خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۵۰ سریال ترکی حلقه
بهار به کان میگه رئیسو نمیتونیم پیدا کنیم کان میگه خوب؟ بهار میگه خوب امکان داره بلایی سرش آورده باشن حلقه داره یه کارهایی میکنه! جهانگیر با نورتن صحبت میکنه و میگه میخوام یه چیزی ازت بپرسم راستشو بگو بهم نورتن میگه من همیشه راست میگم بهت، جهانگیر میپرسه موقع به دنیا اومدن من تو هم اونجا بودی؟ نورتن تایید میکنه که جهانگیر بهم میریزه چون میدونه داره دروغ میگه واسه همین او نورتن را اخراج میکنه و ازش میخواد از اونجا بره. گولای پیش حمیرا رفته و میگه من از همه چیز خبردارم اومدم تا حرف بزنیم حمیرا میگه بگو ابجی خبر داری تا بتونیم صحبت کنیم باهم. روحی چاتای و وکیل هارچو برای رئیسش برده که او باهاشون صحبت های تهدید آمیز میکنه و فردیو که کشته به آدم هاش میگن روش خاک بریزن. فردای آن روز سر میز صبحانه جهانگیر پیش ایلهان و گولای رفته و ایلهان از کان و گولای از نورتن میپرسه که شنیده اخراجش کرده جهانگیر جوابشونو میده و از اونجا میره. بعد از رفتنش گولای با ایلهان حرف میزنه و میگه این بچه هیچی چرا به ما نمیگه! ایلهان میگه اون الان همه چیزو میدونه یا میره سراغ حمیرا یا میره سراغ اسکندر!
جهانگیر پیش اسکندر رفته و ازش میخواد تا بهش بگه کی ارن بولوت را کشته او میگه که من و ایلهان و ارجان ولی دستور بود از اون بالا بود جهانگیر حرص میخوره و میگه تو با بابام و ارجان؟ اون بچه رو چیکار کردین؟ اسکندر خودشو میزنه به اون راه و میگه کدوم بچه؟ جهانگیر عصبی میشه و میگه هنوزم داری دروغ میگی؟ مژده میره جلو و میپرسه چیشده؟ همان موقع ایلهان میاد و میپرسه چیشده؟ اسکندر بهش میگه پسرتو ببر بیرون حوصله داستان ملودرام ندارم! ایلهان میگه بیا بریم هم چیزو واست تعریف میکنم. جلوی رستوران ایلهان به جهانگیر میگه درسته ارن بولوت من کشتم اسکندر هم بود ولی ماجرای بچه دروغه! جهانگیر میگه چطوری میتونی بازم دروغ بگی؟ چطور تونستی بابامو بکشی بعد منو به فرزند خوردگی بگیری؟ ایلهان میگه اینجوری نیست! تورو حلقه بهمون داد ما هم بعدا فهمیدیم، من تورو مثل پسر خودم از خون خودم دوست داشتم اگه میگفتم فرزند خوندهای چی عوض میشد؟ فقط ناراحت میشدی!
من تمام تلاشمو میکردم که تو ناراحت نشی تو همه چیز منی جهانگیر و میخواد بغلش کنه که جهانگیر جلوشو میگیره و میگه دست از سرم بردار! خیالت راحت نمیرم پیش حمیرا و به کان چیزی نمیگم ولی نه واسه تو فقط به خاطر کان چون نمیخوام زجری که الان من دارم میکشمو اون هم بکشه! از این به بعد نمیخوام ببینمتون! و از اونجا میره که ایلهان گریه میکنه. وکیل هارچ با خیاط پیش چاتای رفته و میگه اصلا وضعیت خوبی نیست! و درباره موقعیتی که توش گیر کردن حرف میزنن. کان پیش مادرشه و از گم شدن رئیس فرمانده جمال و از خسته شدنش تو اون ماموریت بهش میگه که حمیرا آرومش میکنه و میگه تا وقتی حمیرا پیشته ناراحت چیزی نباش. جهانگیر به اونجا اومده که اونارو میبینه بغل کردن همو و سپس از اونجا میره….