خلاصه داستان قسمت ۷۲ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۲ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۷۲ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
هاندان با فیدو نقشه های برای ییلدیز و اندر میکشن. سپس هاندان به خانه دوعان میره و به ییلدیز میگه نمیدونی چه اتفاقی افتاد وقتی که تو رفتی بعد از چند دقیقه اندر هم از اونجا رفت. فیدو هم منو دعوت که سر میزش برم با همدیگه کمی صحبت کردیم و انگاری از من خوشش اومده بود. ییلدیز خیلی طبیعی رفتار میکنه و بهش میگه واقعاً؟ خوب چیز خاصی نمیتونم بهت بگم جز این که مبارکه تعجب کردم که انقدر جذبت شده. هاندان خودشو دست بالا نشون میده و میگه فیدو و من هم سطح همدیگه هستیم دور از ذهن نبود که از من خوشش بیاد و شروع میکنه با ییلدیز صحبت کردن تا از زیر زبونش حرف بکشه بیرون و بفهمه که مهدکودک هالیت جان کجاست ییلدیز هم به ذهنش نمیرسه که شاید هاندان واسش نقشهای داره و تمام سوال هایی که میکنه را جواب میده و آدرس مهد کودکو بهش میده. اندر حاضر میشه تا پیش ییلدیز بره وقتی به اتاق جانر میره تا بهش خبر بده میبینه که روی تخت دراز کشیده و در حال گریه کردنه. او بهش میگه این چه سر و وضعی که پیدا کردی؟ جانر بهش میگه آبجی تورو خدا ولم کن! نمیتونم واسه خودم ناراحت باشم! اندر بهش میگه اگه بخاطر غمزه هستش نه نمیتونی جانر بهش میگه میشه لیست مواردیو که میتونم به خاطرشون ناراحت باشم و افسوس بخورمو بدی؟ اندر میگه هیچ موردی منم الان میرم خودتو جمع و جور میکنی وقتی برگشتم اینجوری نبینمت.
هاندان به کمال میگه درباره مربی های مهدکودک هالیت جان تحقیق کن بفهم که کدومشون وضعیت خوبی نداره. کمال بعد از تحقیق کردن به هاندان میگه که همه مربی هاشون مشکلی ندارند جز یه نفر که بدهی بالا آورده حتی تا از مربی های دیگه هم قرض کرده اما نتونسته بدهیشو بده هاندان با شنیدن این حرف خوشحال میشه و بهش میگه این خیلی خوب شد همین مورد خیلی خوبه برو تمام تلاشتو بکن تا باهامون همکاری کنه کارت هم از همین فردا شروع کن با این وضعیت ییلدیز و چاتای از همیشه به همدیگه نزدیکتر میشن و دوعان هم حسابی عصبانی میشه همین راهو پیش میریم ببینیم چی میشه. اندر وقتی به رستوران اکین میره میبینه که غمزه اونجاست اندر بهش میگه میتونیم چند لحظه با هم صحبت کنیم؟ غمزه تایید میکنه و اندر بهش میگه درسته من با رابطه تو و برادرم مشکل داشتم اما وقتی امروز ناراحتی برادرمو دیدم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و من نمیتونم ناراحت بودن اونو ببینم به خاطر همین تصمیم گرفتم که عقب نشینی کنم شما دو نفر می خواهین با هم دیگه در رابطه باشین یا نباشین، میخواین ازدواج کنین یا نه به من دیگه ربطی نداره فقط خوشحالی برادرمو می خوام. غمزه با شنیدن این حرفا جا میخوره و با تعجب بهش میگه شما راست میگین؟ الان جدی هستین؟ اندر میگه آره برای اولین بار به خاطر برادرم می خوام عقب نشینی کنم حالا هم اگه میخوای خونه هستش برو اونجا و باهاش صحبت کن. غمزه حسابی خوشحال میشه و اندر را در آغوش می گیرد و او را می بوسد اندر چندشش میشه و ازش میخواد تا دور بشه.
غمزه به خانه اندر میره و با جانر صحبت میکنه آنها با هم دیگه آشتی می کنند و غمزه بهش میگه درباره ازدواج بهم فشار نیار تا ببینیم چه جوری پیش میاد و در آینده چی میشه! جانر هم قبول می کنم. سادایی اکین را جلوی در خانه میبینه و بهش درباره اتفاقی که تو پارک افتاده میگه او بهش میگه که یه مرد عیاش تو پارک بود و مزاحم یه خانم شده بود سادایی بهش میگه که امیدوارم پیش پلیس رفته باشه و اون مرد گیر بیفته اکین با شنیدن این خبر متاثر میشه و به سادایی میگه ولی بعضی وقت ها آدم دوست داره خودش عدالتو برپا کند و می گه منظورت چیه؟ یعنی چی؟ نفهمیدم! اکین حرفو میپیچونه و بهش میگی هیچی و بحث را عوض میکنه. شب اکین بعد از خوابیدن کومرو از خانه خارج میشه و به طرف همان مرد میره و او را حسابی کتک میزنه جوری که اکثر استخوان هایش شکسته و او را به بیمارستان منتقل می کنند. کومرو وقتی از خواب بیدار میشه متوجه نبود اکین میشه و درباره این موضوع با پدرش دوعان صحبت میکنه. اکین وقتی به خانه برمی گرده میبینه که تمام چراغ های ساختمان روشنه خودش را جمع و جور میکنه و وارد ساختمان میشه. دوعان و کومرو که بیدارند ازش میپرسن که کجا رفته او میگه خوابم نمی برد و رفتم یه خورده پیاده روی کردم سپس همگی میرن به اتاق هایشان. فردای آن روز به گوش سادایی میرسه که همان مرد عیاش حسابی کتک خورده و الان هم توی بیمارستان بستریه سادایی از این خبر جا میخوره و یاد حرف اکین میافته و به ذهنش میرسه که شاید این بلارو اون سرش آورده. پیش چاتای میره و بهش این خبر رو میده اما چاتای بهش میگه که الکی بزرگش کردی حتماً یکی از فامیل های خود اون زنه همچین بلایی سر اون مرد آوردن وگرنه این چه ربطی به اکین داره!
هاندان با کومرو در رستوران قرار میزاره و بهش میگه که با یه نفر آشنا شدم خیلی مرد خوبیه خیلی خوشحالم که بعد از مدت ها وارد یه رابطه شدم که ارزشمو میدونه. کومرو میپرسه که کیه اما هاندان میگه بزار تا زمانیکه ندیدیش سورپرایز بمونه واست. از مدرسه هالیت جان به ییلدیز و چاتای زنگ می زنند و بهش میگن که هالیت جان تب کرده و حالش بده آنها خودشان را به سرعت به آنجا می رسانند و مراد هم از حرفهای چاتای و سادایی متوجه این موضوع میشه و به دوعان میگه. دوعان هم سریعاً به ییلدیز زنگ میزنه و خبر را ازش میگیره چاتای و ییلدیز هالیت جان را به بیمارستان میبرند اما دکتر با معاینهاش میگه که همه آزمایش ها نرمال و هیچ نگرانی نیست اگه یک بار دیگه این اتفاق افتاد جدی تر بهش نگاه می کنیم. دوعان وقتی برمیگرده خونه ازش ماجرارو میپرسه و او به خاطر اینکه چاتای هم بود کمی قیافه میگیره اما ییلدیز بهش میگه ما درباره این موضوع با هم صحبت کردیم قبلاً دوعان قبول میکنه و میگه این حضانت مشترکتون داره اذیتم میکنه….