خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی امان از جوانی
ویسی برای پیدا کردن خانه به املاک محله میره و با پولی که داره این دفعه خونه ی خوبی اجاره میکنه سپس خانه را قولنامه میکنه و تمام پولشان را میده و با ذوق پیش سوزان میره. عارف وقتی از خواب بیدار میشه به طرف رستوران راهی میشه. وقتی احمد از خواب بیدار میشه جای خالی عارف را میبینه و از ترس اینکه بره رستوران سریعا به اونجا میره تا جلوشو بگیره اما کار از کار گذشته بود و عارف زکریارو تورستوران دیده و فهمیده که اون کار میکرده اونجا! سپس با عصبانیت میگه زکریای خائن و باهاش درگیر میشه. انها تو کوچه همدیگر را کتک میزنن که همه سعی میکنن آنها را از همدیگه جدا کنن سپس نوریه به عارف میگه یک لحظه صبر کنین اوستا عارف! زکریا فکر میکنه داره ازش حمایت میکنه که میره پشتش می ایسته اما نوریه خودش شروع میکنه به کتک زدنش و حالا بقیه آنها را از همدیگه جدا میکنن. پلیس بالاخره از راه میرسه و ماجرارو میپرسه که چی به چیه هاجر میگه من دیدم زکریا بیکاره و کار نداره استخدامش کردم همین! پلیس وقتی ماجرارو میفهمه بهشون میگه اگه شوهراتونو تو خونه راه ندین من به عنوان جریمه سه روز رستورانو میبندم! هاجر و نوریه با صدای بلند باهم میگن به جهنم! آزرا کلافه میشه و میگه ای بابا بس کنین دیگه! دیگه شورشو درآوردین! الان چند وقته بابام اینا تو کوچه آواره اند! این چه وضعشه دیگه؟ اگه اونارو راه ندین منم دیگه نمیمونم و میرم! پشت سر آزرا عایشه، احمد و بقیه هم حرف آزرا را تایید میکنن و پشتش درمیان که هاجر و نوریه با دیدنشون به همدیگه نگاه میکنن وبهشون میگن که همتون برین نمیخوام باشین! سپس از اونجا میرن.
عارف و زکریا به همراه بقیه روی مقواها شعارهایی بر ضد نوریه و هاجر مینویسن و تو محله تجمع میکنن که مختار از راه میرسه و میگه ماجرا چیه؟ آنها ماجرارو واسش تعریف میکنن که مختار میگه عصر همتون جمع بشین که واسه این مشکل یه راه حلی پیدا کنیم! سپس نگاه معناداری به عارف و زکریا میکنه و میگه باید پرده از یکسری رازها برداشته بشه و میره. سوزان و ویسی با ذوق و اشتیاق به طرف خانه ای که اجاره کردن میرن. وقتی به اونجا میرسن میبینن که کلید در را باز نمیکنه و هرچی تلاش میکنن موفق نمیشن. نگهبان پیششون میره و میگه چیشده؟ ویسی ماجرارو واسش تعریف میکنه که نگهبان میگه این واحد پیش خرید شده اصلا و امکان نداره که کسی بهتون اجاره داده باشه اینجارو! ویسی قولنامه اش را نسان میده که نگهبان با خوندنش میگه حتما یکی میخواسته باهاتون شوخی کنه چون تو قسمت اسم فروشنده نوشته مهمت آقا چکمه طلا و تو قسمت آدرس نوشته قسمتی از بهشت! ویسی جلوی در گریه میکنه و زار میزنه از خریتش از طرفی سوزان با ناباوری به ویسی که انقدر ساده و احمقه که ازش به این راحتی کلاهبرداری کردن زول میزنه. عصر همه جمع میشن و مختار میگه این وضع نمیتونه همینجوری ادامه پیدا کنه! باید یه فکری کنیم! عارف به زولا و احمد و چاوی میگه گردناتونو خم کنین تا دلشون به حالمون بسوزه. هاجر و نوریه تصمیم میگیرن تا اجازه بدن زکریا و عارف به سر کارشون برگردن اما به خونه نه! احمد پیش خانم ها میره و آروم بهشون میگه بزارین بیان خونه من! اونجا میتونین ازشون اجاره بگیرین. هاجر از این فکر خوشش میاد و قبول میکنه و پیشنهادشو بهشون میده قیمت بالایی هم میگه بهشون، زکریا با خوشحالی قبول میکنه اما عارف راضی نیست ولی چاره دیگه ای نداره! سوزان و ویسی وقتی میخوان به خانه برگردن، سوزان جلوشو میگیره و میگه تو حق نداری بیای! حالا که من اینجا باید بمونم تو هم باید تو کوچه بمونی! عارف که اونارو میبینه از ویسی میخواد تا پیششون بره. عارف از رفیق شدن احمد و زولا خوشحاله و به زکریا میگه همیشه دوست داشتم احمد یه داداش داشت، ببین برادرا چقدر هوای همدیگرو دارن! زکریا به چاوی که داره ویسی را دلداری میده نگاه میکنه و تایید میکنه.
نوریه با دیدن سوزان که اونجوری با ویسی حرف میزد ازش میپرسه که چی شده؟ سوزان با کمی بالا پایین کردن بالاخره بهش میگه که ویسی تمام پول هایی که داشتیمو به باد داده! منم به خاطر همین دعواش کردم و اینجوری حرف زدم باهاش. نوریه او را در آغوش میگیره و میگه کار خیلی خوبی کردی پسرم! سوزان جا میخوره و میگه یعنی الان از دست من عصبی نیستین؟ نوریه میگه نه با مردها همینجوری باید رفتار کرد وگرنه زندگیتو به باد میدن! آزرا برای اینکه از دل احمد دربیاره و باهاش حرف بزنه بهش پیام میده که به پشت خونه آنها بیاد. احمد به اونجا میره که میبینه آزرا با لبخند منتظرشه. احمد میگه فکر کنم پیامتو اشتباهی به جای اینکه برای زولا بفرستی برای من فرستادی! آزرا از حرفش ناراحت میشه و بهش میگه من فکر کردم در حقت نامردی و ناحقی کردم خواستم بیای اینجا تا باهات صحبت کنم و معذرت بخوام. احمد با طعنه و کنایه میگه همین دیشب بود که ازت خواستگاری کردم و تو جواب رد دادی! و از طرفی اجازه میدی که زولا دور و برت بپلکه! تا زمانیکه اون تو زندگیته تو نمیتونی به من فکر کنی! آزرا با ناراحتی میگه تو تمام لحظاتی از زندگیم که احتیاج دارم تو کنارم می بودی زولا بوده! اینارو میفهمی؟ احمد از این حرف ناراحت شده و بهش میگه پس من بیشتر از این دیگه مزاحم زندگیتون نمیشم، خداحافظ عشقم و از اونجا میره…..