خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی امان از جوانی
هاجر و نوریه با مادرهای زولا و چاوی و بچه هایشان از آرایشگاه بیرون میان. هاجر و نوریه از موهاشون حسابی تعریف میکنن و میگن چقدر خوب شدیم، بریم خونه لباسامونو عوض کنیم. احمد به یه آدرس میره که میبینه چاعلا با ظاهری زیبا و شیک داره میاد که احمد حسابی دهانش باز میمونه. چاعلا وقتی سوار ماشین ماشین میسه احمد میگه بازم تویی؟ چاعلا میگه بگو که از دیدنم خیلی خوشحال شدی! احمد میگه کجا میری؟ چاعلا میگه عروسی تو محله تون تازه بعد از رقص عروس و داماد ازم دعوت میکنی که برقصیم و با خوشحالی بهش نگاه میکنه. عارف و زکریا به چاوی و زولا میگن فهمیدین ماجرا چیشد؟ تا میتونین به مادراتون آب و نوشابه میدین وقتی دستشویی خواستن برن ما میریم میدزدیمشون، چاوی و زولا میگن اگه خطرناکه و احتمال داره اذیت بشن یا بلایی سرشون بیاد ما نیسیتیم و کنسله! عارف میگه نه بابا چه خطری فقط گونی میکشیم سرشون بعدشم بیهوش میشن میبریمشون از اینجا. همان موقع زکریا و عارف از دور خانم هارو میبینن و جا میخورن. وقتی نزدیک میشن زکریا به نوریه میگه چقدر خوشگل شدی نوریه! عارف به هاجر میگه موهات چیشده؟ چرا اینجوری شده؟ هاجر جا میخوره و میگه یعنی میخوای بگی زشت شده موهام؟ و کلاهو از سرش برمیداره و میگه تو برو به موهای سیم ظرفشویی خودت برس! حس خوبی داشت مسخره شدن جلو همه؟ عارف میگه چرا جلو غریبه ها اینجوری رفتار میکنی؟ هاجر میگه میخواستم تو هم حس کنی حالی که بهم دادیو و ازش میخواد جلو همه ازش تعریف کنه. هر کدام به خانه خودشون میرن تا حاضر بشن. نوریه و عایشه آماده شدن و در حال عکس گرفتن هستن که یکدفعه از تو گوشی آزرا را میبینن که با لباسی که پوشیده حسابی خوشگل شده و با دهانی باز بهش نگاه میکنن. نوریه میگه چقدر خوشگل شدی! عایشه میگه مثل پرنسس ها شدی!
زکریا میاد و میگه من حاضر شدم نوریه و وقتی چشمش به آزرا میوفته شوکه میشه و میگه تو کی انقدر خوشگل و بزرگ شدی؟ من الان سکته میکنم! آزرا میاد و میگه دور از جونتون باباجون این حرفها چیه؟ عایشه میگه بریم دیگه زولا منتظره زکریا میگه زولا؟ و با عصبانیت به زولا میگه حواسم هست بهت شما جلومون راه میرین تا چشمم بهتون باشه. احمد وقتی چاعلا را میرسونه از ماشین پیاده نمیشه و چاعلا بهش میگه تو نمیخوای بیای؟ احمد میگه نه واسه چی بیام؟ چاعلا میگه یعنی نمیخوای همراهیم کنی؟ همه ترکیه فکر میکنن ما باهمیم میخوای تنهایی برم؟ چجوری دختر به این خوشگلیو بین این همه مرد میخوای بزاری و بری؟ احمد میگه من با این حرفات یکبار گول خوردم دیگه نمیخورم و از اونجا میره که چاعلا حرص میخوره. همگی به طرف عروسی میرن. اونجا هاجر وقتی سوزان را میبینه از زیباییش تعریف میکنه و میگه مادرهای پسرها کجان پس؟ سوزان میگه وای نگو مامان انقدر که لفتش دادن که خسته شدم گقتیم ما میریم شما خودتون بیاین! دو ساعت آرایششون با درست کردن موهاشون طول کشید انگار میخواستن حسابی به خودشان برسن تا وقتی دوست پسرهای قدیمیشونو دیدن خوب به نظر بیان! هاجر میخنده و میگه واقعا انگاری باور دارن که پیداشون کنن فکر میکنن بعد از این همه سال اگه ببینن همدیگرو دوباره آتش عشقشون فوران میکنه و شروع میکنه به خندیدن که عارف میگه اِ بسه دیگه چقدر غیبت میکنین؟ بریم بشینیم. زولا و آزرا به همراه زکریا و نوریه و عایشه وارد مجلس میشن که چاعلا میره پیش احمد و میگه تو واقعا نمیخوای منو همراهی کنی؟ احمد میگه نه و شروع میکنه به اصرار کردن و میگه باشه اگه نمیای میرم پیش مامان هاجر تا منو به عنوان عروس آینده پسرش به همه معرفی کنه! احمد سریعا میره سمتش و میگه وایسا! همان موقع احمد چشمش میوفته به آزرا و محو زیباییش میشه احمد و آزرا به همدیگه چشم میدوزن که چاعلا با فهمیدن ورود آزرا سعی میکنه خودشو به احمد نزدیک کنه و موهاشو مرتب میکنه سپس میره تا بشینه که آزرا دست زولارو از قصد میگیره، زولا مدام احمد و آزرا را نگاه میکنه و ناراحت میشه.
وقتی سر میز مینشینند هاجر از آزرا تعریف میکنه. آزرا میگه عمو عارف جون احمد کجاست؟ هاجر میگه امروز کار داره نمیتونه بیاد آزرا به چاعلا که حرصش گرفته نگاه میکنه و میگه اِ چه حیف! بعد از چند دقیقه مادرهای چاوی و زولا وارد محفل میشن که همگی جا میخورن و هاجر و نوریه از روی حسادتشون میگن خجالت نمیکشن مثل جوونا لباس پوشیدن؟ هاجر میگه حتما عمل دارن وگرنه ۱۰ سال از ما بزرگترن ولی کوچیکتر نشون میده سپس به عارف میگه به من نگاه کن نه به اونا! نوریه تو دهن زکریا شیرینی میزاره و میگه دهنتو بجنبان نگاه نکن به اونا. عقد بین زن و مرد جاری میشه و شروع میکنن به رقصیدن. زکریا از نوریه دعوت به رقص میکنه و باهمدیگه به طرف پیست رقص میرن. بعد از چند دقیقه هاجر به عارف نگاه میکنه و میگه بدو عارف میگه چیکار کنم؟ هاجر بهش میگه الان باید ازم دعوت کنی تا برقصیم عارف میگه همه دارن نگاه میکنن ول کن تروخدا! هاجر میگه یعنی چی؟ همه از زن هاشون دعوت میکنن تا برقصن این همه پول دادم بابت لباسم بلندم کن تا لباسمو ببینن! بعد از کلی کل کل کردن بالاخره عارف میفهمه باید چیکار کنه و به پیست رقص میرن. چاوی از چاعلا دعوت میکنه و او هم به خاطر احمد قبول میکنه تا کمی حسادتشو برانگیز. همه باهم شروع میکنن به رقص از جمله آزرا و زولا احمد ازشون چشم برنمیداره. آزرا میپرسه تهدیدت کرده احمد؟ زولا میگه نه چطور؟ آزرا میگه داری همش ازم فرار میکنی! زولا میگه فرار نمیکنم من نامرد نیستم نمیتونم بین دو نفر که عاشق هم هستن فاصله بندازم! دارم میبینم که هنوز عاشقته و تو هم عاشقشی! زولا و چاوی زمینه ای ایجاد میکنن تا آزرا و احمد تو پیست بهم برسن. احمد و آزرا روبروی هم می ایستند و بهم زول میزنن……