خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۵۴ سریال ترکی حلقه
اردم از جهانگیر و بقیه میپرسه شمارو کی فرستاده؟ از کجا فهمیدین جونم در خطره؟ جهانگیر میگه یه دستور بود از رئیسمون و باهم کمی حرف میزنن. چاتای به خانه ایلهان میره و میگه واسه تبریک اومدم از طرفی جهانگیر نیست انگاری که به اونم تبریک بگم! ایلهان تایید میکنه و میگه آره نیست سپس اونجا مژده را میبینه و میره پیشش. قبل از جهانگیر آدم میره پیش مژده که مژده با دیدن دستم زخمیش میگه چیشده؟ او میگه چیزی نیست بقیه حالشون خوبه. چاتای اونجا میره و میپرسه اونجا چیکار میکنه مژده میگه واسه کار اومدم باهم حرف بزنیم. چاتای از اونجا میره و تو ماشین به اوزجان میگه حالا که مژده اینجا بود یعنی اسکندر تو کاره یا داره محافظت میشه ازش یا گروگانه سپس به خیاط زنگ میزنه و میگه درباره درگیری که پیش اومده امروز تحقیق کنه. جهانگیر با کان و اسکندر و اردم رفتن به یه کلبه چوبی و باهم صحبت میکنن که کیف اردم کجا میتونه باشه آنها از کیف به روحی که بهشون زنگ زده چیزی نمیگن. آنها با اردم توافق میکنن که در ازای پس آوردن کیفش ۲۰٪شو میگیرن او هم قبول میکنه. خیاط پیش چاتای میره و میگه که صراف های سیاه باهاشون درگیر شدن چاتای خوشحال میشه.
لپ تاپ اردم که دست رئیس صراف های سیاه ست به یک هکر میگه لپ تاپو باز کنه به محض روشن شدنش اردم میفهمه و ردشو میزنن و میفهمن کجاست. جهانگیر به کولچه رئیس صرافهای سیاه زنگ میزنه و پیشنهاد میده که اردمو بیاره اونم لپ تاپو تا کارهای حواله را انجام بده و سود ۵۰،۵۰ تقسیم بشه بینشون او قبول میکنه و یه مکانی قرار میزارن. جهانگیر و کان به سوله اون مرد میرن و میفهمن که لپ تاپ اونجاست و اصلا با خودشون برنداشتن جهانگیر به کولچه زنگ میزنه و میگه که نقشه شو فهمیده بوده و خبر میده لپ تاپو برداشته و داره میره زحمت نکشه بیاد سر قرار. اردم لوکیشن برای شریکش فرستاده تا بیاد اونجا و فراریش بده با کیف که به اونا دیگه سهم ندن. از طرفی چاتای هم داره به اونجا میره تا کار جهانگیرو مختل کنه. جهانگیر و کان به کلبه برمیگردن که میرن اتاقی که اردم خواب بوده اما میبینن در پشتی بازه و اردم با نگهبان ها رو زمین افتادن و مردن اونا شوکه شدن، این کار زیر سر خیاط بوده و چاتای خوشحاله که تونسته سنگ بندازه لای کار جهانگیر.
اسکندر استرس داره و نگران جون مژده ست از طرفی روحی به جهانگیر زنگ میزنه و میگه هنوز حواله نشده ماجرا چیه؟ جهانگیر میگه قبل از انجام کار مرد او میگه خودت تنها میای به آقا آلتیمور ماجرارو میگی او قبول میکنه. اسکندر به مژده زنگ میزنه و حالشو میپرسه سپس بهش میگه که اینجا اتفاقای بدی افتاده احتمال داره لازم بشه از اونجا و دست همه فرار کنی! مژده میگه یعنی چی؟ اسکندر میگه تا اون موقع به هیچکی اعتماد نکن و منتظر خبر من باش….