خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۸ سریال ترکی حلقه
جهانگیر به همان جایی می رود که اون مرد کت شلوار زردپوش را کشته و همش تو توهمش میاد. وقتی درست به همان جایگاه میرسه اون مرد دوباره تو توهمش میاد و میگه منو همینجا دقیقا کشتی یادته؟ او کمی چشماشو باز و بسته میکنه. او اتفاقی کان را میبینه و جا میخوره. او خودش را به کان نشون نمیده، کان پیش اون گارسون میره و بهش میگه تو قبلا چرا از اظهارات دادن کنار رفتی؟ چرا تکذیب کردی؟ من خودم اونجا بودم دیدم که دیدی! سپس با اسلحه تهدیدش میکنه و ازش میخواد تا بگه کار کی بوده کی دوستشو کشت انداخت گردن اون! و با صدای بلند ازش میخواد تا بهش بگه! او وقتی میبینه کان خیلی جدیه میگه باشه باشه بهت میگم همان موقع جهانگیر با اسلحه از پشت سر به کان نزدیک میشه و میخواد بهش شلیک کنه که صدای آژیر پلیس میاد.
کان با دیدن جهانگیر ازش میپرسه شما اینجا چیکار میکنین؟ ماموران پلیس ازشون میخواد سرجاشون بمونن و اونارو دستگیر میکنن و با خودشون میبرن. وقتی به بازداشتگاه فرستاده میشن جهانگیر ازش میپرسه تو اونجا چیکار میکردی؟ کان میگه هیچی طلبکار بودم ازش رفتم ببینم طلبشو میده یا نه؟! اما جهانگیر که ماجرارو میدونه و حرفاشو شنیده تو فکر میره. کان به خاطر میاره که وقتی در گذشته با همون دوستش تو سالن نشسته بودن و باهم حرف میزدن، از اونجا بلند میشه و میره بعد از چند دقیقه کان کنجکاو میشه و به دنبال دوستش میره اما تو راهرو صدای شلیک میشنوه او سریعا اسلحه اش را درمیاره و به دنبال صدا میره که میبینه دوستش تیر خورده و قاتل که جهانگیر بود در حال فرار کردن از روی دیواره کان به دنبالش میره اما پلیس ها از راه میرسن و او را از اونجا میبرن.
وقتی از کان بازجویی میکنن او بهشون ماجرارو میگه اما پلیس میگه وقتی رفتیم هیچ جنازه ای اونجا نبود! کان میگه مگه میشه؟ من خودم با چشمای خودم دیدم افتاده بود دوستم رو زمین! سپس گرفتار زندان میشه و نمیتونه بیرون بیاد. ایلهان پیش وکیل هارچ میره و باهمدیگه حرف میزنن. وکیل موفق میشه جهانگیر را از بازداشتگاه بیرون بیاره و جهانگیر بهش میگه خیالت راحت تو هم زود میای بیرون الان میره روی پرونده تو کار کنه. شب جهانگیر با فکر و خیال های توی سرش میخوابه و فردا سر میز صبحانه عکس اون مرد کت و شلوار زردپوش را به آدام نشون میده و میگه جایی دیدیش؟ او میگه آره پیش بابات ایلهان خان دیدمش خیلی عجیب غریبه بود همیشه کت و شلوار رنگ زرد جیغ میپوشید! سپس بعد از کمی حرف زدن میپرسه که کان چیشد؟ به کاراش رسیدگی کردن؟ آدام میگه آره داداشم، وکیل داره روش کار میکنه به این زودیا میاد بیرون. کان آزاد میشه که مژده از همه ی آنهاعکس و فیلم میگیره…..