خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۸۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۸۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

هان میپرسد که صفیه کجاست؟ گلبن میگه رفته خونه ناجی، هان میگه چی؟ رفته خونه اون مرتیکه؟ گلبن میگه متوجه نیستی؟ خودش با پاهای خودش بدون کمک کسی رفته اونجا، هان میپرسه چرا؟ گلبن میگه آبجی حلوا درست کرده بود واسه بابای اینجی بعد خودش مال ناجی برد بده بهش وقتی رفت اونجا دید حال ناجی بد شده صفیه هم نتونست تنهاش بزاره اونجا موند تا حالش خوب بشه بعد بیاد، هان عصبی میشه و تو فکر میره. صفیه مطمئن میشه که حال ناجی خوبه و از اونجا بیرون میاد که بعد از رفتنش ناجی روی تخت دراز میکشه و دستشو ماساژ میده. صفیه به خانه برمیگرده و هان با دیدنش به طرف هتل میره‌ هان با عصبانیت به ناجی میگه مگه من بهت نگفتم برو؟ دیدی با دیدن حالت به چه روزی افتاد؟

اگه بفهمه مریضیت چیه فکر کردی چه حالی میشه؟ اگه الان بری از دستت ناراحت میشه ولی کم کم خودشو جمع میکنه میشه همون صفیه قبل ولی اگه جلوی چشماش بمیری معلوم نیست چه اتفاقی واسش میوفته پس هرچه سریعتر برو. گلبن از پنجره میبینه که هان اونجاست و کنجکاو میشه. گلبن میره جلوی در اتاق ناجی تا ببینه اونجا چیکار داره که میشنوه هان با عصبانیت به ناجی میگه برو هرچی سریعتر از اینجا برو. گلبن که به شدت عصبانی شده جلوی در ورودی ساختمان ایستاده منتظر هان. هان وقتی بهش میرسه بگلبن با عصبانیت بهش میگه نمیتونی ابجی خوشحال و خوشبخت ببینی؟ فقط تو باید خوشبخت بشی؟ هان میگه تو چیزی نمیدونی گلبن، گلبن بهش میگه دارم بهت هشدار میدم اگه بخوای اونارو از همدیگه جدا کنی با من طرفی دیگه ساکت نمیشینم خودم حسابتو میرسم و میره‌.

اسرا به خاطر اون شب به بایرام گفته که ثفل در خانه اش را عوص کنه هان وقتی اینو میفهمه بهش میگه تازه عوض کرده بودم که اتفاقی افتاده؟ اسرا میگه آره دزد اومده خونم و چون میدونه که کار هان بوده با کنایه میگه تازه دزد عجیبیم بوده چیزی برنداشته یه مجسمه یونانی واسم گذاشته و رفته جالبه نه؟! شاید واسه وسایل مستجر قبلیه تو این روزها اصلا حواست جاش نیست هواس پرتی شاید خودت گذاشتی و میره. اسرا که حسابی ترسیده به اسد زنگ میزنه تا پیشش بره. وقتی اسد می رسد بهش ویدیویی که از هان گرفته بود را در حین آتش زدن مانکن بهش نشون میده و بهش میگه به نظر تو این کار عادیه؟ اسد میگه من با هان بزرگ شدم میشناسمش آدم عجیبی نیست اگه بود من میفهمیدم

اسرا میگه خیلی خوب هان عجیب نیست این ویدیو چی؟ اینم عجیب نیست؟ من واقعا میترسم من مطمئنم اونی که اومده بود خونم هان بوده. اسرا از اسد خواهش میکنه که اون شب تنهاش نزاره و اونجا بمونه، اسد هم وقتی میبینه اسرا حسابی ترسیده و داره گریه میکنه ناچارا قبول میکه و اونجا میمونه. ناجی به خانه هان زنگ میزنه و به صفیه میگه میشه امشب همدیگرو ببینیم؟ صفیه میگه قرار بود فردا ببینیم همدیگرو که ناجی میگه واجبه اگه بیای خیلی خوب میشه صفیه هم با خوشحالی قبول میکنه. صفیه به پایین میره و که میبینه ناجی قیافه اش ناراحته بهش میگه درد داری؟ حالت خوبه؟ ناجی میگه خوبم. ناجی جراتشو جمع میکنه و میگه من فردا از اینجا میرم صفیه. صفیه شوکه میشه و میگه میری کجا؟ سفر؟ کی میای؟ ناجی میگه آنکارا صفیه با حالتی ماتم زده میگه پیش دخترت؟

ناجی سرشو تکان میده و میگه باید برم پیش دخترم، صفیه میگه حالش خوبه؟ مریض شده؟. ناجی بهش میگه دل تنگه همش بیتابی میکنه بچه ست دیگه باید برم پیشش باید برم کنارش باشم. صفیه که چشمانش پر از اشک شده بهش میگه آره خوب بالاخره دخترته باید بری پیشش بهت احتیاج داره. ناجی میگه یادت نره چقدر پیشرفت کردی قرار بزار با خودت که هررزو یخورده بری بیرون، صفیه که گریه میکند بهش میگه واسه چی برم؟ با کی برم؟ چجوری برم زیر همون آسمان که با تو زیرش بودم؟ من حتی دیگه میترسم دست به اون پرده بزنم که چشمم به اتاقت نیوفته. من تو خونه مشکلی ندارم همونجا میمونم بیرونم نمیرم و بر میگرده سمت خونه که ناجی با چشمانی اشکی بهش خیره می شود.

صفیه وقتی به خانه میره گلبن میبینه که حالش اصلا خوب نیست و وقتی ازش دلیلشو میپرسه صفیه بهش میگه که فردا میخواد بره پیش دخترش، گلبن یاد حرف هان میوفته و با عصبانیت بهش میگه به خاطر دخترش نمیره پیش اون نمیره اصلا. میره چون هان بهش گفت بره. صفیه که جا خورده با عصبانیت به اتاق هان میره و باهاش دعوا میکنه و میگه چرا همچین کاری کردی؟ مگه تو نمیگفتی ‌که زندگی کنم؟ خوش بگذرونم؟ خوشحال باشم؟ چیشد؟ چون با تو نتونستم برم بیرون ولی با اون تونستم؟ با تو نوشابه نمیخوردم با اون خوردم؟ به خاطر اینا بهش گفتی بره؟

هان واسه اینکه صفیه داغون نشه درباره بیماریش چیزی نمیگه و بهش میگه آره درست میگی شاید منم مثل خودتم آبجی نمی خوام کسیو نزدیکت ببینم نمیخوام ازم دور بشی. صفیه با چشمانی اشکی میگه ولی تو به حرف من گوش ندادی چیزی که میگی نیستی تو الان به اینجی رسیدی باهاش زیر یه سقف زندگی میکنی هان میگه آره درست میگی میدونی واسه چی؟ چون اینجی فرق داره با ناجی. اینجی به خاطر من جنگید وایساد ولی اون هیچ تلاشی نکرد و با یه حرف من داره میره…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا