ُ خلاصه داستان قسمت ۴۳۸ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۳۸ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۳۸ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
برنامه تلویزیونی خیریه شروع میشه ییلدیز با اسما و زینب نشستن و برنامه را نگاه میکنن. وقتی نوبت به لباس های ییلدیز میرسه مجری میبینه که تمام لباس ها پاره و کهنه هستن سپس با ناراحتی میگه آخه این لباس ها جاشون تو مراسم خیریه ست؟ خودتون لباس های مارک و نو میپوشن بعد این لباساتونو میارین اینجا؟ واقعا اعصابم خورد شد! ییلدیز که شوکه شده میگه اینا که لباس های من نیست! یعنی چی؟ سپس مجری لباس های اندر را نشون میده و ازشون تعریف میکنه ییلدیز میفهمه که کار کی بوده عوض کردن لباس هاش و حرص میخوره. ییلدیز با کلافگی اخبار فضای مجازی را میخونه و مونده که چیکار کنه سپس شروع میکنه به جواب دادن کامنت ها. هاندان تو شرکت پیش دوعان میره و بهش میگه اندر اونجوری که فکر میکنی نیست سپس صداشو که ضبط کرده بود با شنود بهش میده گوش بده دوعان عصبی میشه و میگه خوب تو چی؟ هلال میگه یعنی چی که من چی؟ دوعان میگه من از همه چیز خبر دارم، تو کی هستی که رفتی تو خونه من شنود کار گذاشتی؟ هلال شوکه میشه و میگه نمی فهمم چی میگی دوعان! دوعان میگه اندر همه چیزو بهم گفته سپس به یاد میاره که اندر بهش زنگ زده بوده و گفته بود که دوتا شنود تو خونه پیدا کرده دوعان هم پرسیده بوده که کار کیه؟! اندر میگه نمیدونم ولی برای فهمیدنش فکری دارم اونم این که من الان با جانر شروع میکنم به حرف زدن درباره نقشه کشیدن واسه تو هرکی اینارو کار گذاشته قطعا قصدش جدایی من و توعه و سریعا میاد سراغت اینجوری میفهمیم کار کی بوده. سپس با هلال دعوا میکنه و میگه با عصبانیت از اونجا بیرونش میکنه هلال با کلافگی از اونجا میره.
کومرو مدام تو اتاقش در حال راه رفتنه و با خودش میگه که پس چرا زنگ نمیزنه؟ پس چه پولدار باشم چه نه هیچ فرقی نداره واسش؟! نکنه ازم خوشش نیومده! مگه میشه از من خوشش نیاد؟! سپس از خودش میپرسه بهش زنگ بزنم دعوتش کنم اینجا؟ سپس جواب خودشو میده و میگه نه بابا دیگه چی؟! اون فکر میکنه تو پانسیون زندگی میکنم! جانر به اتاق کومرو میره که او سریعا ازش میخواد یه پانسیون واسش پیدا کنه جانر که فکر میکنه اون افسرده شده نگران حالش میشه و ازش میخواد به فکر خورد و خوراکش باشه. دوعان وقتی به خانه میره اندر بهش میگه که یادته درباره رابطه زینب و دوعان گفته بودم دروغه؟ امشب زینب با دوست پسرش یه جا قرار داره به نظرم ما هم بریم اونجا تا هم تو ببینی باورت بشه هم اونا بفهمن که نمیتونن به این بازیشون ادامه بدن! دوعان قبول میکنه. شب زینب با فردی به نام بلنت به یک رستوران شیک میره. امیر جلوی در رستوران وایساده و به بهونه پارک کردن ماشین بلنت او را از زینب جدا میکنه سپس با سادایی سر وقتش میرن و نمیزارن از تو ماشین پیاده بشه بره تو رستوران از طرفی انگین سر میز با زینب میره. وقتی دوعان با اندر وارد رستوران میشن اندر از دیدن زینب با انگین حسابی شوکه میشه و دوعان به اندر که حرفش دروغ از آب درومده نگاه میکنه سپس بعد از احوالپرسی سر میز جداگانه ای می نشینند. شب وقتی به خانه برمیگردن دوعان ییلدیز را میبینه که تو حیاط ایستاده و در حال نگاه کردن به دریاست او از دور تو حیاط می ایستد و با لبخند ییلدیز را نگاه میگنه اندر که بهم. سخته از طبقه بالا آنها را میبینه و بهم میریزه. فردای آن روز اندر به همان بیمارستانی میره که سلیم توش کار میکنه. او پیش دکتر میره و بهش میگه که میخواد باردار بشه و باید چه کارهایی بکنه.
او وقتی به خانه میره به جانر میگه تصمیم گرفتم برات به خواهرزاده بیارم. جانر بهت زده میشه که اندر بعد از تکان دادن دستش جلوی صورت جانر ازش میخواد خودشو کنترل کنه تااتفاقی نیوفتاده سپس میگه آخه این کارها واسه چیه دیگه؟! تو این سن مگه باردار میشه شد؟ اندر میگه. فتم با دکتر حرف زدن گفت شدنیه و درمانو شروع کردم. کومرو به سلیم زنگ میزنه که او بهش میگه تو پارکم درحال دویدن کومرو میگه من برای مصاحبه کاری اینجا اومدم نزدیک بهت بخوای میتونیم قهوه بخوریم سلیم قبول میکنه و کومرو خوشحال میشه و میره حاضر بشه. جانر به اندر میگه اوضاع کومرو خیلی خرابه زیاد خوب نیست اندر دلیلشو میخواد که جانر میگه کومرو دنبال پانسیون بود امروز حالش زیادی بد نبود سپس از اندر میخوادتا اون دکتری که میشناخت حرف بزنه بگه بیاد اونجا برای کومرو. کومرو پیش سلیم میره و باهمدیگه حرف میزنن در آخر سلیم پیشنهاد میده که شب به محله کومرو برای انجام کارش بره سپس باهمدیگه تو رستورانی که کومرو کار میکنه برن کومرو میگه فکر خیلی خوبیه سپس با عجله به خانه میره و به جانر میگه من سریعا برای امشب کار میخوام هرچقدر پول میخواد بده فقط جلوی سلیم باید منو اخراج بکنه بعد جانر میگه باشه سپس وقتی اندر به خانه میره او بهش ماجرارو میگه که اوضاع کومرو خیلی داغون شده هرچه سریعتر باید دکتر بیاد معاینه اش کنه اندر به هاندان زنگ میزنه و میگه اگه وقت داری بریم یه قهوه بخوریم هاندان قبول میکنه. اندر به جانر میگه من تو راه به دکتر زنگ میزنم که بیاد سپس میره. تو کافه اندر به هاندان پیشنهاد میده تا به خانه برادرش انگین بره و سعی کنن مدرکی گیر بیارن که نشون بده انگین و ییلدیز تو رابطه هستن سپس تو فکر میرن که چیکار کنن…..