خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۵۰ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۵۰ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی امان از جوانی

هاجر و نوریه باهمدیگه به رستوران میرن، عارف و زکریا که آنها را تعقیب میکردن میبینن که اونجا با دوتا مرد خوشتیپ قرار دارن. عارف همان موقع با فریاد از خواب بیدار میشه که هاجر دوباره از خواب میپره و میگه باز دوباره منو از تخت انداختی پایین! عارف میگه قلبم شکسته، هاجر میگه چیشده؟ عارف میگه که داری رازیو از من پنهان میکنی! هاجر با کلافگی میگه بگیر بخواب خسته ام کردی دیگه. زکریا از خواب وقتی میپره با خواهش به نوریه میگه توروخدا رازتو بهم بگو! نوریه واسه اینکه توپو بندازه تو زمین زکریا و شروع میکنه به زدنش و میگه بگیر بخواب. فردای آن روز باهمدیگه حرف میزنن و از هم میپرسن که تونستن از زیر زبون زن هاشون حرف بکشن که رازشون چیه یا نه که میگن نه اصلا هیچی نمیگفتن و پیچوندن! هاجر و نوریه باهم حرف میزنن و میگن که عارف و زکریا بو بردن و فهمیدن که رازی داریم! هاجر میگه بیشتر از این نمیشه دیگه من نمیتونم باید بهشون بگیم اما نوریه میگه چی چیو بگیم؟ ۲۵ سال تو دلمون نگه داشتیم الان چیو بریم بگیم؟ خبرنگارا دوباره به کافه چاعلا میان و با چاعلا و احمد مصاحبه میکنن درباره اینکه درسته نامزد کردین یا نه؟ چاعلا تایید میکنه که بهش میگن چرا انقدر ساده و بدون سر و صدا؟ احمد میگه به شما چه ربطی داره؟ چاعلا حرفو ادامه میده. زکریا و عارف از دور میبینن و میگن باز چیشده؟ دوباره خبرنگار اومده؟ که همان موقع نوریه و هاجر بیرون میان و بعد از خبر دادن به عا ف و زکریا، باهم دیگه دوباره میرن به همان محله. زکریا با ترس میگه عارف دوباره اینا رفتن به اون محله! آنها با ترس تعقیبشان میکنند که دوباره مردهای اون محله با دیدنشان با چوب می افتن به جونشون.

احمد پنهانی به رستوران پدرش میره و سوران با دیدنش او را در آغوش میگیره و به خاطر کاری که کرده اونو سرزنش میکنه احمد میگه که اون کار دست من نبود و کاریه که شده و همه چی تموم شده! احمد بعد از کمی حرف زدن از اونجا میره. مختار که او را زیر نظر داره ازشون عکس میگیره و با فکرت تو کافه چاعلا قرار میزاره. مختار از تمام کارهایی که احمد کرده یادداشت برداشته و به فکرت میگه، فکرت ازش راضیه و میگه کارتو خوب جدی گرفتی آفرین و ازشو میخواد تا ادامه بده همینجوری. چاعلا که حرفاشو شنیده جلو میره و میگه اینجا چخبره؟ مختار سریعا میره و چاعلا با عصبانیت بهش میگه تو داری تو زندگی من دخالت میکنی؟ فکرت میگه آره دخالت میکنم چون پدرتم! چاعلا با عصبانیت ازش میخواد تا دیگه به این کارهاش ادامه نده و میگه نه من و نه احمدو نمیتونی تحت سلطه خودت دربیاری! در ضمن من دیگه چاعلا سابق نیستم و میره. زکریا و عارف که حسابی کتک خوردن به رستوران برمیگردن که میبینن هاجر و نوریه اومدن و آنها با دیدنشون ازشون میپرسن که این چه سر و وضعیه؟ عارف و زکریا میگن باز رفتیم به بچه ها کمک کنیم این دفعه میله افتاد پشت سرم و رو پای زکریا! هاجر و نوریه واسشون تاسف میخورن و میرن. زولا به خاطر واقعیتی که فهمیده حسابی ذهنش درگیره که آزرا بهش میگه تو چت شده زولا؟ اتفاقی افتاده؟ زولا میگه نه چه اتفاقی؟ آزرا میگه داری سرد برخورد میکنی! چیزی شده؟ زولا میگه نه یه سوالی ذهنمو درگیر کرده آزرا ازش میخواد تا بگه که زولا میگه اگه بفهمی احمد به خاطر یه دلیل قانع کننده ای نیومده خواستگاری که به نفعتون بوده تو می بخشیدیش که دوباره باهم باشین؟ آزرا میگه این چه سوالیه دیگه؟ معلومه که نه من دیگه با احمد کاری ندارم حتی دیگه از دستش عصبی هم نیستم! و از حسش به زولا میگه که زولا خوشحال میشه و همان موقع زکریا از راه میرسه و میگه اینجا چخبره؟ و زولارو از اونجا میگه بره.

زکریا و عارف با تعریف کردن از آزرا ازش میپرسن که راز مادرش و خاله هاجر را میدونه یا نه؟ که آزرا میگه نه من چیزی نمیدونم آنها ازش میپرسن که امروز کجا رفتن؟ آزرا میگه گفتن میرن بازار خرید! عارف و زکریا میگن به اینم دروغ گفتن و از اونجا میرن. آنها سراغ سوزان میرن که سوزان به خاطر بارداریش حسابی هورموناش ریخته بهم با عصبانیت باهاشون رفتار میکنه که انها میترسن و میرن. عایشه در حال پیام دادن به نهجت هست که زکریا به اونجا میره و میگه این موقع شب داری با کی حرف میزنی؟ و سعی میکنه گوشیشو بگیره که عارف از عایشه طرفداری میکنه و بهش میگه ببین دخترم ازت محافظت کردم تا گوشیتو نگیره در ازاش میخوام به سوالی که میکنم جواب بدی! عایشه هنوز سوالی را نشنیده با ترس میگه نمیدونم من از چیزی خبر ندارم عارف میگه من که هنوز چیزی نگفتم! و از زکریا میپرسه تو سوالی شنیدی؟ زکریا میگه نه والا اما عایشه مدام میگه من هیچی نمیدونم آنها کلافه میشن و میرن. فردای آن روز نوریه و هاجر حاضر میشن برن که زکریا میگه من دیگه میترسم بیام اونجا دوباره کتک میخوریم! عارف میگه فکر اونجاشو کردم و لباسی مبدل میپوشن سپس آن دو زن را تعقیب میکنن. آنها میبینن که وارد یه ساختمان مجلل میشن که با نگهبان های زیادی محافظت میشه. زکریا و عارف از راننده میپرسن که اینجا کجاست؟ راننده میگه اینجا رستوران خیلی مجللیه که هرکسی نمیتونه واردش بشه فقط افراد پولدار و اصیل! انها تعجب میکنن و وارد رستوران میشن که اون دو زن را میبینن که سر میز با دو مرد نشستن و خیلی هم باهم صمیمین آنها عصبی میشن و جلو میرن که میبینن انها هاجر و نوریه نبودن فقط شبیهش بودن! نگهبان ها آنها را به شدت کتک میزنن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا