ُ خلاصه داستان قسمت ۴۴۴ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۴ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۴۴ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
زینب به سادایی زنگ میزنه و میگه میخوای ببخشمت؟ سادایی تایید میکنه که زینب میگه پس وسایلمو جمع کن و برام بیار سادایی میگه باشه ولی کجا؟ زینب میگه خونه انگین دستش درد نکنه بهم اینجا اتاق داده سادایی قبول میکنه بعد از قطع تماس سادایی میره پیش اسما و بقیه و خبر موندن زینب پیش انگین را میده آنها خوشحال میشن که چند دقیقه بعد دوعان به اونجا میاد و به ییلدیز میگه باهم تنهایی حرف بزنیم. اونا باهمدیگه دعوا میکنن و دوعان بهش میگه تو چرا دست از سر زن من برنمیداری؟ اندر الان به خاطر کاری که کردی خیلی ناراحته ییلدیز میگه آهان الان میخوای بگی اندر همه ی حرفاش راسته و تمام حیله ها و دسیسه ها ماله منه آره؟ دوعان تایید میکنه و میگه من و زنم همدیگرو دوست داریم و خیلی هم خوشبختیم ازت میخوام دیگه تو زندگی ما سرک نکشی و بعد از کمی بحث کردن از اونجا میره. امیر و سادایی چمدان های زینب را برداشتن و به پایین میان و اسما میگه چیشد؟ صداتون تا بالا میومد! ییلدیز میگه هیچی عشق دوعان به اندر را گوش میدادم سپس با کلافگی میگه ول کنین خیلی عصبیم الان. اندر تو خونه به جانر میگه از این وضعیت به نفع خودم استفاده میکنم دوعان میاد و اندر خودشو ناراحت و بهم ریخته نشون میده. اندر میگه چیشد باهاش حرف زدی؟ دوعان میگه آره و انکارم نکرد اندر میگه خوب اینم یه قسمتی از نقششه! دوعان میگه گفت داشتی پنهانی درمان میشدی برای بارداری! اندر جا میخوره و میخنده و میگه اینم یه بازی جدیده! سپس دوعان پیشنهاد میده تا برن تو تراس و باهمدیگه کمی هوا بخورن. زینب تو خونه انگین هست که هاندان به اونجا میره و میگه زینب تو اینجا چیکار میکنی؟ زینب میگه پس باید کجا باشم؟ هاندان میگه مگه نمیخواستی بری آمریکا؟ زینب میگه نه!
شما واسه چی اومدین اینجا؟ هاندان میگه اینجا خونه داداشمه! زینب میگه آهان پس مهمون ما هستین هاندان حرص میخوره و از اونجا میره. امیر و سادایی به اونجا میان و از زینب میپرسن که اونارو بخشیده یا نه! زینب میگه نه هنوز نه بعد از کمی حرف زدن هاندان به اونجا میاد و میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ امیر و سادایی میگن اومدیم وسایل زینبو بیاریم هاندان میگه خوب دیگه آوردین میتونین برین زینب میگه ولی ببخشید هاندان خانم اینا دوست ها و مهمون های منن و اگه الان اجازه بدین میخوام ازشون پذیرایی کنم هاندان میگه یعنی منو الان داری میفرستی اتاقم؟ زینب میگه اگه بخوای میتونی باهامون چای و قهوه بخوری هاندان میگه نه افتخار نمیدم و از اونجا میره. صاحب کار کومرو میره مغازه و وقتی میبینه تمام ارکیده ها فروخته شده جا میخوره و میگه چه اتفاقی افتاده؟ کومرو میگه بعد از رفتنتون فروش خوب شد منم همه را فروختم او تشویقش میکنه که همان موقع سلیم به اونجا میاد. کومرو بیرون میره و باهاش حرف میزنه که سلیم میگه داداشت شب منو شام دعوت کرده و ازش میپرسه اونم میاد یا نه ازگی میگه باشه من میرم خونه دوش میگیرم بعد خودم میام. سلیم و جانر به رستوران رفتن که بعد از چند دقیقه کومرو هم به اونجا میره. جانر حواسش نیست و کومرو را با اسم خودش صدا میزنه که سلیم میپرسه چرا میگی کومرو؟ کومرو میگه راسیتش اسم دوست دختر قبلیشه هنوز نتونسته فراموشش کنه! جانر تایید میکنه و میگه آره خدایی خیلی بد کرد بهم. هاندان به اندر زنگ میزنه و میگه که زینب هنوز نرفته که تو گفتی میخواد بره آمریکا! اندر میگه خوب نرفته باشه هاندان جون سپس بهش با حرفاش میفهمونه که دیگه تو بازیش نیست چون به چیزی که میخواسته رسیده یعنی دوعان را عاشق خودش کرده و تلفنو قطع میکنه که هاندان حسابی بهم میریزه.
جانر وقتی شب به خانه میره به اندر میگه که هستن ییلدیز تو فضای مجازی پر شده اندر میگه واسه چی؟ یعنی چی؟ جانر میگه با این هستن ازش خواستن تا تو برنامه مد مجری بشه اندر میگه واقعا چرا باید اونو بخوان سپس فکری به سرش میزنه و میگه تهیه کننده اون برنامه رفیق منه و میخنده و تو فکر میره. هاندان تو خونه به زینب میگه مگه این عقد ساختگی نبود پس چی شد؟ تو چرا اینجا موندی؟ زینب میگه اولش شاید اینجوری بود ولی الان که میبینی من اینجام انگین به اونجا میاد و میگه چخبره؟ چی میگین؟ زینب میگه هاندان داره سعی میکنه منو باور کنه منم دارم کمکش میکنم انگین میگه ای بابا ول کن بیا بریم فیلم ببینیم سپس باهمدیگه میرن که هاندان حرص میخوره و میگه باید شمارو از همدیگه جدا کنم! فردای آن روز ییلدیز از اتاق بیرون میاد و پیش اسما میره و میگه خبر خوب دارم بهم زنگ زدن و خواستن که مجری برنامه بشم اسما ولسش خوشحال میشه. دوعان به ییلدیز زنگ میزنه و میگه میخوام دخترمو ببینم ییلدیز میگه الان نمیشه دارم میبرمش خاله شو ببینه دوعان میگه مگه زینب کجاست؟ ییلدیز میگه از اونجایی که با انگین از واج کرده رفته خونه خودش هرچند تو باور نکردی و حرف اندرو قبول کردی! دوعان میگه بعدش میام میخوام ببرمش بیرون که ییلدیز قبول میکنه. دوعان به اندر میگه که ازدواجشون واقعی بوده اندر میگه خوب به ما چه؟ اینم جزء نقشه های ییلدیز دیگه اصلا نمیخوام درباره اش حرف بزنم دوعان قبول میکنه. ییلدیز و بقیه به خانه زینب میرن که هاندان با شنیدن صداشون میره پیششون و شروع میکنه بهشون تیکه انداختن که اونا بیشترشو بهش برمیگردونن هاندان کلافه میشه و از اونجا میره…..