خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال نجلا ۲ از شبکه ۳

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال نجلا ۲ به کارگردانی خیرالله تقیانی پور و تهیه کنندگی سعید سعدی را می خوانید: با ما همراه باشید. این سریال هر شب ساعت ۲۰:۴۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه سه سیما می رود.

قسمت 29 سریال نجلا 2

بعثی ها برای اذیت کردن اسیر های ایرانی آب را کنارشان خالی می کنند اما برای خوردن بهشان نمی دهند که حسین هم برای آب خوردن تلاش می کند اما موفق نمی شود و از عمه سلیمه درخواست آب می کند که او به سمت بعثی ها می رود تا برای حسین آب بگیرد. بعثی ها روی او اسلحه می کشند که حسین از دور عدنان را می بیند و به سمت او می دود و صدایش می کند، سلیمه متوجه حسین می شود و به سمتشان می رود. حسین از او درخواست آب می کند که او از عمه می پرسد این جا چیکار می کنید و سلیمه که تازه متوجه ماجرا شده است همین سوال را از او می پرسد اما عدنان سکوت می کند و هیچ نمی گوید.

منیب دخترش را خاک کرده است و بالای سر او سوگواری می کند که عبد به کنارش می رود و با او حرف می زند تا آرامش کند اما منیب که حسابی دلش گرفته می گوید الان وقت شادی کردن دخترم بوده است و او مثل خواهر شما بود چرا باهاش این کار را کردین؟ عبد می گوید او مثل خواهرم ثریا بود دلم می خواست هر کاری از دستم برایش بر می آمد انجام دهم که ژنرال از او می خواهد تنهایش بگذارد.

عبد به کنار کاظم و عباس می رود و با آن ها حرف می زند و می گوید همان حرف هایی که به شما زد را به من هم زده است و بهتر است کمی آرامش کنیم تا راه را با هم ادامه دهیم، کاظم می گوید که او دیگر راضی نمی شود با ما بیاید که عبد می گوید تا اینجا آوردیمش و باید ادامه راه را نیز ببریم.

عدنان به همراه سلیمه و حسین در چادر عراقی ها نشسته است و با آن ها حرف می زند و می گوید همه شما باید از آبادان خارج شوید و قرار است ما به زودی آبادان را فتح کنیم و باید همراه با من به عراق یا کویت بیایین و می گوید حسین تا پایان جنگ باید کنار من بماند اما او مقاومت می کند و می گوید حسین یادگار نجلا است و تنها پیش من می ماند.

عدنان برای خانم ها ماشین آماده می کند تا به آبادان بروند و آن ها را سوار می کند و حسین را با خودش می برد و عمه سلیمه هر چه گریه زاری می کند راه به جایی نمی برد و ماشین حرکت می کند.

ننه عبد، بچه ثریا را روی پایش خوابانده است و خودش خواب و بیدار است که متوجه صدای توپ و تانک بیرون می شود و او را از روی پایش بر می دارد و به خیابان می رود که مردم را در حال فرار می بیند و با یکی از همسایه هایش حرف می زند و می گوید ثریا هنوز نیامده است و به سمت خانه می رود که خمپاره می زنند و او زخمی روی زمین می افتد، رختخوات ها روی بچه سهیلا می افتد.

نجلا و شیرین برای بیمارستان خون برده اند که پرستار می گوید سریعا از بیمارستان برود که دکتر شکور برایش پرونده درست کرده است، او اختیارش را از دست می دهد و به سراغ دکتر می رود تا حالش را بگیرد اما رئیس بیمارستان او را خائن می خواند که شیرین عصبی می شود و به سمت دکتر حمله ور می شود.

عبد به پاسگاه رفته است و دنبال مصطفی می گردد که مافوقش را می بیند و ژنرال را به او تحویل می دهد.

نجلا در حیاط بیمارستان گریه می کند که شیرین برای دلداری به کنارش می رود، او می گوید تمام گریه هایم برای عبد است و این کاری که دکتر با من کرد را من با عبد کردم و الان دارم تاوان کاری که با او کردم را می دهم.

نجلا تمام حق ها را به عبد می دهد و در آغوش شیرین حسابی گریه می کند.

عبد و عباس در پاسگاه آمدنشان را تعریف می کند و از شیخ سوال می پرسد که می گویند او توسط فرمانده تیرباران شده است و می خواهند عبد را قرنطینه کنند که او کولی بازی در می آورد و قبول نمی کند و مافوق مصطفی راضی می شود که بروند و به زندگی شان برسند.

