خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
هان به صفیه و گلبن میگه حالش اصلا خوب نیست فعلا بهش کاری نداشته باشین. صفیه به طرف طبقه بالا میره و به هان و گلبن میگه دنبالم نیاین. هان به خاطر این رفتار صفیه استرس میگیره که چیکار داره با اینجی. اینجی وقتی صفیه را میبینه میگه اومدی غر بزنی؟ بزار همین اول بگم دستم خیلی سنگینه میخوای تسویه حساب کنم؟ صفیه که ناراحته با عصبانیت بهش میگه دعوات با بابات هنوز تموم نشده؟ که الان اعصابت خورده نمیدونی سر کی خالی کنی؟ اینو بدون که عصبانیتت تمومی نداره ولی رفتنیا میرن چه بخوای چه نخوای. صفیه که ناراحته بغض کرده و به حرف های صفیه گوش میده. صفیه بهش میگه تو قرار نیست هیچ وقت پدرتو ببخشی چون اگه ببخشی به بچگیات ظلم کردی، اون دختر بچه که تو گذشته گیر کرده هنوز که هنوزه منتظر شنیدن معذرت خواهیه.
اینجی ازش میپرسه تو چجوری میتونی با اینکه بابات بهت ظلم کرده باهاش تو یه خونه زندگی کنی و بهش برسی؟ صفیه در جوابش میگه آره من ازش مراقبت میکنم و تا وقتی زنده ام بهش میرسم میدونی چرا؟ چون خواهر و برادر دارم باید مواظب اونا هم باشم به خاطر همین یه چاله کندم واسه خودم و خشممو توش پنهان کردم . الانم باید تو خودتو جمع و جور کنی و به برادرت اگه برسی. الان تو هم خواهرشی هم مادرش هم پدرش. نباید تنهاش بزاری تو این اوضاع. اینجی وقتی حرف های صفیه را میشنود حالش دگرگون میشه و بدون هیچ حرفی میره پیش اگه و او را به آغوش میکشد و گریه میکند. صفیه شروع میکند برای پدر اینجی حلوا درست کردن.
هان پیشش میره و ازش تشکر میکنه به خاطر دلداری دادن به اینجی و حرفهایی که بهش زده، صفیه بهش میگه دیروز اصلا حالش خوب نبود تو این اوصاع تنهاش نزار حواست بهش باشه، هان که احساس رضایت میکنه لبخند میزنه و تایید میکنه حرفشو. نریمان میره پیش اگه بهش میگه امروز بریم بیرون میخوام نون خامه ای که دوست داری مهمونت کنم، از اونجایی که اگه حوصله بیرون رفتن نداره بهانه میاره که ممدوح بهش میگه برو یه اب و هوایی هم عوض میکنی حالت بهتر میشه، اگه هم قبول میکنه. در خانه هان زده میشه که گلبن تا درو باز میکنه با اسد روبرو میشه و جا میخوره. اسد میگه واست هدیه خریدم اومدم بهت بدم، تا دیدمشون یادت افتادم . گلبن شوکه میشه و میگه واسه من خریدی؟ و خوشحال میشه. با دیدن ماگ و قمقمه و ظرف غذای رنگ صورتی ذوق میکنه.
اسد بهش میگه اینارو گرفتم بالاخره بعدا هرسری خواستیم بریم بیرون نمیشه من غذا بخورم تو نخوری که واسه همین واست اینارو گرفتم تا توی ظرف خودت غذا بخوری، گلبن حسابی جا میخوره و میگه قرارهای بعدیمون؟ بعد از رفتن اسد گلبن تو اتاقش با خودش حرف میزنه و ذوق میکنه و میگه یادش بودم واسم هدیه گرفته حتما دوستم داره وگرنه واسه چی باید باهام قرار بزاره؟ بعد یکدفعه به خودش میگه نکنه دوباره دارم اشتباه برداشت میکنم؟! گلبن با خودش قرار میزاره که تا سه شماره میشمارم اگه صفیه صدام بزنه یعنی دوسم داره، گلبن میشمارد و وقتی به شماره ۳ میرسه صفیه صداش نمیزنه، بعد از چند ثانیه صداش میکنه، گلبن ذوق میکنه ولی میگه نه باید یه دلیل محکمتری داشته باشم تا بهم ثابت بشه اسد هم دوسم داره.
