ُ خلاصه داستان قسمت ۴۴۱ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۱ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۴۱ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
کومرو قبل از اینکه پدرش اونو صدا بزنه وقتی چشمش به سلیم میوفته از مجلس بیرون میره. او تو راه غر میزنه که آخه این چه بازی بود که من رفتم توش؟! سپس از سالن بیرون میره. زینب در حال غر زدن به ییلدیز و اسما هستش که آخه این کارها چیه؟ ازدواج صوری از کجا اومد دیگه؟ سپس راضی میشه که انجام بده ولی در آخر بلیطشو میگیره و از اونجا میره چون خسته شده از این بازیا. انگین به اوجا میاد تا درباره ازدواج صوری باهم حرف بزنن، اسما با امیر و سادایی درباره ازدواجی که قراره واقعیشون کنن صحبت میکنن امیر ترسیده و مدام میگه که بیاین بیخیال این کارها بشیم اما اسما میگه این کاریه که نمیشه منصرفش بشیم دیگه. کومرو وقتی به خانه میرسه ماجرارو برای جانر تعریف میکنه جانر بهش میگه اگه تورو دیده بود حتما بهت زنگ میزد و یه چیزی میگفت کومرو میگه خوب دیگه حالا فردا هم میبینمش واسم تو گل فروشی کار پیدا کرده! جانر جا میخوره و کومرو میگه وارد بازی شدم که الان نمیتونم ازش بیرون بیام تا وقتیکه بشناسمش. ییلدیزو زینب و انگین درباره کارهایی که باید برای ازدواج صوری انجام بدن حرف میزنن. دوعان و اندر به خانه میان که کومرو رو کاناپه دراز میکشه و ادای ملیسارو درمیاره دوعان باور میکنه و میبرتش اتاقش تا استراحت کنه، اندر میپرسه ماجرا چیه که جانر میگه چیزی نمیدونم من واقعا شبیه مریضا بود سپس درباره فردا که روز تولدشه میپرسه اندر میگه نمیخواد کاری کنیم یه شام خانوادگی و کیک کافیه جانر تعجب میکنه که جشن نمیخواد! فردای آن روز اسما از کاری که میخواد بکنه استرس داره که ییلدیز میگه یجوری مامان چیزی داری پنهان میکنی؟ اسما میگه نه بابا فقط میخوام عروسی دخترمو ببینم هرچند صوری باشه. جانر تو تراس با دوعان درباره تولد اندر صحبت میکنه و ازش میخواد تا جوری رفتار کنه که انگار چیزی نمیدونه تا شب یه جشن مختصری بگیرن دوعان قبول میکنه.
اندر و دوعان باهم روبرو میشن و اندر منتظره که دوعان بهش تبریک بگه اما او چیزی نمیگه و میره اندر حسابی تو ذوقش میخوره و عصبی میشه، جانر پیشش میره و بهش تبریک میگه و ادامه میده که چقدر خوبه که امروز به دنیا اومدی. جانر ازش میپرسه که چرا انقدر درهمه قیافه اش اندر میگه که که دوعان تولد منو یادش نبود جانر میگه طبیعیه خوب تازه ازدواج کردین اما اندر میگه ولی این عادی نیست و باید تولد منو یادش بمونه مثلا زنشم! جانر میگه میخوای من برم بهش بگم؟ اندر میگه نه از این کارها خوشم نمیاد بفهمم گفتی از دست تو هم ناراحت میشم! کومرو به بیمارستان رفته سپس بعد از سلام و احوالپرسی با سلیم باهمدیگه به گل فروشی میرن تا درباره اش حرف بزنن. سلیم بعد از معرفی کردن کومرو و صاحب مغازه از اونجا میره آنها باهم صحبت میکنن که ببینن باید چجوری کار کنه اونجا. امیر یکدفعه به اتاق زینب میره و بهش میگه که سادایی حالش بد شده میای بریم ببریمش درمانگاه؟ زینب قبول میکنه و باهمدیگه به طرف درمانگاه میرن. اونجا سادایی میگه من میرم پیش دکتر تا فشارمو چک کنه و وقتی امیر با زینب تنها میشه باهاش درباره این حرف میزنه که بهتره اونم یه آزمایش خون و چکاب ریه بده. سادایی به امیر زنگ میزنه و میگه من میترسم بیاین اینجا تا بتونم آزمایش خون بدم، وقتی به اونجا میرن سادایی میگه من فوبیای آمپول دارم نمیتونم سپس امیر به زینب میگه آزمایش بده تا ترس سادایی بریزه زینب قبول میکنه. از طرفی اسما به شرکت انگین میره و جلوی هاندان از قصد به انگین داماد میگه و او حرص میخوره. اسما میره تو اتاقش و راضیش میکنه برای سلامتیش یه آزمایش خون بده انگین قبول میکنه.
هاندان از عصبانیت با انگین دعوا میکنه که واقعا میخواد باهاش ازدواج کنه؟ انگین تایید میکنه و میگه آره هاندان عصبی میشه و میگه من نمیخوام! انگین میگه من با این سنم باید از تو اجازه بگیرم؟ میتونی باهاش کنار بیا نمیتونی کاری از دستم برنمیاد هاندان با عصبانیت از اونجا میره. او با اندر قرار میزاره و ماجرارو برایش تعریف میکنه اندر میگه خوب؟ که چی؟ چرا انقدر زودباوری؟ اینا همش نقشه و بازیه! تو هم جوری باش که اونا میخوان نقش خواهرشوهر خوبو دربیار! هان ان تو فکر میره. ییلدیز از حرف های خدمه خونه دوعان میفهمه اونجا شب خبریه او به آیسل میگه برو خونه کناری ببین چخبره امشب تولد اندر هم هست او قبول میکنه و پیش ازگی میره. از زیر زبون ازگی حرف میکشه و متوجه میشه که جانر میخواد واسش جشن سورپرایزی بگیره و ساعت ۷ شروع میشه آیسل با خوشحالی به طرف خانه برمیگرده و به ییلدیز ماجرارو میگه. ییلدیز میگه باید قبل از اینکه بره تو خونه باید ذهنشو بهم بریزم تا با حالی داغون بره! هاندان به زینب زنگ میزنه و میگه من دارم میام سمت تا باهمدیگه بریم واسه خرید لباس عروس زینب میگه نمیخواد لازم نیست اما برای اینکه عادی جلوه کنه قبول میکنه. زینب باکلافگی میره پیش ییلدیز و اسما و ماجرارو میگه اسما از ییلدیز میخواد تا اونم باهاشون بره و نزاره خوش به حال هاندان بشه. بعد از رفتن اونا اسما با عجله پیش امیر و سادایی میره و ازشون میپرسه که همه چیز خوب پیش میره؟ اونا تایید میکنن و از اسما میپرسن که آزمایش چیشد؟ اسما میگه اونو حل کردم آزمایش میره میده سپس جواب آزمایشو میپرسه کی میاد امیر میگه تا ۱،۲ساعت دیگه آماده میشه اسما میگه خوبه…..