خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست + عکس
شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست در این مطلب از سایت جدولیاب می باشید. تا آخر این مطلب همراه ما باشید. این مجموعه به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و اینجی بالابانوغلو آهیسکا (İnci Balabanoğlu Ahıska) و به نویسندگی تونا کیگی و گولبیکه اوته ساخته شده است. بازیگرانی که در این سریال ترکی نقش آفرینی کردن عبارتنداز؛Hakan Yılmaz, Selen Soyder, Eylül Tumbar, Enes Koçak, Berat Yenilmez, Sema Çeyrekbasi, Yigit Kagan Yazici, Yonca Sahinbas, Serhan Onat, Yigit Kalkavan, Hivda Zizan Alp, Çagla Boz, Sait Genay.
قسمت ۴۸ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست
بهاء شروع میکنه با عصبانیت از کار آلیزه به بچه ها و دوستاش گفتن که آلیزه و سرکان به اونجا میان توچه ازش میخواد دیگه چیزی نگه اما بهاء ادامه میده که آلیزه بهش میگه خوب میگفتی! بهاء میگه حرفامو میشنوی؟ آلیزه میگه انقدری نزدیکم که بشنوم بهاء میگه پس دورشو انقدری از من و دوستم دورشو که چیزی نشنوی! ولی وقتی اونارو دست تو دست هم میبینن جا میخورن که بهاء میگه تو معلوم هست چیکار میکنی سرکان؟ سپس بعد از کمی حرف زدن اونا از اونجا میرن. سرکان آلیزه را میبره به حیاط پشتی و کلی سیب زمینی میزاره جلوش و میگه پوست بکن همه رو و بالاسرش وایمیسته و همش ایراد میگیره. بعد از تمام شدن اون کارها به ساحل میرن و به آلیزه پلاستیک میده و میگه اینجارو کلا باید تمیز کنی آشغالارو جمع کن بعدشم شن هارو الک کن آلیزه میگه همه ی اینجارو؟ سرکان تایید میکنه و بعد از کمی بحث کردن باهمدیگه سرکان از اونجا میره و آلیزه به کارها میرسه.
سرکان آلیزه را به کنار استخر میبره و بهش مسواک میده تا درزهای استخرو تمیز کنه. بعد از تمام شدن اون کار به آلیزه میگه برو تو اتاق و حوله هارو تا کن ولی وقتی میره اونجا میبینه حوله ها تا نشده. او صدای آلیزه را میشنوه که خوابش برده و تو خواب مدام میگه فقط ۲۹ روز مونده. سرکان از خستگی زیاد آلیزه دلش به حالش می سوزه اما به خودش میاد و میگه تو داری چیکار میکنی؟ سپس صداش میزنه و از خواب بیدارش میکنه و میگه داری چیکار میکنی؟ معلوم هست؟ و ازش میخواد تا برگشت اونجارو تمیز و مرتب کرده باشه آلیزه میگه تو کجا میری؟ سرکان میگه به تو چه؟ از من بازجویی میکنی؟ سپس جوری حرف میزنه که آلیزه کنجکاو بشه و میرم. سرکان دنبال مهمون نورالدین که خانمی به اسم بلاست میره. نورالدین برای پیشنهاد ازدواجش به صنم یه طوطی از دوستش احمد گرفته تا به کمک اون بده پیشنهادشو اما اون طوطی بد دهنه و نورالدین نمیدونه چجوری سر به نیستش کنه چون آزادشم میکنه نمیره و تصمیم میگیره تا اوضاعو خراب نکرده از صنم مخفی کنه طوطیو.
بهاء از زنبور میترسه و وقتی یه زنبور سمتش میره بلند میشه و دستشو تکون میده و همه میفهمن که دستش نه شکسته بوده و نه درد میکرده بلکه برای اینکه اونا واسش کار کنن دروغ گفته بوده که همگی حرص میخورن. شب آلیزه پشت در اتاق سرکان فالگوش وایساده و شنیده که میخواد بلارو ببره بیرون بگردونه سرکان که فهمیده از قصد پیازداغشو زیاد میکنه و یهو درو باز میکنه که آلیزه میخوره زمین و بهش میگه تو فالگوش وایساده بودی؟ آلیزه میگه نه میخواستم بیام تو اتاقت ولی باز کردی یهو افتادم. آلیزه میبینه که حسابی به خودش رسیده و داره میره با بلا بیرون که حرص میخوره. او از قصد به توچه و دوستاش گفته که به مترجم بلا دارو بدن تا خوابش ببره که خودش بره پیش اونا. سرکان و بلا رفتن بیرون ولی سرکان از اینکه نمیفهمه چی میگه کلافه شده که آلیزه به اونجا میره و با بلا حرف میرنه سرکان میگه تو تعقیب کردی منو؟ آلیزه میگه نه میخواستم این همکاری صورت بگیره بالاخره هتل پدر منم هست گفتم به مشکل نخوریم. شب صنم به خانه نورالدین رفته و صدای طوطیو میشنوه و میره اتاق نورالدین که طوطی با دیدنش میگ از صنم متنفرم نورالدین جا میخوره و میگه نمیدونم چرا اینو میگه! صنم با ناراحتی میره….