تصاویری از خانه های قدیمی و نوستالژی با متن هایی در مورد قدیما

ما انسان ها موجوداتی عجیب هستیم ، خانه هایمان را می کوبیم و آپارتمان می کنیم بعد به دنبال تصاویری از خانه های قدیمی هستیم تا با دیدن آنها روح خود را جلا دهیم و با یادآوری گذشته حسرت آن روزها را بخوریم.

خانه مفهومی سرشار از امنیت و عشق در اشعار و متون فارسی است. در واقع خانه پناهگاهی برای فرار از خستگی های روزانه و ملالت های زندگیست. در این مطلب به سراغ شعر و متن در مورد خانه رفته ایم و مجموعه ای بسیار شیرین و زیبا را برایتان گردآوری کرده ایم؛ همراه ما باشید.

تصاویری از خانه های قدیمی و نوستالژی با متن هایی در مورد قدیما

شعر و متن در مورد خانه و زندگی

“شعر در مورد خانه عشق”

باید به خودم بیایم ، بلند شوم از روی خاکسترِ خاطراتِ کهنه ات ؛
باید دستی به سر و روی خانه بکشم …
یک وجب خاک روی همه چیز نشسته است !
باید رنگِ پرده ها را عوض کنم ،
تو رنگِ تیره را دوست نداری ،
باید رنگِ پرده ها روشن شود …
باید گُل بخرم !
گلِ شبنم که تو دوست داری …
باید خانه را پر از گل شبنم کنم !
باید به خودم برسم ،
عطر بزنم ،
لاک و رژِ قرمز …
باید موهایم را ببافم !
تو موهای بافته شده ی من را دوست داری …
باید لباس های پاییزی را توی کمد بچینم ،
پاییز نزدیک است …
تو ، غیرِ منتظره ای ؛
ممکن است برگردی !!!
باید خانه را برای برگشتنت آماده کنم …
پاییز نزدیک است ،
معجزه را نشانم بده …
برگرد به خانه !

???

خانه را به آرامشش بنگر، نه به بزرگیش

???

خانه آنجاست که دل خوش باشد.
پنجره ها را بسته ام.
نمی خواهم ذره ای از هوای نفسهایت، از درزهای خانه هدر رود. نفس می کشم. نفس می کشم و ذرات تو را در ریه هایم ، بو می کشم.
هوای خانه؛ هوای توست. هوای وطن است. هوای مزرعه ها و دشت هاست. هوای دریا، کوه، بیشه… حیف است اسراف شود.
چشمهایم را بسته ام.
نمی خواهم پرده ای از قامتت، از لای پلکهایم هدر شود. تاریکی را لمس می کنم و نگاهت را در پشتِ حافظه ام، مزه مزه می کنم.
چراغِ خانه، خنده های توست. ماهَست و خورشید. حیف است فراموش شود.
گلهای قالی جغرافیای نامعلومِ قدم های توست ، بهنگام وداع. گلها را بر تن کرده ام. حیف است گام های تو ، گم شود در هیاهوی فرش.
من، در این گوشه از جهان با چشمهایی بسته و پنجره هایی درز گرفته ؛ خاطره ات را بو می کشم و تو….
← متن زیبا در مورد خانه و زندگی →

???

رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست

???

من فکر می کنم در غیاب ِ تو
همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !

???

بی تو من ماندم و این خانه و این سرنوشت
بی تو من دیگر نمیدانم چه باید گفت و چه باید نوشت…

???

آبی یعنی آرامش…

کاش سقف خانه‌ی کوچکمان آبی بود..

اگر بود.. انتظار رنگ دیگری داشت:… رنگ آرامش
← متن در مورد خانه قدیمی →

???

تصاویری از خانه های قدیمی

کاش آرام بگیرد دل دیوانه
کاش آتش نکشد طاق ودر این خانه

کاش کمتر طلب یار دل آزار کند
کاش منت نکشد گلشن خود خارکند

کاش اَشکش سرازیر نگردد زِغمت
کاش قلبش به درآورده نگوید سخنت

???

سفر ما را جای تازه نمی برد. جای قبلی را برایمان تازه می کند. بعد از سفر می فهمی خانه ای که در آن زندگی می کنی نور کافی ندارد. اشیا خوب چیده نشده اند. زیاد چفت همند. پرده ها بدرنگ هستند. چشمت می افتد به ساعت روی دیوار؛ اشانتیون یکی از کارخانه هاست. کار بهادر است؛ اگر جمجمه مفت هم بدهند به دیوار میخ می کند. نگاه می کنی به تنها تابلویی که روی دیوار اتاقت هست و تعجب می کنی که چطور سال ها به این ترکیب بدرنگ نگاه می کردی و یک بار به صرافت نمی افتادی عوضش کنی. همان روز اول که برمی گردی متوجه می شوی بد زندگی کرده ای؛
دلت می خواهد همه چیز را عوض کنی.

