خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۵۷ سریال ترکی حلقه
کان که با وکیل قرار داشته پیش وکیل هارچ رفته و بهش میگه میخوام بهت کمک کنم میدونم تو تله آلتیمور افتادی ازت فیلم گرفته وکیل میگه چرا میخوای به من کمک کنی؟ کان میگه فرض کن منم میخوام چیزی بردارم از اونجا اگه میدونی کجا نگه میداره بگو من میرم وکیل میگه این شجاعت نیست کان ادامه میده و میگه میدونم بی عقلیه وکیل عقب میکشه و میره. حمیرا پیش جمال میره که میبینه بیهوشه او به مامورها خبر میده و میگه که یه آمبولانس خبر کنن بیاد یکی از مامورها به بهار خبر میده و او با آلپتکین از راهی که داستن میرفتن برمیگردن. جهانگیر پیش آلتیمور رفته و باهمدیگه کمی حرف میزنن و در آخر آلتیمور بهش میگه میخوام ببرمت جایی و پیش کسایی که با هرکسی حرف نمیزنن وهرکسی نتونسته از نزدیک ببینتشون و کیسه ی مشکی را میده بهش که بکشه رو سرش. روح بیرون ماشین وایساده و مراقبه که یکدفعه خیلی سریع همه ی آدماش میمیرن و وقتی برمیگرده با خیاط روبرو میشه آنها باهم دوئل میکنن که خیاط سریعتر شلیک میکنه سپس بعد ازکمی درگیری روح بیهوش میشه. خیاط به محض باز کردن در ماشین جهانگیر بهش شلیک میکنه که به دستش میخوره وقتی میخواد دوباره سلیک کنه جهانگیر یه تیر دیگه تو پاش میزنه.
سپس جهانگیر از اونجا میره. آلتیمور مدام میگه ای کورکوت! از وقتی که یادمه مدام دنبال تلافی بودی سپس به جهانگیر میگه کسی که خیاطو فرستاده بیار واسم، چاتای! اسکندر و مژده در حال حرف زدنن باهمدیگه و اسکندر از مژده میخواد برگرده و میگه طبق نقشه پیش میریم مژده قبول میکنه. بهار به خانه سبز رسیده که حمیرا را میبینه که او میگه اومده بودم پیش آقا جمال که بیهوش پیداش کردم تو اتاقش. دکتر بالاسر جمال هست که کمال میگه چیزی نیست از خستگی و استرسه! بهار با دکتر تنها میشه بهش میگه که سرطان داره دکتر با دیدن پرونده پزشکیش میگه احتمال داره از حال رفتگیش واسه این باشه ولی درمانو شروع کنه خوب میشه بدخیم نیست و میره. چاتای تو زمین بوکسشه که وقتی چشماشو باز میکنه خیاطو میبینه که زخمی شده سپس وقتی چاتای میفهمه که جهانگیر از آلتیمور دفاع کرده و بعد از زخمی کردنش گذاشته بره میگه چجوری پدر دوست دخترشو کشت بعد تورو گذاشت بری؟ سپس به اوزجان میگه به دکتر بگه بیاد. حمیرا میره پیش جمال و درباره سرطانش بهش میگه. وکیل هارچ با دیدن خیاط از چاتای میپرسه چیشده؟
و وقتی میفهمه واسه کشتن آلتیمور رفته بوده استرس میگیره و میگه آخر مارو به کشتن میدی و به حرف کان فکر میکنه. وقتی از اونجا بیرون میزنه به کان زنگ میزنه و میگه منتظر خبرم باش. حمیرا میره پیش جهانگیر و میگه میدونم همه ی این کارهارو برای محافظت از کان میکنی! جهانگیرمیگه چون فقط اون به من دروغ نمیگه! سپس بعد از کمی حرف زدن حمیرا میگه واسه خبری که درباره اسکندر شنیدم اومدم جهانگیر میگه من نکشتمش زنده ست درسته باید انتقام پدرمو بگیرم ولی نمیتونم حمیرا میگه خوشحالم که این تو فکرت نیست جهانگیر میگه میخوام حلقه رو نابود کنم! تمام اسراری که داره را منفجر میکنم. بهار و آلپتکین با مامورها رفتن به آدرسی که کان داده بود تا خیاط یا روح که میرن اونجا واسه درمان گیر بندازن. آنها با روح و دوتا از آدم هاش که همراهش بودن درگیر میشن روح میخواد فرار کنه که بهار دنبالش میره و بعد از درگیری کوچیکی بهش شلیک میکنه….