خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال های ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ترکی پشت پرده ازدواج را قرار داده ایم. برای خواندن این مطلب با ما همراه باشید. این سریال به کارگردانی Yusuf Pirhasan و تهیه کنندگی Asena Bülbüloğlu در ژانری درام ، حقوقی ، داستانی تولید شده است. نویسندگان این اثر ترکیه ای oğlu و Toprak Karaoğlu و Ayşe Canan Ertuğ می باشند.
قسمت ۵۷ سریال ترکی پشت پرده ازدواج
سه سال قبل؛ جلوی در دادگاه شخصی به طرف ییلدریم اسلحه میگیره و میگه آقا ندیم سلام رسوند و تیری به پهلوش میزنه. ییلدریم رو زمین می افتد که اون شخص جلو میاد و میخواد تیری دیگه بزنه که بورا جلوی اون مرد را میگیره و تیری به دستش میخوره سپس پلیس ها اون مرد را میبرند و بورا به همراه ییلدریم به بیمارستان میرن. ییلدریم وقتی به هوش میاد بورا را کنار خودش میبینه و باهمدیگه أشنا میشن. زمان حال؛ ییلدریم به بورا میگه پارسال دوست امسال آشنا! چرا به تماس هام جواب نمیدادی؟ بورا ازش گلگی میکنه که روز خاکسپاری یادته؟ من داغون بودم! سپس باهم بحث میکنن که صنم جلو میره و میگه اینجا چخبره؟ واسه چی متاسفی؟ بورا میگه از رفاقتم با ییلدریم صنم جا میخوره! سنگول به آزرا زنگ میزنه و میگه تو دردسر افتادم، اون حلقه واقعی بود آزرا میگه این که خیلی خوبه دیگه خیالت راحت شده که دروغ نمیگن! اما سنگول میگه اونجوری که فکر میکنی نیست آخه نادیده خانمم فهمید اومده اینجا و میگه اگه میخوای به پلیس نگم باید یه انگشتر هم قیمت اون بگیری بدی به دخترت سپس میگه باید سریع برم. آزرا ماجرارو برای آرمان و چولپان تعریف میکنه و آرمان با شنیدن اسم جواهری به نام سیمون تو فکر فرو میره و میگه چقدر آشناست! بعد از رفتن بورا صنم با ییلدریم سر میز میشینه و ازش میپرسه که اینجا چخبره؟ او همه چیزو واسش تعریف میکنه که صنم میگه من نمیفهمم چرا هیچکی از این موضوع باهام حرف نزده! سپس میگه حالا بهتر نبود بورا نفهمه که از جاسوسش عصمت باخبر شدیم؟ ییلدریم تایید میکنه ولی میگه اون اومد سر میز منو دید و مجبور شدم که بگم سربسته یه چیزهاییو، صنم قبول میکنه و وقتی ییلدریم میره میزو حساب کنه یادش میاد که خود ییلدریم رفت سر میز بورا و میفهمه که داره دروغ میگه بهش سپس بهش مشکوک میشه.