بخشی از کتاب “ماه کامل می شود”

???

پستوی خانه آوار دلتنگی های من است وقتی باران می بارد
شیشه ای که بخار گرفته بود و نگاهی که به موازات خطوط رفتن ها،چمدان می بست
کمرنگ شدنهای چهره کودکی و خاطراتش مرا نابینا می کرد و درد ، مصداق شیشه و سنگ می شد
پرستوها کوچ کردند، ولی چرا کلاغ ها دست بردار رفتن آنها نیستند
زیر سیگاری پدر،دیگر از سیگارهای نصف و نیمه پر نبود و دکور بالکن شده بود
باد می وزید و شب پره های عاشق یکی یکی با شمع خودکشی می کردند
باران دیگر مجالی برای ناودانی نمی گذاشت تا سکوت اختیار کند
دختر همسایه در بالکن گاهی می ایستاد و قهوه می خورد، من تماشایش را دوست داشتم و این را خوب میدانست
روزی آمد که دیگر نه باران بارید و نه باد وزید و نه دختر همسایه در آن محله بود….
کودکیم پایان یافت و من چشم گشودم به جهانی که من را به جایی می برد که جنس دلها آهنی و جای آنها ویترین مغازه های اسباب بازی بود.
← شعر دوبیتی در مورد خانه قدیمی →

???

متن در مورد خانه قدیمی

هر چه خانه را می تکانیم
خاطره های
خالی از هم خاطره ها
بیرون نمی ریزند
چگونه توانستیم
اینهمه سال دوام بیاوریم ؟
در دنیایی
که هیچ چیزش
دوامی نداشت
آنها که گفته بودیم «بی تو می میرم»
مرده اند
و چه کرگدنهای پوست کلفتی بوده
دلهای ما !

???

خانه ای آنجا بود
پیرایه نداشت!
ازسادگی اش
پنجره های چوبی اش
شرم نداشت
درختان انار
انجیری
که تناور شده بود!
سبزی وشکوفه شان
نشان بهار
برگ های سرخ وزرد
پاییز
با مدادهای رنگی اش آمده است!
شاخه ها خیس آب
زمستان شده است
خانه
دگر آنجا نیست!
نه درخت
نه زمستان
نه خزان
نشانی ز بهار پیدانیست!

حسین بهبانی

???

قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی میخوان
حیاط
حوض
آسمون
چندتایی درخت که به وقت و فصلش
میوه هاشونو بچینی و بشینی لب حوض لذتشو ببری
همینقدر ساده و قشنگ …
← شعر و متن خانه پدری →

???

آن خیابان خاکی
آن خانه قدیمی که دیوار آجری داشت
آن باغچه کوچک
آن پنجره که پرده ای با گلهای آبی داشت
در شهر بزرگ گم شده است.

شاید
آن مرد غریب
آن مرد که ترانه ای غمگین بر لب داشت
خاطره شب را هم با خود برد.

سعید سامانی نیا

???

خاطرات بچه گی هایم جا مانده هنوز
توی آن خانه قدیمی
کنار حوض کوچک و پر از ماهی
و توی راه پله های باریک و تنگ و اتاق زیر شیروانی
و حیات سنگ فرش و کوچه های خاکی
دنیای شیرین و شاد کودکی را پاس دادم با یک توپ پاره پلاستیکی به این طرف
و نهایت علاقه و عشقم فقط یک بادکنک بود
یک بادکنک که زود ترکید و یا باد برد
دلم تنگ شده کودکی به اندازه آن حیات کوچک و حوض ماهی
به اندازه همان کوچه های خاکی
دلم تنگت شده
به اندازه دنیای کوچک و شیرینت کودکی

فرزاد رستمی

???

خونه ها قدیما
مدرن نبود
ولی تا دلت بخواد
گرما داشت
صفا داشت
محبت داشت
و مهربونی بود❤️
← متن نوستالژی خانه قدیمی →

???

مرا بازگردان،
به جایی که بودم
پیش از دیدار تو!
آن‌گاه، سفر کن …

???

قدیما توی خونه ها ؛نور بود، عشق بود ،رنگ بود ،زندگی بود …
بینِ آدمها صفا و صمیمیت بود ،بالاترین حدِ رفاقت و معرفت بود …
همون قدیمها که نسلِ من ندید و نزیست اما زیاد خوند و فهمید و حس کرد توی قصه ها و کتابها و پای حرفِ بزرگترها ،
پا به پای آلبومِ عکسها و دفترچه ی نوشته ها و خاطراتِ اهالیِ قدیم…

???

