خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی زندگی شاهانه من + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی زندگی شاهانه من را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم همراه ما باشید. سریال زندگی شاهانه من به کارگردانی چاغری بایراک و نویسندگی مریچ آسمی در سال ۲۰۲۳ در ترکیه تولید شده است. هلال آلتینبیلک، اونور تونا و ییگیت اوزشنر بازیگران شناخته شده این سریال هستند. این سریال، پر از رمز و راز، روایتگر داستان شوکه کننده شبنم است. شبنم با مشکلات بزرگی به دنیا آمده است و سخت کوشیده است تا آن ها را پشت سر بگذارد و هر آنچه لازم است را برای این کار انجام دهد اکنون او سعی می کند از زندگی خلافکارانه گذشته خود خلاص شود.
قسمت ۷۸ سریال ترکی زندگی شاهانه من
نیلگون بهش میگه که دیدم درباره آتیش سوزی میگه کار تو بوده شبنم میگه نمیدونم چرا انقدر پیله کرده به من این همه نفرتش از کجا میاد! نیلگون میگه شاید واسه اینه که یکدفعه از زیر سایه زن قدرتمندی مثل تو اومده بیرون در آخر میگن اصلا ولش کنیم هرکاری میخواد بکنه به کارهای عروسی برسیم هنوز کاری نکردیم و باهم درباره این حرف میزنن. اجه از مادربزرگش میفهمه که اونور پدرش با دیدم در ارتباطه و بهم میریزه شبنم میره تا باهاش حرف بزنه و آرومش کنه. اونور با دیدم حرف میزنه که دیدم بهش میگه موندم چجوری انقدر ریلکسی! دمیرو کشتی چجوری انقدر راحتی؟ اونور جا میخوره که دیدم باز بهش حمله دست میده و گریه میکنه و بهم ریخته که اونور آرومش میکنه و دیدم میگه اگه میخوای نرم به پلیس نگم باید همه چیزو واسم تعریف کنی اونور شروع میکنه به تعریف کردن. اونور میگه چیزی نمیخوای بگی؟ دیدم میگه هرچیم بگم واقعیت تغییر نمیکنه که تو دمیرو کشتی! اونرو میگه همینه این عذاب وجدان تا آخر عمرم باهامه. بعد از کمی حرف زدن از پذیرش به اتاق اونور زنگ میرنن و میگن که اجه دخترتون اومده.
او با دیدم میره پایین که اجه به دیدم میگه میشه منو با بابام تنها بزاری؟ سپس دیدم میره که اجه به اونور میگه هرکی میخواد بیاد تو زندگیت بیاد ولی خاله دیدم نمیشه! تا وقتی که اون تو اون خونه ست ما نمیایم اونجا! دیدم جلوی در هتل سعی میکنه با مسعود حرف بزنه و درباره سبنم بد میگه که اثری نمیزاره روش و میره که دیدم حرص میخوره. ۲ هفته بعد، مراسم عروسی شبنم و مسعود فرا رسیده و همه مهمان ها به تالار میان. دیدم هم به مراسم میاد با اونور که همه با دیدنش جا میخورن که چرا اومده و سر میز ملیسا و بقیه میشینه. شبنم و مسعود تو اتاق هاشون در حال حاضر شدنن. سدا میره تو اتاق شبنم تا دستبندی که واسش خریدن را بهش بدن و باهم کمی درد و دل میکنن. شبنم میگه درسته پدر و مادر خوبی نبودین ولی مادربزرگ و پدربزرگ خوبی هستین و لبخند میزنن و همدیگرو بغل میکنن. بعد از رفتنشون دیدم اونجا میاد و برای شبنم کری میخونه شبنم بهم میریزه و سعی میکنه رو خودش مسلط باشه چون شبه اونه و نمیخواد الکی خودشو اذیت کنه….