خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی بچه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی بچه را مطالعه می کنید. سریال بچه (Çocuk) به کارگردان سرکان بیرینجی محصول سال ۲۰۲۰ ترکیه می باشد. این سریال در ۱۸ قسمت ۱۲۰ دقیقه ای به سفارش تلویزیونی دولتی Star ساخته شده که با استقبال زیادی از تماشاگران این شبکه مواجه شده است.

قسمت ۶۱ سریال ترکی بچه
قسمت ۶۱ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان سریال بچه

یک مادر بنام آکچا (مروه چاعیران) که خود دختر یک زن فاحشه می باشد به دلیل اینکه برای پسرش زندگی خوبی فراهم کند ، از مادر بودنش دست می کشد او پسرش را به شعله (جیدا آتش) که عروس یک خانواده ثروتمند می باشد می دهد و او به آکچا قول می دهد برای پسر یک عمر مادری کند و نام بچه را افه می گذارد. در حالی شعله این بچه را مثل فرزند خود بزرگ کرده و در حقش مادری می کند اما با بدنیا آمدن فرزند خود همه چیز عوض می شود. در نهایت مادر شوهر او ، آسیه (نازال کسال) نیز رازی دارد که اگر افشا شود زندگی همه زیر رو می شود

خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی بچه

آکچا به تعمیرگاه حسن می رود و پاکت کادویی به عنوان یادگاری به او میدهد. او از حسن میخواهد که پاکت را بعد از رفتنش باز کند. سپس به دستشویی می رود. حسن در این بین، پاکت را باز کرده و یک واکمن به همراه کاست میبیند. وقتی آن را پخش میکند، صدای ضبط شده خودش و آکچا است که سالهای پیش، در مورد رویاهایشان صحبت میکردند. آکچا از دستشویی می آید و از اینکه حسن، کادو را باز کرده ، دلخور می شود. حسن متوجه می شود که آکچا قصد رفتن دارد و با او بحث میکند و اصرار دارد تا مشکل آکچا را بداند. آکچا به ناچار، دل را به دریا زده و به حسن میگوید که او قاتل است و قصد دارد تا خودش را معرفی کند. برای همین نمی‌تواند سرپرستی افه را به عهده بگیرد. حسن از شنیدن این حرف شوکه می شود. علی کمال در حال بازی با بوراک است که از طرف آکچا، پیامی دریافت می‌کند که در آن نوشته شده که قصد معرفی کردن خودش به پلیس را دارد و اسمی از علی کمال نمی آورد. علی کمال دستپاچه شده و نمیداند‌ باید چه کند. شعله با شنیدن اسم آکچا، عصبی می شود و بخاطر اهمیت بیش از حد علی کمال به افه و خانواده‌ او، با او بحث میکند.‌افه از پشت در این حرفها را می شنود و گریه اش میگیرد. سپس به اتاق خودش می رود و وسایلش را جمع کرده و قلکش را به عنوان داشتن سرمایه و پول، همراه خودش می برد.

دم در عمارت، رضا متوجه رفتن افه میشود، اما به روی خودش نمی آورد و به کسی چیزی نمی‌گوید. حسن بعد از اینکه آرام می شود، تصمیم میگیرد که خودش مسئولیت قتل را به عهده بگیرد زیرا در صورت دستگیر شدن آکچا، هیچکدام از آنها نمی‌توانند سرپرستی افه را به عهده بگیرند. آکچا متعجب شده و سعی دارد حسن را منصرف کند. حسن بی اهمیت به آکچا، سوار ماشین می شود. آکچا نیز سوار شده و مدام از حسن میخواهد که دست نگه دارد. علی کمال به سرعت به سمت خانه حسن می رود تا سراغ آکچا را بگیرد و تو را منصرف کند. امینه به او میگوید که آکچا به آنجا آمده بود. زینب میگوید که مشخص بود آکچا قرار است برای مدت طولانی جایی برود. او میگوید که آکچا برای خداحافظی با حسن به تعمیرگاه رفته است. آسیه و شعله متوجه نبودن افه در خانه می شوند. آنها مضطرب شده و همه جا را به دنبال افه می‌گردند. شعله از ترس اینکه علی کمال دوباره گم شدن افه را تقصیر او نیندازد، نگران است. رضا به خانه آمده و با اینکه نگرانی آنها را میبیند، چیزی در مورد دیدن افه نمی‌گوید. او مردی را اجیر کرده تا افه را تعقیب کند و در مورد او خبر بدهد. افه به پارک رفته و مشغول بازی می شود. مادری به همراه دخترش، افه را میبیند و با او هم صحبت می شود. افه میگوید که خانواده اش در جریان پارک آمدن او هستند.

علی کمال به سمت تعمیرگاه می رود. او با ماشین حسن رو به رو شده و هر دو ترمز می زنند. آنها پیاده می شوند و آکچا می‌گوید که علی کمال نمی‌تواند جلوی او را برای معرفی کردن خودش بگیرد. علی کمال مجبور می شود حقیقت را بگوید. او توضیح میدهد که این نقشه را برای پس ندادن افه کشیده بوده است و در واقع آکچا قتلی انجام نداده است. حسن و آکچا به شدت عصبانی می شوند. آنها می‌گویند که دیگر نمی‌گذارند افه پیش او بماند. سپس سوار ماشین می شوند تا دنبال افه بروند. همان لحظه، شعله با علی کمال تماس گرفته و خبر گم شدن افه را میدهد. علی کمال شوکه شده و موضوع را به حسن و آکچا می‌گوید. آنها همگی به سمت خانه می روند.سپس در کوچه و خیابان به دنبال افه می‌گردند. افه به فروشگاهی می رود تا برای خودش شکلات بخرد. او از دور، شعله را میبیند و سریع گوشه ای پنهان می شود. سپس از ترس اینکه شعله او را نبیند، به داخل سردخانه می رود. درب سردخانه ناگهان بسته شده و افه داخل گیر می افتد.
مردی که افه را تعقیب میکرد، با رضا تماس میگیرد و خبر میدهد که افه را داخل انبار انداخته است. رضا از او تشکر میکند و سپس گوشی را قطع میکند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا