خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال ترکی امان از جوانی
نوریه به خاطر این که هر روز بیشتر از دیروز داره مشتری های رستوران هاجر زیاد میشه حسادت میکنه و هر روز کنجکاویش بیشتر میشه که ماجرا چیه و اون چجوری یکدفعه مشتری هاس بیشتر شده؟! به خاطر همین مدام سرک میکشه تا ببینه ماجرا از چه قراره و بفهمه سرآشپز کیه. هاجر وقتی نوریه را میبینه پوزخند میزنه و با طعنه و کنایه بهش میگه اگه گرسنه ات هست می خوای چند لقمه بهت بدم؟ زکریا وقتی کل کل کردن هاجر با نوریه را میبینه استرس و اضطراب میگیره و به هاجر میگه من دیگه نمی تونم اینجا با این وضعیت کار کنم اما هاجر تهدیدش میکنه و بهش میگه اگه بری قبل از هرکسی خودم میرم خیانتت به نوریه و عارفو بهشون میگم زکریا که میبینه تو بد مخمصه ای گیر کرده گریه اش میگیره و همانجوری که گریه میکنه از استرس و کارش کباب ها را درست می کند. عارف برای خوردن غذا به کبابی میره که با دیدن ترکیب گوشت ها روی سیخ حسابی جا میخوره و میگه این نمی تونه کار زولا باشه اگه نمیدونستم میگفتم که کار خودمه اما نکنه هاجر باباشو گفته از آدانا اومده اینجا تا واسش کباب بزنه؟! زکریا متوجه حضور عارف میشه و از ترس تو انباری پنهان میشه همان موقع هاجر فریاد میزنه و میگه اوستا، عارف بیشتر مشکوک میشه و میگه این اوستا کیه؟ چندتا پسر به کبابی میان که آزرا واسشون سرویس میبره. اونا با دیدن آزرا با هیجان از زیباییش تعریف میکنن که ولا متوجه میشه و سر میزشون میره و بهشون میگه غذاتونو که خوردین از اینجا سریع برین یکیشون با پرویی بهش میگه به تو هیچ ربطی نداره که زولا باهاش درگیر میشه از طرفی نوریه و هاجر و چاوی و آزرا هم میریزن سرشون و تا میتونن کتکشون میزننو موقع رفتن همان پسر به زولا میگه ماجرا اینجا تموم نمیشه بعدا جوابتو میدم.
احمد وارد محله میشه و زولا را صدا میزنه تا باهمدیگه صحبت کنن چاوی و آزرا استرس میگیرن و فکر میکنن الان اونا دوباره باهمدیگه دعواشون میشه. اما احمد از زولا به خاطر کاری که کرده عذرخواهی میکنه و باهمدیگه دست میدن. وقتی احمد تنهایی برمیگرده چاوی و آزرا ازش درباره حال زولا میپرسن که احمد بهش هیچی نمیگه پت سرش زولا میاد که چاوی و آزرا پیشش میرن و ازش حالشو میپرسن و میگن احمد باهات چیکار داشت زولا میگه هیچی ازم عذرخواهی کرد فقط. آزرا با شنیدن این حرف جا میخوره و با لبخند به احمد نگاه میکنه و با ذوق به عایشه میگه فکر کنم احمد داره واقعا تغییر میکنه. احمد کنار دریا میره و میشینه که چند دقیقه بعد آزرا کنارش میشینه و بهش میگه میدونستم اینجا میای. اولین دعوایی که باهم کردیم اومدی اینجا احمد تایید میکنه و میگه تو ۶ سالگی بود آزرا از اون زمان میگه که وقتی دیدم بغلت به دختره خیلی عصبی شدم! احمد میگه ما فقط تو قایم موشک بازی کنار هم می نشستیم ولی تو هیچ وقت به من اعتماد نداشتی. آزرا میگه تو هم اگه جای من بودی و منو ت واون وضعیت میدیدی هرچی میگفتم باور نمیکردی. احمد عصبی میشه و میگه چرا همیشه آدم بد داستان منم؟ و با کلافگی از اونجا میره. اون پسرها با دوستاشون به محله برمیگردن و برای زولا شاخ و شونه میکشن و باهمدیگه درگیر میشن که احمد آنها را میبینه و به کمک زولا میره. بعد از چند دقیقه از سر و صدا عارف و زکریا و بقیه اهالی محله از درگیری آنها با خبر میشن و شروع میکنن به کتک زدن آنها و بیرونشون میکنن. هاجر احمد را به رستورانش میبره که وقتی زکریا را میبینه حسابی جا میخوره، هاجر ماجرارو واسش تعریف میکنه و ازش میخواد تا حواسش باشه که عارف چیزی نفهمه.
عارف و زکریا با همدیگه در حال نقشه کسیدن هستن که چجوری از شر مختار خلاص بشن عارف میگه باید سر به نیستش کنیم زکریا از شنیدن این حرف میترسه و مخالفت می کنه. عارف بهش میگه یک لحظه شک کردم بهت و فکر کردم که تو توی رستوران هاجر مشغول به کاری ولی اینو بدون که هروقت برگردیم به سرکارمون دیگه سر مشتری ها باهات دعوا نمی کنم زکریا به خاطر پنهان کاریش احساساتی میشه و گریه اش میگیره. سوزان با ویسی نقشه میکشه که چجوری ویسی را به رستوران بفرسته تا پولشونو بیاره. سپس ویسی را آماده میکنه تا پنهانی وارد بشه . ویسی دردکی وارد رستوران میشه و پول هایشان را برمیدارد اما موقع بیرون اومدن از پنجره رستوران گشت پلیس اونو میبینه و فکر میکنه دزده به خاطر همین تعقیبش میکنه و به دنبالش می افتد ویسی از ترس و استرس پا به فرار میزاره و خودشو تو دریا میندازه تا پلیس ردشو گم کنه. بعد از رفتن پلیس ها خیس و خالی جوری که ازش آب میچکه با ترس به خانه میره. سوزان با دیدنش جا میخوره و میگه این وضعیه که داری؟ ویسی ماجرارو واسش تعریف میکنه و پولهارو به سوزان میده. سوزان هم پول هارو آویزون میکنه تا خشک بشن….