عطا به کنار عباس می رود و او را آرام می کند و او را در عزای شیخ همراهی می کند.

عبد برای خداحافظی به کنار ژنرال می رود و از او بابت فوت سلیمه عذرخواهی می کند که ژنرال بابت همه چیز ازش تشکر می کند و او می رود. نیرو های ایرانی از اهالی می خواهد که از خانه هایشان خارج شوند و آن جا را تخلیه کنند. مصطفی به خانه عمه اش می رود که هیچ کس را آن جا نمی بیند و متوجه بچه ثریا نیز نمی شود.

نجلا و شیرین هم چنان در حیاط نشسته اند و با هم حرف می زنند که او می گوید دلم راضی نمی شود به خانه بروم که در همان زمان ننه عبد را به بیمارستان می آورند و آن ها هول شده به سمتش می روند و با شنیدن تنها ماندن بچه ثریا در خانه سراسیمه سوار ماشین می شوند تا برای نجات بچه بروند.

عباس و عطا به خانه شیخ رفته اند که آن جا را خراب می بینند و عطا بی تاب شیرین می خواهد برود اما عباس جلویش را می گیرد تا کمی به خودش برسد و بعد به دیدار شیرین برود. عبد با ماشین به در خانه خودشان رفته است که و به داخل می رود ت مادر و خواهرش را ببیند، اما هر چه آن ها را صدا می کند هیچ نمی بیند و خانه شان را  که مخروبه شده جلوی چشمانش است و حالش را خراب می کند.

عطا به مغازه شیرین رفته است و شیرین را صدا می کند اما کسی نیست که جوابش را بدهد.

نجلا و شیرین به خانه ننه عبد رسیده اند و دنبال ثریا و بچه اش می گردند اما ثریا نیست و آن ها بچه او را نیز پیدا نمی کنند و می خواهند فرار کنند که صدای گریه بچه می آید به داخل می دوند که باز هم تیز اندازی می شود و تیکه ای از سقف روی سر نجلا می ریزد و او می افتد.

عبد به دنبال عطا رفته است و می گوید که می خواهد به خانه شیخ برود، عطا می خواهد جلویش را بگیرد اما بمب باران شروع شده است و عباس به سراغشان می رود تا با هم فرار کنند. ثریا به خانه می رود و مادرش را صدا می کند که نجلا و شیرین را می بیند و روی آن ها اسلحه می کشد و شروع  به داد و بیداد می کند، تانک عراقی ها در خیابانشان آمده است که همگی ترسیده به داخل خانه می روند و خودشان را پشت کوهی از رختخواب قایم می کنند تا بعثی ها متوجهشان نشوند.

بچه ثریا گریه می کند که آن ها حسابی ترسیده اند. عبد، عطا و عباس به بیمارستان رفته اند تا سراغ خانواده شان را بگیرند که یکی از پرستار ها به عباس می گوید خواهرت خائن است و عطا به عبد می گوید که ننه عبد این جا است و او به کنار مادرش می رود و می فهمد که ثریا و بچه اش خرمشهر هستند و او نجلا و شیرین را نیز به آن جا فرستاده تا آن ها را بیاورند.

عباس می گوید که می گویند نجلا خائن است اما عبد می گوید این جا چرت و پرت زیاد می گویند، مثل وقتی که می گفتند من تو را لو دادم.

بعثی ها یکی یکی خانه ها را منفجر می کنند و هر کسی که در خانه است را با خود می برند. نوبت به خانه ننه عبد می رسد که یکی از بعثی ها به داخل می رود و داخل کمد آن ها را می گردد و طلاهایشان را با خودش می برد، نجلا، شیرین و ثریا که حسابی ترسیده اند بدون هیچ حرفی نشسته اند و از جایشان تکون نمی خورند.

بعد از رفتن مامور بعثی، ثریا ترسیده می گوید بچه ام نفس نمی کشد که نجلا محکم پشت او می زند و بعد از به گریه افتادن بچه اش آروم می گیرد و او را به شیرین می سپارد و خودش به همراه نجلا به حیاط می روند و در خانه را محکم قفل می کنند و به داخل خانه می روند.

آن دو برای فهمیدن موقعیت به بالای پشت بام می روند و بعثی ها را می بینند که با تانک و نیرو های پیاده در شهر می روند…

 

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا