خانه ییلدیز زینب بهش میگه حرف هایی که گفته بودی و خواسته بودیو به دوعان گفتم از چهره اش مشخص بود خیلی پکر و ناراحت شده. در خانه دوعان اندر با عصبانیت درباره جشن نامزدی زینب و انگین به جانر میگه که دروغ بوده و ییلدیز باید تقاص این دروغشم پس بده. هاندان با عصبانیت به خانه انگین میرن درباره نامزدی اش ازش میپرسه او با کمال خونسردی بهش میگه با زینب نامزد کردم هاندان خنده حرصی میکنه و میگه فکر کردی من بچم؟ یه دفعه ای یه شب تصمیم میگیری با زینب ازدواج کنی؟ مگه ییلدیزو دوست نداشتی اصلا چی شد؟ و ازش توضیح میخواد و میگه مطمئنم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هستش اگه نگی خودم میفهمم او با کلافگی میگه هر کاری دلت میخواد بکنی بکن هاندان با عصبانیت میگه من اجازه نمیدم این ازدواج صورت بگیره انگین بهش میگه به تو هیچ ربطی نداره این زندگی خصوصی خودمه هاندان با عصبانیت از اونجا میره. کومرو با جانر به فروشگاه میرن کومرو به جانر میگه یعنی باید از این لباس هایی که همه می پوشند منم بپوشم؟ جانر میگه خودت گفتی میخوای لباس معمولی بپوشی دیگه! کومرو تایید میکنه و میگه راست میگی برای این پروژه جدید احتیاج دارم به یه استایل معمولی سپس بعد از انتخاب کردن لباس ها با دیدن صف اتاق پرو جا میخوره و به جانر میگه این چیه دیگه؟ جانر میگه صفی که میخوان برن تو اتاق پرو. کومرو با کلافگی میگه اینو دیگه نمیتونم تحمل کنم تو صف وایسم ولش کن همینجوری میگیریم میریم خونه جانر میگه اگه اندازه ات نبود چی؟ کومرو میگه واسه این لباس های دوهزاری ارزش نداره تو صف وایسم ولش کن سپس برای حساب کردن می خوان برن که میبینن اونجا هم صفه کومرو عصبی میشه و به جانر میگه تو اینجا وایسا.
اندر با یک خانوم در کافه قرار میزاره و اون خانوم درباره پروژه لباسهای دست دوم و استفاده نشده برای خیریه باهاش حرف میزند اندر بهش پیشنهاد میده با ییلدیز هم صحبت کنه چون او هم لباس های خوبی داره. هلال به اتاق دوعان در شرکت میره و ازش میخواد تا او را ببخشد و بزاره اونجا واسش کار کنه اما دوعان بهش میگه دیگه بهت اعتماد ندارم و ازش میخواد از اونجا بره. کومرو در اتاقش در حال پوشیدن لباس هایی که خریده است هست ازگی به اتاقش میره و وقتی او را با اون لباسها میبینه جا میخوره و بهش میگه اگه بخوای از یه نفر تشکر کنی چی واسش میخری میری پیشش؟ ازگی میگه چیزی که من میگیرم خیلی فرق داره با چیزی که شما می گیرین او ازش میخواد تا بهش بگه ازگی میگه سیمیت. کومرو قبول میکنه و با گرفتن سیمیت به بیمارستان برای دیدن سلیم میره. سلیم با دیدنش خوشحال میشه و او را به اتاقش میبرد ازش حالشو میپرسه و میگه بهتره یا نه کومرو که خودش را ازگی جا زده میگه بهتر از این نمیشه خیلی خوبم سپس بهش میگه سیمیت گرفتم امیدوارم دوست داشته باشی سلیم میگه عاشقشم سپس با همدیگه چای با سیمیت میخورن. او وقتی میخواد بره سلیم بهش میگه منم دارم میرم میتونم برسونمت اما کومرو مخالفت میکنه و میگه نمیخواد من با اتوبوس میرم سلیم میگه باشه پس میرسونمت به ایستگاه اتوبوس او ناچارا قبول می کنه. کومرو از سلیم میخواد تا منتظرش نمونه و بره اما سلیم میگه تا سوار اتوبوس نشی نمیرم او با کلافگی به طرف اتوبوس میره و از وضعیت شلوغی اتوبوس حسابی کلافه میشه.
او مدام به خودش میگه این چه کاری بود که کردم؟ از خیریه به ییلدیز زنگ می زنند و ازش میخوان تا لباس های که دیگه نمی پوشه را برای خیریه ارسال کنه تا به فروش بده ییلدیز قبول میکنه و به زینب میگه بریم از لباس هام بفرستیم بالاخره لباس های پر زرق و برق و زیبا هم زیاد دارم بعد از جایزه ای که گرفتم خیلی بولد شدم.اسما ییلدیز سو را با خودش به پارک میبره براش تعریف میکنه که یک بار هم آنجا برادرش هالیت جان را دزد برده بود یه زن به اونجا میاد و به اسما میگه اصلا به تو نمیخوره مادربزرگ باشی خیلی خوب موندی و شروع به تعریف کردن از اون میکنه اسما خوشش میاد و با اون زن رفیق میشه و با هم گرم صحبت میشن وقتی اون زن از اونجا میره اسما متوجه میشه کیف پولش نیست اون متوجه میشه که کیفش را دزدیدند و سریعاً به پلیس زنگ میزند. در خانه جانر وقتی اندر به خانه میره میگه امروز که خیلی عجیب شده بود لباس های معمولی و ارزان قیمت می گرفت کلاً ظاهرشو تغییر داد و هنوز که هنوزه هم به خونه نیومده اندر میگه کومرو بالاخره سختی های زیادی کشیده هم شکست های عشقی پی در پی هم از طرفی ییلدیز و هلال اونم دختریه که چیزیو بروز نمیده و همه چیز را تو خودش میریزه بالاخره این همه درد و سختیو بریزی تو خودت از یه جایی میزنه بیرون دیگه کومرو هم افسرده شده…..