خانه قدیمی مادر بزرگ، پناه آخر هفته های ما است.
از زمانی که زنگ خانه را بزنی، تا زمانی که گل بوسه خداحافظی بدرقه راهت شود، به یاد بی حوصلگی ها و گرفتاری هایت نیستی.
سفره اش یک رنگ و دیوار هایش بوی نم برکت می‌دهد.
حیاطش همیشه، گل ها و درختچه ها را باردار است. حوض کوچکی دارد که می شود قایق بی خیالی ات را روی آن بیاندازی و حرکت آرام آب را ببینی.
خانه قدیمی مادربزرگ همان جایی است که ناز قهر هایت را می کشند. هرچه‌قدر آتش بسوزانی، حق را به تو می دهند‌. بشقابت خالی نشده، پر می‌شود.
همان جایی است که برای چند ساعت، می‌شود خودت باشی و آسمان را آبی تر ببینی…

فاطمه ناظم

???

تو خورشید جهان منی و این خانه از تو روشن است
همیشه باش … همیشه روشن … همیشه برای من !!

???

برای بی کسی ام بس همین که حرف دلم را
نشد برای کسی جز اثاث خانه بگویم

???

پاهایمان را به اندازه کدامین
گلیم نداشته دراز کنیم
وقتیکه خانه قحطی زده مان
شالوده سُستی از فقر دارد…

???

شعر و متن خانه پدری

 دلم تنگ است ،
نمی دانم برای چیست این دل تنگی !
برای درب آن خانه،
که نامش را بیاد دارم ،
و هر گز فراموشش نخواهم کرد نامش را
         ( خانه پدری )
برای شمعدانی های رنگارنگ کنار حوض ،
ویا سنبل های آبی رنگ در باغچه ،
برای بوی زعفران و دارچین غذاهایش !
دلم تنگ است :
برای باغبان پیر باغ انگوری ،
که در بالای بام سایبانش
آرمیده و آهسته هر دم
به سیگارش پکی آرام می زد ،
برای خواب پشت بام ،
      همان خانه
برای خوردن یک استکان چای ،
مخصوص با سماور نفتی ،
در کنار مادر و قند های پهلویش ،
برای نمناکی دیوارهای ،
اطراف حیاط و اتاق های تو در تو،
و کوچه پس کوچه های تنگ شهر و زادگاهم،
همراه با هیاهوی بچه های پشت دیوار هر خانه ،
دلم تنگ است برای کودکی هایم ،
برای خاطرات همره بابا ،
انتظار شیرین متل های نا گفته مادر !
برای دعواهای کودکانه با برادر هام ،
و توپ و تشر های ظاهری مادر ،
دلم تنگ است :
برای کمانچه زن تنها و پیر دوره گرد ،
داخل کوچه
با دلی غمبار و نوای دل انگیزش ،
هر دم نوای تازه سر می داد ،
دلم تنگ است :
برای خاطرات دوره دبستانم ،
وان بچه ها و همکلاسی های
پاک و ساده دل و رعنا ،
و نیمکت های مالامال ،
از بر نوشته ها و یادگاری هاش ،
و نوشتن یادگاری بدل تنگی
بر در و دیوار ،
دلم تنگ است :
برای دود چوب های نیم سوز
داخل تنور همسایه ،
وب وی نان های داغ و تازه آن خانه
و کلوچه های خوش مزه درون سفره رنگی ،
نمی دانم برای چیست این دلتنگی
نمی دانم ،

بهرام معینی (داریان)

???

خاطرات خانه پدری در دلم جا دادم
آن همه مهرو وفا در دلم جا دادم

کوچه با پله آمد به دالان
باحیاطی که سنگ است کف آن

یاد آن کوچه بن بست دری
اهل آن خانه همه یکی مادری

یاد آن خانه یک درب چوبی
مردآن خانه همه اهل خوبی

عطرو بوی ترنج و گلهای شمعدانی
همه در صف لب ایوان چون بهاری

گوشه حیاط، تخت و دوتاپشتی
زیر سایه شاخ و برگِ درختِ بهی

روی صحن اش یک حوض آبی
حوض وناودانی
آن حصار پیچیده دور باغچه و سبزه های ریحانی

نقش آن خانه از جنس شعر بود
سقف و دیوارش هنر
روی هرخشت خامش دلی بود

گفتگویی داشت خانه بانسیم صبحگاهی
عطر داغ نان سنگگ قند قندانش شیرین تر

خاطراتم روی آن تخت چوبی
سفره صبحانه دسترنج پدر تکه نانی

خوردن چای داغِ استکان و نعلبکی
قوری گِلی و سماورنفتی

چه گویم وصف آن همه خوبی
دلتنگ و گمشده در روزهای بچگی

یاد آن خانه ازدلم بیرون نخواهم کرد
یاد آن خانه که دردلم قاب کرد

همان خانه که شعر را شاعری
شعری که نامش را خانه پدری

سپیده قاسمی

بیشتر بخوانید :
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا