خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی امان از جوانی
چاوی که به هر دری میزنه اون در بسته میشه دیگه ناامید میشه و با ناراحتی به زولا میگه مثل اینکه قرار نیست پدرمو پیدا کنم، من بدون پدرم بزرگ شدم امید داشتم که بیام اینجا می تونم پیداش کنم! این چند وقت به این موضوع فکر می کردم که اگه منم با پدر بزرگ می شدم قطعا با وضعیت الانم خیلی فرق داشتم شاید آدم موفقی مثل تو میشدم! زولا با شنیدن حرف های چاوی او را دلداری میده و میگه منم بدون پدرم بزرگ شدم چاوی. درسته پدر داشتم اما بالا سرمون نبود اکثر مواقع رو دریا بود و من بدون پدر بزرگ شدم، تا زمانیکه منو داری اصلا غصه نخور من همه جوره پشتتم رفیق. نوریه بپیش زکریا میره و میگه کارهای ختنه سورون خیلی زیاده و دست تنهایی از پسش برنمیایم باید کمک دستیار بیاریم. ازرا از فرصت استفاده می کنه و پیشنهاد میده و میگه می تونیم از داداش ویسی هم کمک بگیریم ولی نوریه با شنیدن اسم ویسی به شدت مخالفت میکنه. زکریا پیش عارف میره و بهش میگه برای مراسم ختنه سورون احتیاج به دستیار داریم باید کسیو پیدا کنیم تا بهمون کمک کنه! چاوی حرف های آنها را میشنوه و جلو میره. سپس بهشون پیشنهاد میده که زولا دوستم میتونه بهتو کمک کنه چون تو ایتالیا سرآشپز بوده! زکریا برای اینکه بهشون خیلی نزدیک نشن میگه نه پسرم نمیشه دستور غذاهای شما با ما خیلی فرق داره! یکدفعه به خودش میاد و متوجه میشه که اونو پسرم صدا کرده. زکریا برای اینکه ذهن ها را پراکنده کنه و این صحنه را فراموش کنن ناچارا قبول میکنه که زولا به کمکشون بیاد.
از طرفی عارف برای اینکه چاوی به دست و پای زکریا نپیچه و بهش نزدیک نشه او را پیش خودش میبره. تو رستوران عارف به چاوی پیشبند میده تا لباسشو عوض کنه. وقتی چاوی لباسشو تو رختکن عوض میکنه عارف از فرصت استفاده کرده و عکس را از توی جیب چاوی برمیداره همان موقع عارف با ویسی روبرو میشه. عاف میخواد عکس را بسوزاند تا کلا از بین ببرتش اما هرچی میگرده عکس را پیدا نمیکنه! عارف استرس میگیره که نکنه هاجر عکس را پیدا کنه. او تمام مدت به دنبال عکس میگرده که هاجر کلافه میشه و بهش میگه به جای این کارها بالاسر کباب ها وایسا و به کارت برس! زکریا وقتی زولا را با خودش به اشپزخانه میبره، او را با آزرا دخترش آشنا میکنه. زولا که از آزرا حسابی خوشش اومده محو زیبایی او شده و بهم دیگه سلام میکنند. احمد آنها را از دور میبینه و از طرز نگاه کردن زولا بهش میفهمه که از آزرا خوشش اومده به خاطر همین حرص میخوره و نمیدونه باید چیکار کنه. سپس آزرا درباره مواد اولیه و چگونگی درست کردن کباب ترکی بهش میگه و ازش میخواد که شروع کنه به درست کردن تا زمانیکه برگرده اما چشمش آب نمیخوره و فکر میکنه که زولا از پسش برنمیاد. آزرا با پدرش زکریا از اونجا میرن و بعد از مدتی که به آشپزخانه برمیگردن میبینن که زولا نه تنها به خوبی یاد گرفته بود، بلکه سرعت عملشم خیلی خوب بوده و از چیزی که فکر میکردن خیلی بیشتر درست کرده بوده به خاطر همین او را تشویق میکنن و حسابی ازش تعریف و تمجید می کنند.
شب وقتی زولا کارش تموم میشه و به خانه برمیگرده از آزرا برای چاوی میگه سپس ادامه میده و میگه که من عاشقش شدم چاوی! چاوی ازش میخواد تا آزرا را فراموش کنه و میگه من حس میکنم دوست دختر احمد باشه بهتره فراموشش کنی. اما زولا میگه ولی حس من بهش عشقه چاوی میگه اینا ترکن پسر رفتارشون خیلی فرق می کنه! اگه بفهمن کسی دیگه ای هم این وسط هست برای اینکه اونو از وسط میدان بردارن میکشن! شب مراسم ختنه سورون شروع میشه. چاوی که متوجه شده عکسشو دوباره گم کرده پیش عارف میره و بهش این موضوع را میگه و ازش میپرسه که اون عکسو جایی دیده یا نه عارف هم میگه نه ندیدم. سپس چاوی میکرون را میگیره و ابتدا از همه عذرخواهی میکنه ولی بعد بهشون میگه من یه عکس داشتم واسم خیلی مهم بود الانم گمش کردم ازتون می خوام اگه دیدینش یا جایی افتاده بود بردارین و بهم بدین ممنون میشم و میکروفون را تحویل میده. هنوز خیلی نگذشته است که وسری در حالیکه یه عکس در دستش داره به سمت چاوی در حال حرکته که عارف او را میبینه و چیزی به ذهنش نمیرسه جز اینکه پایش را جلوی پسر بگیرد و او را زمین بیندازد. بعد از زمین خوردن اون پسر عارف عکس را برمیداره و سریعا محل را ترک میکند. عارف و زکریا به طرفی میرن تا اون عکس را بسوزانند و بالاخره از شرش خلاص بشن اما شانس با اونها یار نیست! زولا آنها را از دور میبینه و پیششون میره و با خوشحالی میگه شما عکسو پیدا کردین؟ خیلی ممنونم واقعا لطف بزرگی کردین چون این عکس واسه منم خیلی مهمه و واسم ارزش داره چون مادر منم تو این عکسه. زولا بعد از گرفتن عکس از اونجا میره. سپس عارف با ترس و وحشت به زولا چشم دوخته سپس با چهره ای شوکه شده به زکریا نگاه میکنه و نمیدونه باید چیکار کنه!….