شعر “باز باران با ترانه” همراه با معنی شعر و داستان آن

شعر “باز باران با ترانه” از جمله ترانه‌های زیبایی است که به دلیل استفاده از الفاظ پر احساس و جذاب در آن، از محبوبیت بسیار بالایی در میان همگان دارد.

خواندن و شنیدن شعر زیبای باز باران با ترانه، خاطرات زیادی را به خصوص برای کودکان دهه ۵۰ و ۶۰ زنده می‌کند. این ترانه یکی از سروده‌های دکتر مجدالدین میرفخرایی متخلص به گلچین گیلانی است. گلچین گیلانی از سرایندگان شعر نو فارسی بوده که در سال ۱۲۸۸ در رشت متولد شد و از نوجوانی به شاعری پرداخت. او در سال ۱۳۵۱ در لندن درگذشت. در این مطلب متن کامل این ترانه همراه با داستانی از آن بیان شده است.

شعر باز باران به صورت داستان نیز قابل بیان است.

متن کامل شعر باز باران با ترانه

در سال‌ های گذشته خلاصه‌ای از ترانه باز باران در کتاب‌ های پایه چهارم ابتدایی وجود داشت. متن کامل این شعر به شرح زیر است:

ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ

ﺑﺎ ﮔﻬﺮ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ

ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ

ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎ

ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ

ﺩﺭ ﮔﺬﺭﻫﺎ

ﺭﻭﺩﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ

ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻡ

ﯾﮏ ﺩﻭ ﺳﻪ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﭘﺮ ﮔﻮ

ﺑﺎﺯ ﻫﺮ ﺩﻡ

ﻣﯽ ﭘﺮﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﻭ  ﺁﻥ ﺳﻮ

ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ  ﺩﺭﻣﺸﺖ و  ﺳﯿﻠﯽ

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ

ﻧﯿﺴﺖ ﻧﯿﻠﯽ

ﯾﺎﺩﻡ ﺁﺭﺩ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﮔﺮﺩﺵ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺮﯾﻦ

ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ

ﺗﻮﯼ ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﻼﻥ

ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ

ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻡ

ﻧﺮﻡ ﻭ ﻧﺎﺯﮎ

ﭼﺴﺖ ﻭ ﭼﺎﺑﮏ

ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪﻩ

ﺍﺯ ﺧﺰﻧﺪﻩ

ﺍﺯ ﭼﺮﻧﺪﻩ

ﺑﻮﺩ ﺟﻨﮕﻞ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﯽ، ﭼﻮ ﺩﺭﯾﺎﯾﮏ ﺩﻭ ﺍﺑﺮ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺁﻧﺠﺎ

ﭼﻮﻥ ﺩﻝ ﻣﻦ

ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷن

ﺑﻮﯼ ﺟﻨﮕﻞ

ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺗﺮ

ﻫﻤﭽﻮ ﻣﯽ ﻣﺴﺘﯽ ﺩﻫﻨﺪﻩ

ﺑﺮ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﯿﺰﺩﯼ ﭘﺮ

ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ

ﺑﺮﮐﻪ ﻫﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺁﺑﯽ

ﺑﺮﮒ ﻭ ﮔﻞ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ

ﭼﺘﺮ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ

ﺁﻓﺘﺎبی

ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺟﺴﺘﻪ

ﺍﺯ ﺧﺰﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺗﻦ ﺭﺍ

ﺑﺲ ﻭﺯﻍ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ

ﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻏﻮﻏﺎ

ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ

ﺑﺎ ﺩﻭ ﺻﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ

ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ

ﭼﺮﺥ ﻣﯿﺰﺩ، ﭼﺮﺥ ﻣﯿﺰﺩ، ﻫﻤﭽﻮ ﻣﺴﺘﺎن

ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﭼﻮﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ

ﻧﺮﻡ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭ ﻟﺮﺯﻩ

ﺗﻮﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﻨﮓ ﺭﯾﺰﻩ

ﺳﺮﺥ ﻭ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺯﺭﺩ ﻭ ﺁﺑﯽ

ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ

ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪﻡ ﻫﻤﭽﻮ ﺁﻫﻮ

ﻣﯽ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺟﻮ

ﺩﻭﺭ می‌گشتم ﺯ ﺧﺎﻧﻪ

ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ

ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺪ ﻣﺸﮑﯽ

ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ ﺭﻧﮕﯿﻦ

ﺍﺯ ﺗﻤﺸﮏ ﺳﺮﺥ ﻭ ﻣﺸﮑﯽ

ﻣﯽ ﺷﻨﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪﻩ

ﺩﺍﺳﺘﺎن هاﯼ ﻧﻬﺎﻧﯽ

ﺍﺯ ﻟﺐ ﺑﺎﺩ ﻭﺯﻧﺪﻩ

ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ

ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ

ﺑﻮﺩ ﺩﻟﮑﺶ، ﺑﻮﺩ ﺯﯾﺒﺎ

ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻡ

ﻣﯽ ﺳﺮﻭﺩﻡ

ﺭﻭﺯ، ﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﺩﻻﺭﺍ

ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺧﺸﺎﻥ

ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ

ﻭﺭﻧﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺯﺷﺖ ﻭ ﺑﯿﺠﺎﻥ

ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ

ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺒﺰﯼ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ

ﮔﻮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺟﺰ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﭼﻮﺑﯽ

