خلاصه داستان قسمت ۱۹۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۱۹۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
هان به اسد گفته بود که تو شرکت جلسه داریم به خاطر همین اسد به طرف اتاق جلسه میره اما وقتی میرسه میبینه کسی اونجا نیست و با دیدن خوراکی موردعلاقهاش تعجبش بیشتر میشه. هان وارد اتاق میشه و میگه جلسه من و توعه. خواستم بیای تا ازت عذر خواهی کنم. اسد که حسابی از دست هان دلگیر و ناراحته بهش میگه از این عذرخواهیا زیاد بوده و هرچی هم بیشتر میشه سبک تر میشه و ارزشش پایینتر میاد. اسد به هان میگه اگه منو دوست خانوادتون حساب نمی کنی عیبی نداره مهم نیست، اگه به عنوان دوستت هم رو من حساب نمیکنی اینم مهم نیست تنها چیزی که ازت می خوام اینه که دیگه اون رفتار را جلوی گلبن با من نکنی! نمیخوام ناراحت بشه و اعصابش خورد بشه. هان بهش میگه من قبل از اینکه با گلبن ازدواج کنی خیلی قبل تر این ماجرارو بهت گفته بودم اما تو جدی نگرفتیش، اسد اون روزو به یاد میاره و ناراحت میشه. هان وقتی به خونه برمیگرده گلبن تو آسانسور پنهان شده بود و با دیدن هان بیرون میاد و اونو صدا میزنه و یک روبان افتخار به خودش آویزون میکنه و میگه این به خاطر اون روزیه که برام لاک غلط گیر آوردی، هان لبخند میزنه.
گلبن میگه هان تو کثیف نیستی! هان خوشحال میشه و بهش میگه من دیشب نرفتم به اونجا گلبن، او بهش میگه حتی اگه رفته بودی هم بازم تمیزی تو کثیف نیستی و او را در آغوش می گیرد هان خوشحال میشه. سپس آنها به خانه حکمت میرن، آنجا عکس خانوادگی خودشان را که جیلان ازشون گرفته بود به جای قاب عکس حصیبه به روی دیوار نقش میبنده همگی با لبخند به اون عکس نگاه می کنند و خوشحالند. همان شب اسد برای حکمت قلم گرفته و به او میده ناجی هم برایش بستنی خریده حکمت حسابی خوشحال میشه همگی سر میز شام حاضر میشن و شروع به خوردن میکنند. صفیه به خانواده اش نگاه میکنه و حسابی خوشحاله که توانسته همه را کنار هم دیگه سر میز جمع کند و با رضایت به خوشحالی خانواده اش نگاه می کند و لذت می برد. بایرام که اوکشان را حسابی ناراحت کرده بود با اصرارهای زیاد به طرف خانه خودش میبرد. او آن را به آشپزخانه میبرد و عکس دونفره خودشان را که در حال رقصیدن هستند و به یخچال زده است را بهش نشون میده سپس به اوکشان دسته گلی هدیه میده و از او دلجویی و عذرخواهی میکنه و بهش میگه که در نبود اون زندگیش بی معناست و یه چیزی کم داره اوکشان خوشحال میشه و لبخند میزنه.
اسرا بعد از مدتها غذای مورد علاقه اینجی را که دلمه بود درست کرده و به خانه ممدوح میره تا آنجا با همدیگر بخورند آنها سر میز شام حسابی حالشون گرفته هست و بغض دارن اما هر جور که شده سعی میکنند با همدیگه خوش باشند. هان دوباره به دم در خانه جیلان میره و بهش میگه بهم دروغ گفتی الکی گفتی که کار داری ولی خونه بودی و هیچ جا نرفتی و نیومدی به خونه ما! جیلان بهش میگه بهتره کمی از همدیگه فاصله بگیریم و تنها باشیم من خیلی تند رفتم باید کمی رو خودم کار کنم. هان بهش میگه کاری بکن که من نتونستم انجامش بدم از من نگذر! آخرشب هوا درهم میشه و رعد و برق میزنه صفیه که حسابی میترسه ناجی را از خواب بیدار می کنه و ازش میخواد تا روی تختش جا باز کنه و اجازه بده که اونجا بخوابه. فردای آن روز وقتی از خواب بیدار میشن ناجی از صفیه میخواد تا صبحانه را با هم دیگه تو کتابخانه بخورند صفیه هم قبول میکنه و شروع میکنه به گذاشتن وسایل های ضروری. آنها به کتابخانه می روند و صفیه سر میز صبحانه شروع میکنه به گفتن رویاهایش و بهش میگه که میدونم که به همشون میرسیم چون تو پیشمی و تنهام نمیزاری ناجی از این حرف صفیه کمی حالش گرفته میشه و بهش میگه صفیه یه اتفاقی افتاده حق داری که بدونی صفیه بهش میگه چیه؟ چه اتفاقی افتاده؟
ناجی میگه مریضیم دوباره برگشته حمله بهم دست داده! صفیه با شنیدن این حرف انگار یک پارچ آب یخ رو سرش ریختند و همونجوری خشکش میزنه و نه حرف میزنه و نه کاری میکنه. حکمت برای خوردن صبحانه به خانه گلبن رفته آنها سر میز صبحانه هستند که یک دفعه زنگ خانه ی گلبن زده میشه او با باز کردن در عابدین پدر اسد را میبینه و حسابی جا میخوره و میخواد درو روش ببنده اما او مانع میشه و ازش میخواد تا به شنور بگه بیاد. بقیه از سر و صداها به اونجا میان تا ببینن چه اتفاقی افتاده! شنور با دیدن عابدین ازش میپرسی که اونجا چیکار دارم عابدین بهش میگه اومدم تا ببرمت خونه اما شنور بهش میگه من با تو هیچ جایی نمیام.ا عابدین به زور دستش را میگیره و میخواد ببره ممدوح از سر و صدا به بیرون میاد تا ببینه چه اتفاقی افتاده عابدین حتی او را هم هل میده. در آخر گلبن به خاطر رفتار او عصبانی میشه و او را هل میده و از پله های راهرو روی کف زمین می افتد. همگی با وحشت بهش نگاه میکنند تا ببینن واسش اتفاقی افتاده یا نه؟! هان پیش دکتر گلبن میره و بهش میگه من دیگه خیلی خسته شدم از دستش! نمیدونم باید چیکار کنم اگه نتونم حس دوست داشتنمو برگردونم چی؟ دکتر با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه منظورت کیه؟ چیو میگی؟ هان به دکتر نگاه میکنه و میگه خودم….