خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۵۱ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۵۱ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال

صبح جمره همانجا در حیاط خوابش برده. او خواب می بیند که گونش پیشش آمده اما همین که چشمانش را باز می کند و نبود او را حس می کند قلبش به درد می آید. اوزان وارد خانه می شود و جمره فورا سعی می کند اشک هایش را پاک کند. وقتی اوزان می پرسد که چه شده؟ جمره با گریه تعریف می کند که گونش را در خواب دیده. اوزان هم بغض می کند و دستانش را جلو می برد تا اشک های او را پاک کند. جمره جا می خورد و سرش را به سمت او می چرخاند. اوزان فورا می گوید: «مامانم همیشه میگه رویا برعکسن… » جمره خنده اش می گیرد. اوزان هم سایتی که برایش راه اندازی کرده را نشان می دهد و جمره را خوشحال می کند. جمره می گوید: «خب واقعا چطور میشه؟ هر چی از طرف تو باشه منو نمیترسونه. برعکس بهم جسارت میده. » اوزان می گوید: «این تعریف یه عمر برام کافیه. » همان موقع چلبی از راه می رسد و با دیدن آنها کنار هم خشمگین می شود. جمره از اوزان می خواهد که برود. چلبی لباس گران قیمتی برای جمره می گذارد و می گوید: «برای شب نیازت میشه. رسما اعلام میکنم که کاندید فرمانداری شدم. نیای خودت بهتر میدونی چی میشه. » جمره با عصبانیت سر او فریاد میزند و رویا که تازه از خواب بیدار شده با دیدن چلبی به سمت او حمله می کند و گلدان را به سمتش پرت می کند. گلدان به سر چلبی برخورد می کند و جمره چلبی را بیرون می کند.

اسکندر سر خاک کنعان می رود و با بغض می گوید: «حداقل تو میدونی عمو کنعان. برای نجات تو هرکاری کردم. کسی منو باور نداره. » چیچک حرف های او را می شنود و جلو می رود. او هم زیر گریه میزند و می گوید: «دارم آتیش میگیرم. درونم میسوزه. من چطور به تو اعتماد کردم؟ » و شروع به زدن خودش می کند. اسکندر به زور جلوی او را می گیرد. چیچک او را پس میزند و می گوید: «اینم عذاب من باشه. زندگی منو مجبور کرد به تو اعتماد کنم. » اسکندر با دلی شکسته از انجا می رود.
عمر عکسی از کودکی هایش همراه پدر و مادر و خواهرش را نگاه می کند و موقع آمدن رویا ان را پنهان می کند. رویا و جمره و عمر و تورمیس و چیچک پیش استاد آلتان می روند. آنها سعی دارند مانع کاندید شدن دوباره ی چلبی بشوند. جمره در مورد قضیه بچه ای که به سطل آشغال افتاده صحبت می کند و می گوید تنها چیزی که چلبی را می ترساند همین است. استاد آلتان به فکر فرو می رود و از همه می خواهد تا در این مورد جست و جو کنند. رویا خبری از بچه ای که در سطل زباله ای پیدا شده اما مال ۴۰ سال پیش است پیدا می کند. جمره می گوید: «مال سالهایی که چلبی دنیا اومده. » ناگهان فکری به سرش میزند و عمر هم می گوید: «ما همیش فکر میکردیم چلبی یه بچه رو تو آشغالدونی انداخته. » جمره هم با کمی بررسی می فهمد که چلبی سال های اول شهردار بودنش، همان آشغال دانی را به پارک تبدیل کرده است.

رویا و عمر پیش کمیسر کورکوت می روند و عمر از کمیسر می خواهد تا هر اطلاعی راجع به این بچه و آشغال دانی را اگر در پرونده ها دارد به دستشان برساند.
اوزان به عمو حکمتش می گوید که باید به وضعیت کارگرها رسیدگی کند. حکمت می گوید: «من حقوقشون رو میدم دیگه چی میخوای؟ » اوزان می گوید: «میدی اما دو ماه دیرتر! » حکمت می گوید: «همینه که هست. اگه میخوان میتونن برن کار دیگه ای پیدا کنن. اگه پیدا کنن! » و می رود. اوزان از کارگرها می شنود که آنها اوزان را هم ادم حکمت می بینند و امیدی به او ندارند.
وقتی جمره و بقیه مطمئن می شوند که در واقع بچه ای که به زباله دانی انداخته شده چلبی بوده، جمره می گوید: «من نمیخوام دنبال چیزی برم که خودش دستی توش نداشته. گناه یه مادر گردن یه بچه نمیفته. » بقیه هم تایید می کنند و بیخیال علنی کردن این موضوع می شوند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا