خلاصه داستان قسمت ۹۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۹۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
اینجی به طرف سر قرار با اسرا میره و تا پشت میز روبروی اسرا میشینه، اسرا موش پلاستیکیو جلوش رو میز میزاره. اینجی میگه این چیه؟ اسرا میگه موش پلاستیکی، خواستم دیشب بخوابم رو تختم گذاشتن، اینجی من از ترس دیشب خونه نموندم مجبور شدم برم خونه خواهرم، اینجی شوکه شده به موش نگاه میکنه. همان موقع هان از راه میرسه، اسرا به اینجی میگه چرا به هان گفته بیاد. اینجی از هان میپرسه ماجرای این موش چیه؟ اسرا میگه پس کار کی بوده؟ حتما عمو ممدوح آره؟ مثلا خواسته شوخی کنه!
هان عصبی میشه و میگه گفتم کار من نبوده و با نگاه کردن به موش یاد دوران کودکیش میوفته《 حسیبه وقتی میخواد بخوابه یکدفعه روی تختش با یه موش پلاستیکی روبرو میشه و جیغ میزنه، صفیه و گلبن و هان به اتاقش میرن که ببینن چیشده، حسیبه فکر میکنه کار هان بوده به خاطر همین چون هان از تاریکی میترسه اونو به زیرزمین میبره تا تنبیه بشه. فردای آن روز صفیه و گلبن پیشش میرن که اونجا گلبن اعتراف میکنه که کار اون بوده و به هان میگه چرا تو گردن گرفتی؟ صفیه شوکه میشه.》
صفیه پشت در حمام میره و به گلبن میگه بیا بیرون خسته شدم دیگه چرا دلتون به حال من نمیسوزه؟ بیا تنهام نزار. گلبن توهم میزنه که صفیه بهش میگه بیا بیرون مارلیک بازیگر مورد علاقه ات اومده، گلبن تعجب میکنه و باور نمیکنه که میبینه در باز میشه و مارلیک دستشو به سمتش دراز کرده، گلبن تو توهمش از حموم بیرون میاد و با مارلیک میرقصه. وقتی به خودش میاد میبینه صفیه جلوش ایستاده و حکمت به سمتش میاد و او را در آغوش میگیرد و میگه دلم واست تنگ شده بود، کجا بودی؟ این خونه بدون تو صفا نداره، صفیه میگه باز توهم زده فکر میکنه پریهانی، حکمت با تعجب به صفیه میگه چی میگی صفیه؟ این گلبنه دخترم، تو نور خورشید مایی نباشی این خونه تاریک و دلگیره و میره. صفیه تعجب کرده و به اشپرخانه میره و گلبن از شدت ذوق که پدرش او را یادش بود و اینجوری بهش عشق ورزید اشک میریزه و لبخند رضایت میزنه.
اینجی با هان حرف میزنه و راصیش میکنه تا نریمان را برای چند دقیقه پیش اگه ببره تا اگه از نگرانی دربیاد. هان و اینجی با نریمان میخوان از خونه بیرون برن که صفیه جلوشونو میگیره و مخالفت میکنه ولی هان اعتنایی نمیکنه و با خودش میبره. اینجی نریمان را به خانه اسرا نیبره تا اونجا با اگه ملافات کنند، وقتی همدیگر را میبینند با خوشحالی در اغوش میگیرن همدیگر را و اینجی و اسرا از دیدنشون ذوق میکنن. صفیه تو خونه بحث میکنه که چرا حرف حرف اینجی شده و کلافه میشه میگه به حساب خودشو اوو دوستش میرسم. صفیه با عصبانیت به خانه اسرا میره و محکم در میزنه میگه باز کن نریمان وحشت میکنه و میگه آبجیم من و اگه را حتما میکشه و به خاطر شوک عصبی که بهش وارد شده نمیتونه نفس بکشه و میگه اسپری هوامو میخوام و از کمبود اکسیژن رو زمین می افتد.
اینجی میترسه و به سرعت در را باز میکنه و به طبقه پایین میره و به شدت درو میزنه و به هان میگه نریمان نمیتونه نفس بکشه اسپری هواش کجاست؟ با هم به سرعت به اتاقش میرن. هان از کیفش اسپری هواشو برمیداره و به طرف خانه اسرا میرن. نریمان حالش خوب میشه و هان اونو به اتاقش می برد. صفیه با حس تنفر به اینجی و اسرا نگاه میکنه و میگه همتون کثافتین همتونو از اینجا پرت میکنم بیرون حالا ببینین، اگه که عصبی شده میگه آخرش نریمانم دیوونه میکنی و میره. اسرا تو دهنش میاد که گذاشتن اون موش کار توعه آره؟ صفیه با شنیدن این حرف یاد همون گذشته میوفته که گلبن این کار را با مادرش کرده بود ولی هان به جاش تنبیه شد. هان که فهمیده کار گلبن بوده به اتاقش میره و میگه کلیدهای خونه اسرارو بده میدونم که کار تو بوده، گلبن کلیدهارو بهش میده.
تو جلسه بعدیه مشاور هان به دکتر میگه خان مدکتر خیلی خستم، واسم دارو بنویسین میخوام کلا بی حس بشم به هیچی هیچ حسی نداشته باشم دکتر میگه به غیر از دارو یه راه دیگه ای هم هست اینکه حرف بزنی، هان میگه نمیتونم بزارم بره، نباید بره، دکتر میپرسه کی؟ هان میگه اینجی، نمیزارم این یکیم بره نمیتونم اگه بره من میمیرم تموم میشم. دکتر با شنیدن این حرف ها چیزی تو پرونده اش مینویسه که هان میگه من با شما صادق بودم ازتون میخوام که شما هم صادق باشین نوشتم خسته و تنها هان با شنیدن این حرف ها بغض میکنه و به یه گوشه خیره میشه. نریمان نصفه شب وقتی همه خوابیدن وسایلشو جمع میکنه و به اگه پیام میده تا برای همیشه از اون خونه فرار کنن. پایین تو ساختمان با اگه حرف میزنه. اگه تلاششو میکنه تا بتواند منصرفش کند و بهش میگه این راهش نیست نریمان من خودم تورو از اونجا بیرون میارم الان متا دیر نشده برگرد.
صفیه همان موقع میاد و میگه شما اینجا نصفه شب چیکار میکنین؟ و با دیدن کوله پشتی میگه میخوای فرار کنی بری؟ و با اگه دعوا میکنه که داره خواهرشو از راه به در میکنه و با فریاد به نریمان میگه کجا میخواین برین نصفه شب ها؟ با این اراذل میخوای بری تو خیابونا بچرخی آبرومونو ببری؟ نریمان کلافه میشه و داد میزنه میگه اون اراذل نیست اون دوست پسر منه، صفیه که شوکه شده داد میزنه و میگه چی؟ و میخواد تو گوشش بزنه که ممدوح از راه میرسه و دستشو رو هوا میگیره. صفیه که حسابی وحشت کرده با ترس میگه دستمو گرفت و فریاد میکشه دستمو ول کن. هان تو یه سینی که غذا و آب گذاشته توش میره به زیرزمین و روی زمین جلوی زندانیش میزاره.