ﮔﺮ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﻣﻬﺮ ﺭﺧﺸﺎﻥ؟

ﺭﻭﺯ، ﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﺩﻻﺭﺍ

ﮔﺮ ﺩﻻﺭﺍﯾﯽ اﺳﺖ، ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺎﺷد

ﺍﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺳﺒﺰ ﻭ زیبا

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ اﺳﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺍﻧﺪﮎ ﺍﻧﺪﮎ، ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ، ﺍﺑﺮ ﻫﺎ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﭼﯿﺮﻩ

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﺗﯿﺮﻩ

ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﺭﺧﺴﺎﺭﻩ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺧﺸﺎﻥ

ﺭﯾﺨﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﺭﯾﺨﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺟﻨﮕﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ

ﭼﺮﺥ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺯﺩ ﭼﻮ ﺩﺭﯾﺎ

ﺩﺍﻧﻪ‌ﻫﺎﯼ ‏ ﮔﺮﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﭘﻬﻦ می‌گشتند ﻫﺮ ﺟﺎ

ﺑﺮﻕ ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺑﺮﺍﻥ

ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﺑﺮ‌ﻫﺎ ﺭﺍ

ﺗﻨﺪﺭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻏﺮﺍﻥ

ﻣﺸﺖ ﻣﯿﺰﺩ ﺍﺑﺮ ﻫﺎ ﺭﺍ

ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮐﻪ ﻣﺮﻍ ﺁﺑﯽ

ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻧﻪ، ﺍﺯ ﮐﺮﺍﻧﻪ

ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺑﯽ ﭼﺮﺥ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭﻩ

ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﻣﻪ ﺭﺍ

ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺑﺎﺩ ﻫﺎ، ﺑﺎ ﻓﻮﺕ، ﺧﻮﺍﻧﺎ

ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﺵ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ

ﺳﺒﺰﻩ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ

ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﮔﺸﺖ ﺩﺭﯾﺎ

ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺟﻮﺷﺎﻥ

ﺟﻨﮕﻞ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﭘﯿﺪﺍ

ﺑﺲ ﺩﻻﺭﺍ ﺑﻮﺩ ﺟﻨﮕﻞ

ﺑﻪ، ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﺟﻨﮕﻞ

ﺑﺲ ﻓﺴﺎﻧﻪ، ﺑﺲ ﺗﺮﺍﻧﻪ

ﺑﺲ ﺗﺮﺍﻧﻪ، ﺑﺲ ﻓﺴﺎﻧﻪ

ﺑﺲ ﮔﻮﺍﺭﺍ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺑﻪ، ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻧﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻫﺮ ﻓﺸﺎﻧﯽ

ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ، ﭘﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ، ﮐﻮﺩﮎ ﻣﻦ

ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﻓﺮﺩﺍ

ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺧﻮﺍﻩ ﺗﯿﺮﻩ، ﺧﻮﺍﻩ ﺭﻭﺷﻦ

ﻫﺴﺖ ﺯﯾﺒﺎ، ﻫﺴﺖ ﺯﯾﺒﺎ، ﻫﺴﺖ ﺯﯾﺒﺎ

خلاصه‌ ای از معنی شعر باز باران با ترانه

ترانه زیبای باز باران با ترانه در اوج زیبایی با بیانی ساده سروده شده و افراد با هر سن و سالی، به راحتی معنایش را درک خواهند کرد. با این حال خلاصه‌ای از متن این ترانه را به صورت نثر و داستان می‌توانیم این گونه بیان کنیم:

دوباره باران با آوایی زیبا و با دانه‌های فراوانی همچون دانه‌های گوهر بر پشت بام خانه می‌بارد. در این هنگام من یک روز بارانی را در کودکی خود به یاد می‌آورم. روزی که برایم یاد آور خاطرات شیرین گردش کردن در جنگل‌های سرسبز استان گیلان است. در آن زمان من یک کودک ده ساله شاد و سر زنده بودم. کودکی ظریف، اما فرز و چابک، که با پا‌های کودکانه خود خیلی سریع همانند یک آهو از روی جوی آب می‌پریدم. در حالی که از خانه دور می‌شدم، به آواز پرندگان و صدای باد گوش میدادم. این صدا‌ها داستان‌ها و اسرار پنهان زندگی را در من زنده می‌کرد.

صدای رعد و برق که مانند یک شمشیر تیز و بران، نعره کهکشان ابر‌ها را پاره می‌کرد را می‌شنیدم. صدای غرش ابر‌ها همانند دیوانه‌ای بود که با صدای بلند می‌خروشید و به ابر‌ها مشت می‌زد. درختان و شاخه‌های آنان همانند موج‌های دریا، به وسیله باد به آن سو و آن سو رفته و می‌چرخیدند. قطرات گرد باران به همه جا ریخته و همه جا را خیس می‌کرد. سبزه زار‌های جنگل با قطرات باران پر شده و به شکل دریا در می‌آمد. به طوریکه عکس جنگل در این دریا به صورت وارونه دیده می‌شد.

باران بسیار زیبا و دلنشین می‌بارید و چقدر این باران دلنشین بود. همچنان که دانه‌های باران همچون مروارید و گوهر بر زمین می‌پاشید، گویی درس ها، رموز و پند‌های آسمانی را به من یاد می‌داد. درس‌هایی که می‌گفت:‌ای کودک دلبند من، تو را نصیحتی می‌کنم و آن این است که‌ای کودک امروز، تو در آینده مردی خواهی شد و این را بدان که زندگی چه سخت و تیره باشد، چه آسان و روشن، اما بسیار زیبا، بسیار زیبا، بسیار زیبا است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا