ُ خلاصه داستان قسمت ۴۸۵ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸۵ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۸۵ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
ییلدیز و اندر ماجرارو برای امیر و جانر تعریف میکنن و باهمدگیه نقشه میکشن تا برن داخل اتاق قبل از اومدن هرکسی از اونجا ببرنش. اون دختر وقتی به هوش میاد حیدرخان را اونجا میبینه کنارش که شوکه میشه و با شنیدن صدا تو کمد مخفی میشه. آنها به اتاق رفتن که میبینن اون دختر اونجا نیست و جا میخورن. آنها حیدر را با خودشون به اتاق خودشون میبرن. اونجا اندر و ییلدیز به امیر و جانر میگن تا لباس ها و سر و وضعشو عوض کنن تا از هتل ببریمش بیرون. آنها حاضر میشن و رو چشمای حیدر عینک میزنن و روی ویلچر مینشانند. آنهااو راهرو با ارکان و بنادر برادرهای حیدر روبرو میشن و خودشونو میزنن به اون راه. آرمان و بنادر وقتی به اتاق حیدر میرن میبینن که کسی اونجا نیست واردان میپرسه اینجا چخبره؟ داداشم کجاست؟ اگه بلایی سرش آورده باشن چی؟ یکی از نوچه هاش بهش میگه تو دوربینا شاید چیزی ثبت شده باشه اما متوجه میشه که اون طبقه خرابه دوربینا او پیشنهاد میده تا دوربین بیرون هتل را برن ببینن ارکان تشویقش میکنه و میگه آفرین و میرن تا چک کنن. اندر با بقیه حیدر را سوار ماشین میکنن و میخوان از اونجا برن که همزمان با تاکسی که هاندان به اونجا اومده بود روبرو میشن.
هاندان پیاده میشه و میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ آنها میپرسن تو اینجا چیکار میکنی؟ هاندان میگه من اومدم مسافرت این موقع صبح شما چی؟ آنها میگن ما داریم میریم میریم یه جا زودمیایم اما هاندان حیدر را میبینه و میگه اون کیه؟ اندر و جانر میگن دایی ماست داریم میبریم خونه اش حالش خوب نیست هاندان میگه منم میام و سوار ماشین میشه. ارکان و دار و دسته اش از دوربینای هتل ییلدیز و بقیه را میبینن که فردی که شبیه حیدرخان هست را ظاهرشو تغییر دادن و دارن سوار ماشین میکنن آنها میگن باید از طریق دوربینای شهر ردشو بزنیم. اندر تو یه پمپ بنزین نگه میداره به بهونه بنزین. هاندان میره تو سوپرمارکت و اندر و ییلدیز یکدفعه ماشین پلیس اونجا میبینن که بهشون بیشیم زدن و پلاک ماشین اندر را میگه تا ردشو بزنن آنها با شنیدن این حرفا جا میخورن و نمیدونن باید چیکار کنن اندر میگه باید ماشینو عوض کنیم و چشمش به کامیون حمل بستنی میوفته. آنها سوار اون ماشین میشن و امیر و جانر با حیدر تو قسمت یخچال میشینن. اندر که نقشه ای کشیده به طرف یه روستا میره.
وقتی به اونجا میرسه آنها پیاده میشن و به بهونه پیدا کردن قهوه و رفتن به سرویس تو روستا میخوان پخش بشن و امیر و جانر از قصد در قسمت پشت را بار گذاشتن. اندر به هاندان میگه که ماشینو جابه جا کنه و بیاره کنارتر هاندان قبول میکنه اما وقتی دنده عقب میاد نمیتونه ترمز را پیدا کنه و از طرفی میگه چرا این ماشین هیچیش سرجاش نیست! و همین باعث میشه با درخت برخورد کنه و حیدر از ماشین بیرون بیوفته. انها به هاندان میگن که این چه کاری بود انجام دادی؟ و مرگ حیدر را گردن اون میندازن هاندان میترسه و میگه من معذرت میخوام ولی همش یه تصادف بود! آنها میخوان به پلیس زنگ بزنن که هاندان میگه بیاین باهم حرف بزنیم آنها قبول میکنن….