خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۵۲ سریال ترکی حلقه
بهار با کان حرف میزنه و میگه من با نیروهای فرمانده جمال حرف زدم بهم گفتن که دقیقه آخر واسه فرمانده یه پیام اومده که ماموریت کنسل شده کان میگه پس بازم داره یه چیزیو مخفی میکنه و میخواد بره باهاش حرف بزنه که بهار میگه خودم انجام میدم من حرف بزنم بهتره. تو رینگ بوکس خیاط و اوزجان در حال تمرینن که چاتای و وکیل هارچ باهم حرف میزنن که خیاط وارد بحث میشه و به وکیل هارچ میگه که اون موقعی که آلتان رفت تا کیفو تحویل بده میخواستی جایی بری که خواستم بیام دنبالت ولی نزاشتی منم به گفته چاتای تعقیبت کردم و دیدم که با حمیرا خانم ملاقات کردی! وکیلجا میخوره و چاتای با عصبانیت به طرفش میره و میگه ما دنبال جاسوس بودیم بعد تو با حمیرا ملاقات میکردیو چیزی نمیگی؟ وکیل هارچ میگه اون نمیتونه جاسوس باشه چون پیش پدرتون بوده و از زیر و بم همه چیز خبر داشته اگه میخواست کاری کنه ت حالا حلقه نابود شده بود! چاتای میگه پیش بابام حمیرا خانم بوده؟ پس میدونه برادرم کیه؟! وکیل میگه احتمالا که چاتای به طرف حمیرا راه میوفته. آنها به دفتر کار حمیرا میرن که حمیرا با دیدنشون جا میخوره و میگه چیکار داری چاتای؟
چاتای بهش میگه میخوام درباره پدرم باهاتون صحبت کنم و همان موقع وکیل هارچو میارن که حمیرا میفهمه همه چیزو فهمیدن سپس باهاشون میره. جهانگیر یر قرار با مژده میره که بهش میگه من حالم این چند وقت بده و باهمه مشکل دارم تا زمانیکه که حالم خوب نشه این قرارهای ما الکی و مسخره ست مژده میگه حرف زدن بد نیست جهانگیر! او میگه آره میدونم منم میخوام برم همین کارو بکنم و امشب تمومش کنم و میره. بعد از چند دقیقه جهانگیر به دفتر کار حمیرا میره که میبینه اونجا بهم ریخته ست و کسی که اونجا پیش حمیرا کار میکنه رو زمین افتاده. جهانگیر به خوشش میاره و میگه چخبره؟ او بهش میگه یکی به اسم چاتای بردتش چند نفرم باهاش بود جهانگیر سریعا میره. بعد از چند دقیقه کان به اونجا میاد که ازش میپرسه چخبره اینجا؟ مامانم کو؟ اون مرد ماجرارو میگه که کان با عصبانیت از اونجا میره. سپس به چاتای زنگ میزنه و تهدیدش میکنه چاتای با حمیرا حرف میزنه و بهش میگه تا وقتیکه کان بیاد وقت داری بگی واقعیتو که برادرم کیه حمیرا میگه نمیدونم درباره این چیزا با من حرف نمیزد.
آنها باهم بحث میکنن که جهانگیر از راه میرسه و بهش میگه من میدونم برادرت کیه به خاطر آوردم ولی باید حمیرا خانم از اینجا بره چاتای رو سر حمیرا اسلحه میگیره و میگه بگو! جهانگیر به دروغ میگه منم همگی شوکه شدن که چاتای به طرفش اسلحه میگیره تا بکشتش که کان از راه میرسه و به طرفش اسلحه میگیره اونا در حال کل کل و دعوا هستن و از همدیگه میخوان اسلحه هاشونو بیارن پایین که رئیسشون به همراه روحی و چند نفر دیگه به اونجا میان و او بهشون میگه پس بالاخره پیدا شد پسر دوم چنگیز! سپس به جهانگیر میگه به چاتای شلیک کنه و بهش اسلحه میده جهانگیر شلیک میکنه که میبینه اسلحه خالیه کان با عصبانیت میگه بازیتون تموم شد؟ ما بریم دیگه؟ اما او تهدیدش میکنه که با مادرش بره وگرنه مادرش میمیره که جهانگیر از کان میخواد بره او ناچارا از اونجا میره. اون مرد به جهانگیر میگه فعلا تو برو استراحت ببینم جهانگیر چیکار میکنه تا وقتیکه جواب تست دی ان ای بیاد حمیرا هم چک میشه و ازش میخواد برن چون با جهانگیر صحبت کاری داره. وکیل تو دفتر به چاتای میگه از کار کنار زده شدیم این اصلا خوب نیست! سپس بعد از کمی حرف زدن درباره اتفاق پیش اومده میگه شاید جهانگیر دروغ گفته باشه چاتای میگه چرا؟ اگه دروغ بگه چند روز فرصت داره اگه راست بگه فقط یه روز زنده ست و تو فکر میره…