خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی قهرمان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان
فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…
قسمت ۶۶ سریال ترکی قهرمان
فیرات و یامان تمرین های سخت و فشرده شان را شروع می کنند و با دیدن تمرین های استایگر و مسابقات او نقطه ضعف هایش را پیدا می کنند. یامان به فیرات می گوید که استایگر فقط یک مسابقه از او دیده و شناخت زیادی از قفقاز ندارد فقط مشت ۳۷۰ او در دست راستش را می داند. یامان پیشنهاد می دهد که باید جوری وانمود کنند که استایگر گیج بشود و برخلافش ادامه بدهد. او از همان موقع به فیرات می گوید که همه ی کارهایش را با دست چپش انجام بدهد تا عادت کند. وکیل، به الیف زنگ می زند و می گوید که خبر خوبی برایش ندارد چون کسانی که دنبال پول درویش هستند، روزگار را در زندان مسموم کرده اند و الان بستری است. الیف فورا خودش را به بیمارستان می رساند تا با روزگار صحبت کند. الیف با سماجت از او می خواهد که جای پول ها را بگوید تا بعدش شاید بتواند برای او هم کاری بکند. روزگار بالاخره تصمیم می گیرد جای پول ها را به او بگوید و از او می خواهد نزدیکتر بشود. او به آرامی می گوید که پول ها دست یامان گون آلتای است. الیف از شنیدن این حرف شوکه می شود.
سلوی مشغول خیاطی در مغازه اش است که ظفر به دیدنش می رود و به خاطر این مدت که میانه شان شکراب بوده معذرت خواهی می کند. او ناامیدانه می گوید: «من از الان به بعد دیگه هرچی بگم حرف مفته… کسی که بهم اعتماد کرد الان نمیتونه از کمر خم بشه و بابام حق داشت که میگفت من عرضه ی هیچ کاریو ندارم.. اون لحظه که استایگر کرم رو کشوند گوشه رینگ و بهش مشت زد، یه لحظه بود ولی واسه طولانی گذشت. همه کسایی که دوسشون دارم و ندارم، همه آرزوهام، همه ناامیدی هام همه و همه از جلو چشمام گذشت…» سلوی از او می خواهد که اینگونه حرف نزند و کلافه می شود. ظفر بلند می شود و می گوید: «میدونی چرا تا حالا بعد از این همه دردسر، شکایتی نکردم؟ چون به تقدیری که تورو برام آورده نتونستم چیزی بگم…گفتم در ازاش هرچی بخواهدو ازم بگیره، حتی شده جونمو… » سلوی او را در آغوش می گیرد و ظفر در حالی که بغض کرده، پنهانی کاغذی را در جیب او می گذارد. دکتر یامان، به او می گوید که اجازه سفر به جایی را ندارد چون باید هرچه زودتر قلبش عمل بشود. اما یامان می گوید که در این مسابقه ی مهم باید کنار فیرات باشد.
فیرات شب همراه یامان به سمت برلین خواهد رفت. او قبل از رفتن به باشگاه می رود و با همه جوانان انجا و گونش خداحافظی می کند. آنها از نبود ظفر غصه می خورند اما برای بدرقه فیرات حسابی به او انرژی می دهند. همان شب هم ظفر مسابقه دارد و همراه کادو به انباری که محل مسابقه است می روند. یکی از دوستان کادو به انها می گوید کسی که رقیب ظفر است خیلی سریع و فرز است و هر شش نفر را که با آنها مسابقه داده نابود کرده است. کادو می پرسد: «ما به عنوان چندمی میایم بیرون؟ » دوستش تعجب می کند و می گوید که امروز فقط آنها مسابقه دارند چون مسابقه کد قرمز است. کادو عصبانی می شود و می رود تا با بکیر دعوا کند چون قرار آنها مسابقات عادی قفس بوده. ظفر به او می گوید چیزی که شنیده حقیقت دارد و کادو ناباورانه به او خیره می شود و به او التماس می کند که وارد قفس نشود و خودش را به کشتن ندهد. اما ظفر می گوید: «من همه ی عمرو باختم.. اما این بار باخت زندگیم بزرگترین پیروزیم میشه.. » از طرفی سلوی متوجه کاغذ داخل جیبش می شود که کد مسابقه درون آن است که با دادن آن می تواند پول حاصل از مسابقه را بگیرد. یادداشتی هم همراه کد هست که ظفر نوشته: من نتونستم خودم رو نجات بدم اما این میتونه تورو نجات بده. از کادو بپرسی همه چیزو بهت توضیح میده… سلوی با خواندن این یادداشت نگران می شود و سعی می کند با ظفر تماس بگیرد اما شماره اش در دسترس نیست.
ظفر وارد قفس می شود و با دیدن جمعیت دور و برش یاد مسابقه ای که فقط چهارده ثانیه در آن سرپا مانده بود می افتد و کمی می ترسد. حریفش مقابلش می رود و مسابقه شروع می شودو حریف به او ضربه های محکمی می زند و ظفر نمی تواند کاری بکند. کادو از پشت قفس فریاد می زند و از ظفر می خواهد بیرون بیاید اما ظفر می گوید که دیگر برای همه چیز خیلی دیر شده. ظفر به ناگهان روی شانه های حریف می نشیند و پشت سر هم به سر او مشت می زند و پاهایش را هم محکم دور گردن او قفل می کند. کادو از دیدن این صحنه زبانش بند می آید و تماشاچی های حاضر در انجا هم سکوت می کنند. ظفر با مشت های متوالی اجازه خودنمایی به حریف را نمی دهد تا اینکه نقش زمین می شود… همه در بهت و ناباوری فرو رفته اند و ظفر به سمت کادو می رود. کادو به او می گوید: «بردی، ولی ما بدبخت شدیم ظفر… » ظفر که تازه فهمیده چه اتفاقی افتاده و از پول مسابقه هم خبری نیست نگران می شود. او صبح به سلوی زنگ می زند و می گوید که به هیچ وجه به مغازه نرود و از خانه هم خارج نشود. خودش هم پنجه بوکس هایش را برمیدارد تا برای دعوا با کسی که از او پول قرض کرده بود برود که او را همراه افرادش در حیاط خانه می بیند. انها با هم درگیر می شوند اما تعداد زیاد آنها بر ظفر غلبه می کند و آنها پشت سر هم با مشت و لگد به جانش می افتند.
فیرات و یامان و الیف هم به برلین رسیده اند و در کلبه ای در جنگل و در هوای سرد آنجا می مانند. یامان برای تمرین اخر، از فیرات می خواهد که با دست چپ هیزم بشکند. انها کمی دور هم می نشینند و یامان که انگار حالش خوب نیست بلند می شود تا داخل کلبه برود. چند قدم که برمیدارد روی زمین می افتد و بی حرکت می ماند. الیف و فیرات با نگرانی بالای سر او می روند.