خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی امان از جوانی
صبح زود زکریا، زولا را از خواب بیدار میکنه تا باهمدیگه به طرف مغازه هاجر برن تا پیشنهادی که بهش داده بود را قبول کنه. زکریا به هاجر میگه به یک شرط میام اینجا کار میکنم که کسی از بودنم مطلع نشه مخصوصا عارف و نوریه! هاجر پرده ای جلوی آشپزخانه میزنه تا از بیرون دید نداشته باشه و سپس هاجر لباس عارف را به زکریا نیده. زکریا استرس میگیره و میگه واقعا اگه عارف منو تو این وضعیت اینجا ببینه سکته میکنه! چاوی به طرف کبابی میره که هاجر با دیدنش میگه من شماها را از خونه بیرونتون کردم نه از سرکار! و قبولش میکنه تا اونجا مشغول به کار بشه. مشتری ها از کباب هایی که زکریا درست میکنه حسابی خوششون میاد جوری که دوباره سفارش میدن و هاجر هم حسابی راضیه از کارش. نوریه وقتی وضعیت کبابی هاجر را میبینه جا میخوره و واسش جای تعجب داره که چجوری یهو انقدر تغییر کرده وضعیت کبابی! او کنجکاو میشه که بفهمه آشپز رستوران هاجر کیه اما هردفعه که تلاش میکنه بفهمه زکریا پنهان میشه و نوریه موفق نمیشه او را ببینه به خاطر همین نجلت را به رستوران هاجر میفرسته و میگه برو یه سر و گوشی آب بده ببین سرآشپز رستوران کیه، نجلت با دیدن زولا به نوریه میگه کار زولاست. نوریه حسابی جا میخوره از اینکه زولا تو این مدت کم تونسته فوت و فن کباب درست کردنو به این زودی یاد بگیرهد و دستش راه افتاده! مختار پیش عارف میره و بهش میگه فقط سه روز مهلت دارین تا ماشین و کولری که قرار بود بخرینو بهم تحویل بدین وگرنه عکستونو تو کل محله پخش میکنم.
تمام مشتری های رستوران هاجر که حسابی از غذا راضی بودن، با دیدن عارف به سمتش میرن و ازش تشکر میکنن سپس دستمریزاد میگن بهش. از آنجایی که درست کردن کباب کار زکریا بوده نه عارف، او متوجه میشه که هاجر یه سرآشپز جدید جای اون گذاشته و به طرف رستوران میره تا بتونه سر از کار هاجر در بیاره و بفهمه که سرآشپز جدید کیه اما هاجر مانعش میشه و اجازه وارد شدن بهش نمیده! چاوی به جشن اولد لیلا رفته و همان حلقه ای که از احمد گرفته بود را به لیلا هدیه میده. لیلا به محله میاد تا از چاوی به خاطر هدیه اش تشکر کنه و برای اینکه حال آزرا را بگیره و پز بده بهش انگشتری که چاوی بهش داده بود را نشان میده. آزرا با دیدن اون انگشتر متوجه شد که همان حلقه ای هستش که احمد واسه اون گرفته بود به خاطر همین ناراحت و عصبی میشه سپس بعد از رفتن لیلا به احمد زنگ میزنه و کنار دریا باهاش قرار میزاره. اونجا با عصبانیت بهش میگه چرا حلقه ای که واسه من گرفته بودی را دادی به لیلا؟ احمد با جدیت و سردی بهش نگاه میکنه و میگه وقتی اون انگشترو قبول نکردی دیگه حق نداری منو سین جین کنی و از جزئیات بدونی! آزرا ناراحت میشه و از شدت عصبانیت دستشو بالا میاره تا تو گوشش بزنه که احمد دستشو رو هوا میگیره و میگه فقط عزیزانم میتونن به من صدمه و ضربه بزنن! و میره. آزرا با ناراحتی به طرف خانه راهی میشه که زولا را دم در خانه سان میبینه. او ازش میپرسه تو اینجا چیکار میکنی؟ زولا میگه اومدم معذرت خواهی تا از دستم ناراحت نباشی! آزرا هم قبول میکنه و با کمی حرف زدن با همدیگه آشتی میکنن. احمد آنها را باهمدیگه میبینه و حرص میخوره.
بعد از رفتن آزرا احمد با عصبانیت پیش زولا میره و با عصبانیت بهش میگه چی گفتی به آزرا؟ هان؟ اگه بین من و آزرا مشکلی الان وجود داره دلیلش این نیست که دوسش ندارم! زولا میگه اگه آزرا را دوست داری و واست مهمه چرا بهش خیانت کردی؟ احمد حسابی عصبی شده و حرص میخوره که با سر تو صورت زولا میزنه و باهمدیگه دعواشون میشه. دعوا بالا میگیره و از سر و صدای آنها مردم از جمله آزرا متوجه دعوای آنها میشن. آزرا با عصبانیت احمد را هل میده و به زخم پیشانی زولا نگاه میکند و نگرانش میشه احمد وقتی میبینه آزرا با او با عصبانیت و خیلی سرد برخورد میکنه در صورتیکه نگران حال زولاست و به زخم اون دست میزنه حسابی ناراحت میشه و گریه اش میگیره و با تمام حرصی که داره داد میزنه و بهش میگه به اون مرتیکه دست نرن! تو حق نداری بهش دست بزنی! آزرا از این طرز حرف زدن دستوری احمد عصبی میشه، او به طرفش میره و با عصبانیت جلوش می ایستد و میگه اونوقت اگه دست بزنم چی میشه هان؟ چیکار میکنی؟ اصلا میدونی چیه؟ به تو هیچ ربطی نداره که چیکار میکنم! دیگه نمی خوام ببینمت گمشو از زندگی من برو بیرون! احمد با دیدن این طرز رفتار آزرا خیلی ناراحت میشه و با ناراحتی و چشمانی اشکی بهش پشت میکنه و خرامان خرامان از اونجا میره و به پهنای صورتش اشک میریزه…..