ُ خلاصه داستان قسمت ۴۴۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۴۷ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
دوعان تو حیاط جلوی ییلدیز را میگیره و بهش میگه من فقط میخواستم با دخترمون راحت باشی ییلدیز میگه ما اصلا باهم رابطه ای نداریم که تو واسه من هدیه میگیری اگه میخوای هدیه بگیری واسه زنت بگیر! دوعان سعی میکنه آرومش کنه و میگه منظور خواستی نداشتم اما ییلدیز میگه تو ترسویی اگه میخوای به خاطر اشتباهاتت عذرخواهی کنی بیا مردونه روبروم وایسا و معذرت خواهی کن لازم نیست ماشین و هدیه بگیری بفرستی! و بعد از کمی دعوا کردن میره. اندر تو خونه به شدت عصبانیه که دوعان به اونجا میاد و از کومرو و جانر میخواد تا برن و اونور تنها بزارن اندر به دوعان میگه خوب؟ تو برای زن سابقت چرا باید ماشین بخری؟ دوعان میگه فقط میخواستم سوار یه ماشین خوب بشن و راحت برن اینور اونور آنها باهمدیگه کمی بحث و کل کل میکنن که اندر با دلخوری میره اتاقش. اسما با دیدن ییلدیز تو خونه میگه ماشین چیشد؟ از دستمون در رفت؟ ییلدیز میگه من از شدت عصبانیت دارم میترکم تو هنوز میگی ماشین؟ سپس آیسل را صدا میزنه که اسما میگه رفته بچه هارو حاضر کنه برای عکاسی ییلدیز میگه منم باید برم حاضر بشم و از مادرش میخواد اونجارو یخورده مرتب کنه. سادایی به امیر میگه این دوعان داره کم کم دل زن داداش منو میبره سعی میکنه بهش دوباره نزدیک بشه. امیر میگه والا اون اندری که من میشناسم عمرا اگه عقب بکشه و از دوعان جدا بشه! کومرو تو مغازه ست که سلیم میره اونجا و بعد از حرف زدن سلی وبهش میگه که دیشب بعد از قطع تماس چون گفته بودی خونه ای اومدم تا یه سر ببینمت اما نبودی دیدم کسی خونه نیست! کومرو میگه آهان راست میگی آخه یکدفعه حال داداشم بد شد رفتیم همون درمانگاه نزدیک خونه سلیم میپرسه چیشده بود؟ الان حالش خوبه؟ و میگه زنگ بزن بگو بیاد معاینه اش کنم! کومرو میگه چیزی نیست الان خوبه فقط دل درد گرفته بود سرم زد حالش خوب شد سلیم حرف خودشو میزنه و میگه نه سریع زنگ بزن بگو بیاد کومرو قبول میکنه.
کومرو سریع زنگ میزنه به جانر و میگه کارم بهت گیر کرده به عنوان برادرم بیا اینجا جانر میگه شد یکبار رنگ بزنی بگی فقط رنگ زدم حالتو بپرسم؟ سپس جانر سریعا به گل فروشی میره. جانر و کومرو به بیمارستان میرن و سلیم معاینه اش میکنه و میگه چه سرمی زد؟ کومرو میگه نمیدونیم زرد رنگ بود بعد از پرسیدن چندتا سوال سلیم بهشون میگه باید برای اطمینان بره ام آر آی که مطمئن بشیم کیست نباشه از اونجایی که جانر میترسه از ام آر آی حاضر نمیشه بره اما کومرو و سلیم سعی میکنن تا راضیش کنن. شب همگی در حال حاضر شدنن تا به جشن آخر سال به خانه انگین برن دوعان پیش اندر میره و برای عذرخواهی آهی بهش یه سرویس طلا میده و میگه از اونجایی که میشناسمت میدونم از روی حسادت نیست این قهر! اندر میگه معلومه فقط از اینکه همچین کاری کردی واسه ییلدیز دلخور شدم چون اون تو زندگی گذشته ات بوده این کارها زیادیه سپس از سرویس خوشش میاد و همونو میندازه و به طرف خانه انگین راهی میشن. هاندان به سلیم زنگ میزنه و میگه که واسه شب میاد یا نه سلیم میگه تازه از بیمارستان اومدم بیرون میرم لباس عوض میکنم و میام ولی زیاد نمیمونم. جشن شروع شده و دوعان از دور مدام به ییلدیز نگاه میکنه و لبخند میزنه. تو جشن ییلدیز و اندر باهمدیگه دعوای لفظی میکنن ولی سریعا تمومش میکنن. سلیم به اونجا میاد که قبل از ورود بهش رنگ میزنن که مریض بدحال داره باید بره بیمارستان هاندان به دم در میاد و تعارف میکنه که به داخل بره اما سلیم میگه که باید سریع برم بیمارستان و دسته گلی را بهش میده.
کومرو به دم در خانه میره تا ببینه مامانش کجا رفته و کی اومده اما قبل از اینکه با سلیم روبرو بشه سلیم از اونجا رفته کومرو از مادرش میپرسه کی بود؟ هاندان میگه یه دوست بهتره الان چیزیو گم چون هنوز چیزی مشخص نیست کومرو لبخند میزنه و میگه باشه. کان دوست دوعان پیششون میره و مدام از اندر تعریف میکنه و علنا باهاش تیک میزنه و نخ میده اما دوعان هیچ کارین میکنه و حتی غیرتی هم نمیشه. فردای آن روز اندر از این موضوع عصبی شده و با جانر درمیون میزاره و میگه این بی تفاوتیش خیلی داره اذیتم میکنه جانر میگه خوب طلاق بگیر برو با کسی که تورو دوست داشته باشه اندر میگه من نمیفهمم الان باید خوشحال باشه از این شانس خوبی که نصیبش شده ولی الماس تو دستشو نمیبینه زغالو میبینه! ییلدیز و اسما تو پذیرایی نشستن که اسما میگه فکر نمیکردم تو مهمونی هاندان بهم خوش بگذره ولی خوش گذشت واقعا خوب بود! دوعان هم همش حواسش به تو بود ییلدیز حرص میخوره و میگه میخوام چیکار! حواسش به زنش باشه همان موقع دوعان بهش زنگ میزنه و میگه میخواد دخترشو ببینه که ییلدیز میگه الان نمیشه دارم میرم تنفس درمانی تا کارهایی که باهام کردیو هضم کنم و تلفنو قطع میکنه. دوعان به همان هتل میره و تو لابی با دیدن ییلدیز صداش میزنه و میگه میشه حرف بزنیم؟ ییلدیز از دیدنش جا میخوره و میگه باشه دوعان میگه اینجا نه ییلدیز میپرسه کجا؟ دوعان میگه بریم بالا تو اتاق. دوعان به خاطر کارهایی که کرده میگه قصدش چی بوده؟ و ازش میپرسه هنوز دوسش داره؟ ییلدیز شوکه شده که دوعان اعتراف میکنه هنوز دوستش داره و دل تنگش میشه و میخواد ییلدیز را ببوسه که ییلدیز عقب میره و میگه نه نمیشه تو اول طلاق بگیر بعد بیا سمت من و از اتاق بیرون میره….