صفیه داره حلوا میپزه که گلبن به خودش میگه حالا اگه قبل از اینکه آب به جوش بیاد صفیه بگه که چقدر کثافت و چندشه همه جا کثیف شد یعنی اسد دوسم داره. گلبن چندباری به صفیه جاهای مختلف را نشان میده و میگه ببین چقد چندشه ولی صفیه همچین چیزی نمیگه و گلبن تو ذوقش میخوره. زمانیکه که گلبن شیشه شکر را بهش میده صفیه داد میزنه و میگه چقدر چندش و کثافته که گلبن خوشحال میشه و قوربون صدقه صفیه میره ولی میبینه که آب به جوش اومده و میگه اینم قبول نیست بعد از این که آب به جوش اومد صفیه گفت باید به فکر یه راه حل دیگه باشم. نریمان و اگه کنار هم نشستن و باهم حرف میزنن که اگه به نریمان میگه من از طرف پدرم ازت معذرت خواهی میکنم به خاطر حرف هایی که بهت زد تو بهترین و صمیمی ترین دوست منی حرفهاش الکیه جدی نگیر.
نریمان دستان اگه را میگیره و به چشمانش نگاه میکند و میگه نه الکی نیست دقیقا برعکسش واسه من چیز مهمتری نیست. اگه و نریمان به چشمان همدیگه زول میزنن که نریمان خجالت میکشه و دستشو عقب میکشه ولی لبخندش را نمیتواند کنترل کند که اگه از لبخند او خوشحال می شود. صفیه حلواهارو بسته بندی کرده و مال ناجی را میخواد بده به بایرام که بده بهش که یکدفعه به خودش میاد و میگه چرا خودم نبرم؟ من میتونم خودم میبرم تازه خوشحالم میشه. وقتی میخواد اولین قدم را تنهایی از ساختمان بیرون بزاره استرس میگیره ولی جرأتشو جمع میکند و موفق می شود و به داخل هتل میره. ناجی همان موقع مریضیش عود میکنه و از شدت درد روی زمین می افتد. صفیه پشت در میاد و هرچی صداش میکنه میبینه جواب نمیده، ناجی با خودش میگه صفیه نه برگرد الان نه.
صفیه وارد میشه که میبینه ناجی رو زمین افتاده میترسد و فریاد میزنه و کمک میخواد و با خودش میگه تقصیر منه من اومدم اینجوری شد دوباره صفیه از پنجره بایرام و گلبن را پشت پنجره میبینه و داد میزنه میگه بیاین کمک ناجی حالش بده. ناجی با سختی بلند میشه و روی تخت میشینه میگه صفیه حالم خوبه ببین خوبم تقصیر تو نیست یه لحظه فشارم افتاد چشام سیاهی رفت یادته قبلا هم اینجوری میشدم!؟ صفیه میگه نه این واسه فشار نیست قبلا هم اینجوری شده بودی تو باید بری دکتر همه ازمایش ها و تست های لازمم بدی الانم تا حالت خوب نشه نمیرم همینجا میمونم، ناجی قبول میکنه.
صفیه میگه فردا بریم بیرون اگه حالت خوب شده بود؟ ناجی با تکان دادن سرش میگه باشه که صفیه با نگرانی و ناراحتی میگه دیدی حالت خوب نیست؟ همیشه چشات برق میزند ذوق میکردی الان اصلا اونجوری نیستی! ناجی میگه نیست؟ صفیه میگه نه. بعد از مدتی میگه خب من برم دیگه، ناجی میگه بمون باهم پیتزا بخوریم که صفیه مخالفت میکنه و میگه این دفعه بخور از این به بعد غذا میفرستم واست ناجی قبول میکنه…