خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۹ سریال ترکی حلقه
ایلهان پیش فردی به نام ترزی میره همان شخصی که همیشه کت و شلوار زرد میپوشید و جهانگیر توهمشو میزد و فکر میکنه کشتتش. ایلهان بهش میگه کار دارم باهات او میگه اگه پسرت بفهمه من نکردم چیکار میکنه به نظرت؟ ایلهان میگه فکر نکنم یادش باشه! آنها بعد از کمی حرف زدن ترزی بهش میگه پس میخوام ببینمش نباید منو فراموش کنه! جهانگیر میره پیش تراپی و باهاش درباره مشکلش صحبت میکنه و از توهماتش و چیزهایی که داره کم کم به یاد میاره حرف میزنه. دکتر بعد از کمی حرف زدن باهاش بهش میگه که داروهاتو میخوری دیگه آره؟ جمال به کان میگه تو داری پنهانی دور از چشم بهار یه کاری میکنی! کان میگه من دارم واسه پلیس کار میکنم اینجوری خیلی ضایع ست! میخواین یه کارت شناسایی و لباسم بهم بدین که کاملا متوجه بشن واسه پلیس کار میکنم دیگه! جمال میگه چی میخوای؟ کان میگه نه بهار نه کسی دیگه ای دنبال من راه نیوفته! جمال قبول میکنه. اسکندر با کلافگی به نوچه هاش میگه من پول جمع کنم شماها به بادش بدین! سپس با گلگی میگه هنوز اون پیکو پیدا نکردین؟ انها میگن نه و از اونجا میرن.
مژده پیشش میره و میگه هنوز پیداش نکردین؟ سپس بهش میگه که تو رابطه ات را با وکیل قبلی ایلهان بهم زدی ولی من نه واسه همین ازش فهمیدم که یه نفر جدید پیش جهانگیر کار میکنه منم رفتم پیگیر این قضیه شدم و صبح رفتن از دور اونارو زیر نظر گرفتم این پسرو کنارشون دیدم همون پیکی که اون شب اومد! او عکسشو به اسکندر نشون میده که اسکندر میگه سریعا اسم و مشخصات دقیقشو واسم پیدا کن. اسکندر سراغ وکیل هارچ میره و ازش میخواد تا یا خودش جهانگیر را بکشه یا اجازه بده خودش این کارو بکنه وکیل هارچ بهش میگه نمیشه اما اسکندر میگه به منم حق بدین اومده ازم دزدی کرده! اما وکیل هارچ بهش اجازه نمیده و میره اسکندر عصبی و کلافه میشه. کان به خانه ایلهان میره و آدام باهاش حرف میزنه و بهش میگه که آقا ایلهان از چه کسایی بدش میاد کان ازش میخواد اونو ببره پیشش. کان با دیدن ایلهان یاد فیلمی که واسش فرستادن میوفته که بهش گفته بودن او پدرشو کشته و خودشو کنترل میکنه. ایلهان بهش میگه پس پسر ارن تویی! من و بابات باهم کار میکردیم الانم تو با میکنی و باهاش حرف میزنه و کان گوش میده فقط.
مژده از اسکندر پدرش میخواد تا به لوکیشنی که فرستاده بره اسکندر به اونجا میره و شروع میکنه به غر زدن و میگه اداهای تو تمومی نداره باز چیشده؟ چی میخوای؟ مژده شروع میکنه به تیراندازی که اسکندر شوکه میشه و وقتی هدف را میبینه تشویقش میکنه و میگه خیلی خوبه! بهار با کان صحبت میکنه و آمار کسیو میده که آدمهارو قاچاقی به یونان میبره کان پیشش میره و بهش پینشهاد میده تا ببرتش یونان او میگه کار من نیست اما وقتی پول میبینه قبول میکنه. آدام درباره بوق با جهانگیر صحبت میکنه تو ماشین که جهانگیر با کلافگی میگه چی میگی آدام؟ آدام میگه نمیدونم نمیفهمم خودمم اعصابم خورده انگاری جهانگیر میگه چای بابونه بخور به دردت میخوره…..