دختر سنگول با سلیم به جواهر فروشی میان اونجا سنگول میگه من به خاطر اتفاق دیروز خیلی ناراحت شدم و میخوام جبران کنم واسه همین هر انگشترشو که دوست داشتی بردار دخترش میگه لازم نیست مامان اما سنگول با دیدن قیافه نادیده بهش میگه نه به قیمتشم نگاه نکن از هرکدوم خوشن اومد بگو بیاره واست آقا. نادیده میگه هر قیمتی هم که نمیشه بالاخره شخصیت عروس ما خیلی بالاست کمه کم باید اندازه حلقه قبلیش باشه! آزرا در حال حرف زدن هست که چولپان به آرمان میگه چیه؟ چرا مدام با خودت میگی سیمون سیمون! آرمان میگه دارم فکر میکنم از کجا میشناسمش یکدفعه یادش میاد و میگه فهمیدم! مال یه پرونده قدیمیه بگو اونم چی؟ کرایه جواهر! و شروع میکنه به تعریف کردن اون پرونده که آزرا میگه پس میتونه نظر سنگول درست بوده باشه! ولی باید بفهمیم که اونم فقط یه روش داره! او سریعا به سنگول زنگ میزنه و میگه هرکاری که من میگم همون کارو ابآ»»بکن مو به مو! سپس سنگول پیش دخترش میره و پیش اونا میگه دخترم باید یه چیزیو بگم که من نمیگیرم حلقه، نادیده جا میخوره و میگه واسه چی؟ چیشده؟ سنگول میگه من دیروز از قصد انگشترو برداشتم گذاشتم تو کیفم و سریع رفتم به جواهر فروشی تا ببینم واقعیه یا نه ولی الان که همه چیزو میدونیم از نادیده خانم میخوام که همون حلقه را بیارن و دستت کنی. دخترش شرمنده میشه. دخترش میگه واقعا که مامان تو عمرم انقدر خجالت نکشیده بودم و میره! بعد از رفتنشون نادیده میره پیشش و میگه تو چیکار کردی؟ دیدی چقدر ناراحت شد؟؟ سنگول اعتنایی نمیکنه و از اونجا میره. سیمون به نادیده میگه سریعتر اون انگشترو بردار بیار! نادیده میگه تو یه روز قطعا دوبار نمیشه گمش کرد بزار بگذره بعد میارم واست سیمون میگه فقط تا فردا مهلت داری بیاری!
فردای آن روز چولپان با سر و صدا میز صبحانه را میچیند. وقتی همه میان میپرسن که ماجرا چیه اونجا صنم همه چیزو دید میگه. ییلدریم سر خاک بستگان بورا میره که میبینه اونجاست سپس تمام خاطراتشون از روز آشنایی تا اومدنش به شرکت و مدیر شدنش. سپس به خاطر می آورد که بورا همانجا بالاسر قبر با چشمانی گریان از ییلدریم خواهش میکرد که به استانبول بره و تقاص پدرشو از چولپان جوهر و آرمان ارسن بگیره ییلدریم با شنیدن اسم اونا میگه آرمان را نمیشناسم ولی چولپان چرا در آخر هم قبول میکنه. او با یادآوری اون روز به خودش میگه ولی من تغییر کردم. بورا میگه پس هنوز یادت نرفته که کجا بیای دنبالم! سپس بعد از کمی حرف زدن میره. آزرا تو خانه اش پنکیک درست کرده و با بچه هایش با انرژی صحبت میکنه و سعی میکنه مثل سرگن رفتار کنه. میرای به آزرا میگه مامان لازم نیست تلاش کنی! آزرا میگه به چی؟ مرجان میگه که شبیه بابا بشی نمیشه! آزرا از یه در دیگه وارد میشه و ادای میرای را درمیاره آنها میخندن و ادای همدیگرو درمیارن در آخر نوبت به ارن میرسه که ادای پدرشو درمیاره و بهم میریزه سپس به اتاق خودش میره. چولپان و آرمان با ییلدریم و آزرا و صنم در کافه گونش نشستن و حرف میزنن. آرمان و چولپان ماجرای وداد بی انگشتو برای آنها تعریف میکنن. سپس در آخر میگن که ما حدس میزنیم بورا پسر وداد باشه! صنم که ذهنش بابت ییلدریم بهم ریخته و فکر میکنه اونم کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست. سرگن وقتی به شرکت میره بورا بهش میگه که عصمت لو رفت که واسه ما جاسوسی میکرده به لطف همسر سابقت. سرگن به بورا میگه که برای گرفتن حضانت بچه ها باید یه کاری کنن. نادیده به سلیم زنگ میزنه و میگه امروز باید اصل انگشترو با فیکش جا به جا کنی…..
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس