خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی امان از جوانی
احمد شروع میکنه به چاعلا مدام غر زدن که تو دیگه باید از اینجا بری من و آزرا دیگه آشتی کردیم و دیگه احتیاجی نیست تو اینجا باشی اما چاعلا اصلا اعتنایی نمیکنه و تو دهنش شکلات میزاره و میگه به نظرت غلظتش خوبه؟ همان موقع آزرا به احمد زنگ میزنه و میگه عشقم میخوام برم آشغال هارو بندازم تو هم بیا ببینمت احمد هم برای حرص دادن چاعلا بهش میگه میای باهم بریم آشغال هارو بنداریم دور؟ چاعلا هم از خدا خواسته قبول میکنه و باهم به اونجا میرن که احمد کیسه تو دست آزرا را میگیره و دور میندازه و همدیگر را در آغوش میگیرن و ابراز دلتنگی میکنن چاعلا حرص میخوره و وقتی به داخل میره به خودش میگه پس اولین ماموریتم جدا کردن عاشقاست بعدش کار خودمو ادامه میدم. هاجر و نوریه از مادرهای زولا و چاوی میپرسن که شما کی میرین به ایتالیا؟ آنها بهشون میگن که هنوز معلوم نیست فکر میکنیم یه سرنخ هایی پیدا شده به خاطر همین تصمیم داریم که تا پیداشون نکردیم نریم هاجر و نوریه میگن خیلیم خوبه اینجا کلی خونه خالی هست خونه بگیرین تا هروقت که میخواین اینجا بمونین ما هم بهتون کمک میکنیم که سریعتر پیدا بشن. زکریا و عارف بهشون میگن چرا شما خودتونو قاطی ماجرا کردین؟ هاجر و نوریه میگن که ما دیگه تو این ماجرا هستیم و تا اون مردهای بی عرضه را پیدا نکنیم و یه گوشمالی بهشون ندیم ول کن نیستیم. زکریا و عارف حسابی هم میترسن هم استرس میگیرن و از اونجا میرن. احمد و آزرا رفته بودن باهمدیگه کمی بگردن و وقتی به رستوران میرسن بهم میگن که چجوری این دوری و دلتنگیو تحمل کنن احمد پیشنهاد میده تا اونروز را کار نکنن و برن بگردن اما آزرا میگه نمیشه نزدیک ناهاره حتما کلی مشتری میاد مامانم دعوام میکنه سپس احمد گونه اش را میبوسه و آزرا موقع رفتن بهش میگه که اون دختر تا کی اونجاست؟ همش دور و بر تو میپلکه! احمد بهش میگه که تو خیالت راحت باشه.
آزرا به آشپزخانه میره که میبینه همه اونجا دارن صبحانه میخورن و از چاوی و زولا میپرسه که شما چرا با مادراتون صبحانه نمیخورین؟ اونا میگن عادت نداریم ما کلا تعطیلی ها باهاشون بودیم اینجوری راحت ترم. سپس آزرا از زولا تشکر میکنه و میگه ممنونم که به خاطر خوشبختی من از حست گذشتی. زولا میگه این چه حرفیه کاریو کردم که درست بود الانم تو دیگه آبجیه منی. بعد از رفتن آزرا چاوی از زولا تعریف میکنه و میگه بهت افتخار میکنم که همچین رفیقی دارم. هاجر و نوریه درباره رزروی ها و مشتری هاشون باهم کل کل میکنن و همان موقع آزرا و احمد میرن تراس تا روی میز را تمیز کنن و با لبخند به همدیگه نگاه میکنن سپس احمد با دستش واسه آزرا قلب درست میکنه که چاعلا آنها را میبینه و حرص میخوره سپس با لبخند پیش احمد میره و میگه واست قهوه درست کردم احمد میگه مرسی نمیخورم. چاعلا شیرینی به طرف دهانش میبره و میگه بیا اینو بخور خودم درست کردم که احمد دستشو میگیره و میگه نمیخوام چاعلا جا میخوره و زیر چشمی به آزرا نگاه میکنه سپس با دیدن هاجر با لبخند میره پیشش و میگه بیا مامان هاجر جون واستون قهوه درست کردم هاجر خیلی خشک میگه مرسی چاعلا جان نمیخورم. چاعلا متوجه میشه که دیگه از طریق هاجر هم نمیتونه کاری کنه و با کلافگی به داخل میره. احمد به مادرش نگاه میکنه که هاجر میگه نگران نباش پسر قشنگم بسپارش دست من خودم درستش میکنم سپس همدیگر را در آغوش میگیرن که آزرا هم به اونجا میره و هاجر هم جفتشونو بغل میکنه و میگه عزیزای من شما خوشبخت باشین فقط.
زکریا و عارف باهمدیگه همفکری میکنن و میگن که حالا باید چیکار کنیم تا از دست این زن ها خلاص بشیم! عارف میگه فعلا که تیغ زن از آب در اومدن حالا چجوری پولشونو بدیم که از اینجا سریعتر برن؟ زکریا میگه بیا بریم بانک دزدی عارف اول میخنده و میگه این چه فکریه که تو کردی الان؟ بعد از چند دقیقه فکری به سرش میزنه و میگه چه فکری کردیا الان فهمیدم چیکار کنیم. زکریا میپرسه چیکار؟ عارف میگه ما میریم بانک و جلو بانک میان ازمون دزدی میکنن بعد ما پولو میدیم به اون زن ها و میرن ما هم تبرعه میشیم چون پولو ازمون دزدیدن. ویسی برای سوزان املت درست میکنه که سوزان میگه چقدر خوبه چقدر من خوشبختم که تو رو دارم و عکسی از املت درست میکنه بزاره تو فضای مجازی که میبینه دوست های دوران مدرسه اش لایکش کردن. سوزان کنجکاو میشه که ببینه اونا دارن چیکار میکنن که متوجه میشه یکیشون بدروم رفته مسافرت و اون یکی هم ماشین مورد علاقشو خریده سوزان حرص میخوره و به ویسی میگه اینم از زندگیه من، من چقدر بدبختم و با عصبانیت از اونجا میره، آزرا و عایشه بهش میگن که خیلی دور و برش نباشه که سر تو عصبانیتشو خالی نکنه. سوزان با گریه پیش مادرش میره و گلگی میکنه. او سعی میکنه تا آرومش کنه و میگه تازه از این به بعد امید به زندگیتون زیادتر میشه به هرچی میخواین میرسین. احمد صداشو تغییر میده و به رستوران زکریا زنگ میزنه و سفارش غذا میده. نوریه به آزرا میگه تا سفارشو ببره اما آزرا میگه که موتور خرابه مامان تو تعمیرگاهه همان موقع سر و کله احمد پیدا میشه و میگه میخواین من برسونم آزرارو! نوریه هم قبول میکنه. آنها باهمدیگه موتور سواری میکنن که آزرا میگه سفارشم چی؟ احمد میگه اونو من گفتم راه دیگه ای نبود که بتونیم بریم بیرون. هاجر سعی میکنه از چاعلا ایراد بگیره اما از طعم دسری که درست کرده به وجد اومده ولی میگه خیلی سنگینه! چاعلا میگه میخواین اخراجم کنیم آره؟ هاجر میگه بگیریم تعدیل نیرو. بعد از کمی حرف زدن چاعلا از اونجا میره که موقع رفتن میبینه رستوران کناری کارگر میخواد و لبخند میزنه. عارف و زکریا ماجرارو به چاوی و زولا میگن که باید چیکار کنن….