خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت
خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
گلبن اتفاقی در راهرو جنید را می بیند که به طبقه بالا رفته و می فهمد که حتما به دیدن اسرا رفته. او به خود می گوید: «اسرا رگباری مخ میزنه. حیفه اون پسره که با تو تلف شد! » همان موقع اسد از راه می رسد و گلبن با دیدن او وحشت می کند. او برای این که اسد از دیدن جنید یک موقع ناراحت نشود، می گوید که اسرا خانه نیست. اسد می گوید: «میدونه که میام حتما خونه ست. » و به گوشی اسرا زنگ میزند اما اسرا مشغول صحبت با جنید است و توجهی به تماس او نمی کند. به خاطر همین هم اسد تا وقتی اسرا بیاید، با گلبن همراه می شود. او وقتی کیسه زباله را در دست گلبن می بیند، از او می خواهد با هم بروند و آن را در سطل زباله بیندازند.
گلبن از ترس این که یک وقت اسد بفهمد داخل کیسه ملافه های شاشی است، با استرس آن را به دست اسد میدهد.
جنید به خانه ی اسرا رفته تا از او معذرت خواسته و فرصت دیگری برای رابطه شان بخواهد. اما اسرا قبول نمی کند و جنید هم به خاطر تمام رفتار های بدی که این مدت با او داشته معذرت خواهی می کند و می رود.
ناجی برای صفیه همان آب گازداری را خریده که او دوست داشت. صفیه با ذوق از آب گازدار می نوشد و ناجی با لبخند به او خیره می شود. در طول فیلم هم ناجی به جای پرده ی سینما، چشم به صفیه دوخته و با این کارش صفیه را خجالت زده می کند. صفیه از خجالت سرخ شده و لبخند میزند! ناگهان دردهای ناجی شروع می شود و برای این که صفیه بویی نبرد به سختی خودش را به بهانه ی رفتن به دستشویی به راهروی سینما می رساند و همانجا روی زمین بی حرکت مانده و درد می کشد.
وقتی گلبن و اسد به سمت خانه برمیگردند، اسد جنید را می بیند و ناراحت می شود. او به گلبن می گوید: «چرا این کارو کردی؟ » گلبن می گوید:« ناراحت شدی؟ » همان موقع حکمت سر می رسد و به اسد می گوید: «بالاخره اومدی پسرم؟ پس خانواده ت کو؟ بیا تو! » اسد جا خورده و گلبن با وحشت می گوید: «بابا آبجیم بفهمه مارو میکشه. » اما حکمت اسد را داخل دعوت می کند و اسد هم با خجالت وارد می شود. حکمت از او می خواهد بالاخره خواستگاری را شروع کند. اسد جا می خورد و گلبن هم چشمانش گرد شده اما از اسد می خواهد تا نقش بازی کند چون ذاتا تا چند دقیقه دیگر همه چیز از یاد پدرش می رود!
بعد از فیلم، صفیه می بیند که هنوز خبری از ناجی نشده و بیشتر می ترسد. از طرفی هم حسیبه پیدایش می شود و او را سرزنش می کند و می گوید: «دیدی تا خرش از پل رد شد تنهات گذاشت و رفت؟ فکر کردی میخواد تورو؟! » صفیه فریاد زنان از سالن سینما بیرون می رود که ناجی را می بیند و با بغض می گوید: «دیگه هیچ وقت تنهام نذار. » ناجی به سختی لبخند میزند تا صفیه متوجه دردی که می کشد نشود…
اسد بالاخره با اصرارهای حکمت خواستگاری می کند و حکمت هم با جدیدت دخترش را به او می دهد!
گلبن با این که میداند همه چیز یک بازی است قند توی دلش آب می شود! همان موقع عقل حکمت برمیگردد و می گوید: «اسد اینجا چیکار میکنه گلبن؟ نمیدونی خواهرت بفهمه قیامت به پا میشه؟! » اسد بلند می شود که برود. او با لبخند به گلبن می گوید: «زیر سایه عمو حکمت بالاخره خواستگاری رو هم تمرین کردم. خیلی سخت بود! » گلبن می گوید: «دفعه بعد که اومدی انگشترا یادت نره. » اسد کمی نگران می شود که گلبن همه چیز را جدی گرفته باشد اما گلبن زیر خنده میزند و می گوید: «شوخی کردم… » اما بعد لبخند تلخی به خودش میزند
.وقتی ناجی، صفیه را به خانه می رساند، به او می گوید که هربار یک قدم جلوتر می روند تا بالاخره صفیه بدون کمک او بتواند بیرون برود