ُ خلاصه داستان قسمت ۴۴۶ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۶ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۴۶ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
اندر به اتاق دوعان میره و بهش میگه واست سورپرایز دارم دوعان میپرسه خوبه اون چیه؟ اندر میگه شب عید میریم مالدیو هم ماه عسلمون هم مسافرت میریم دوعان جا میخوره که اندر میگه چیشد؟ دوعان میگه هیچی فکر خوبیه ولی این روزها خیلی سرم شلوغه ۵ روز نمیتونم از اینجا دور باشم! اندر میگه خوب ۳ روز! دوعان میگه نمیشه اندر میگه باشه میزاریم واسه یه وقت دیگه دوعان تشکر میکنه واسه درکش و اندر از اونجا میره. ییلدیز با زینب به جلسه انرژی و تنفس درمانی میرن. اندر به منشی دوعان میگه بره اتاقش و ازش درباره برنامه دوعان میپرسه واسه عید که منشی میگه برنامه اضافی نیست مثل همیشه اندر میپرسه مهمون خارجی نداره؟ او میگه نه واسه ماه فوریه ست فکر کنم! اندر میگه باشه خبر بده بهم. سلیم با کومرو تو کافه رفتن و در حال قهوه خوردنن و درباره کار صحبت میکنن. ییلدیز و زینب تو جلسه تنفس درمانی هستن که وقتی استاد میاد ازشون میخواد کارهایی که میخواد را انجام بدن یکدفعه بعضیا تو کلاس میزنن زیر گریه که ییلدیز میگه چیشد؟ استاد میگه چیزی نیست عادیه خیلیا با این جلسات خالی میشن واسه همین گریه میکنن ییلدیز میگه پس چرا من اصلا گریه ام نمیاد؟ با بلاهایی که سرم اومده باید زجه بزنم! استاد بهش چند راهکار میده که میبینه به جای گریه میخنده سپس ازش میخواد تا بره و یه جلسه جداگانه واسش بزاره ییلدیز و زینب از اونجا میرن. هاندان به کومرو. سپس به سلیم پیام میده و خبر جشن آخر سال را بهشون میگه آنها که سر یه میز نشستن پیام را میخونن ولی چیزی نمیگن. سلیم از کومرو دعوت میکنه تا فرداشب یعنی همون شب جشن برن شام بیرون اما کومرو میگه فرداشب نمیشه باشه واسه شب بعدش سلیم قبول میکنه. ییلدیز و قتی به خانه رفته با مادرش حرف میزنه و میگه مامان به این نتیجه رسیدم که ما اصلا نمیتونیم گریه کنیم و این اصلا خوب نیست!
هاندان تو خونه به انگین درباره جشن میگه که انگین بهش میگه با زینب حرف زدی؟ باید از اون بپرسی مشکلی داره یا نه! هاندان میگه اونوقت چرا؟ انگین میگه چون اون خانم این خونه ست هاندان عصبی میشه و میگه من نمیفهمم اگه اون خانم این خونه ست منم ارشد این خونه ام بالاخره خواهرتم! انگین میگه بالاخره باید بری بهش بگی هاندان با کلافگی قبول میکنه و به اتاق زینب میره. او درباره جشن میگه و ادامه میده که اگه بخواد میتونه تو اتاقش بمونه تا حوصله اش سر نره زینب قبول میکنه. کومرو به خانه برگشته که با جانر درباره روزش باهاش حرف میزنه و جانر ازش میخواد تا به امیر زنگ بزنه کومرو باهاش تو کافه قرار میزاره و وقتی باهاش بیرون میره به امیر میگه که جانر هیچ تقصیری نداره چون من ازش قول گرفتم تا به کسی چیزی نگه سپس به دروغ به امیر میگه که یه مریضی داره که نمیخواد کسی چیزی بفهمه امیر متاثر میشه و ازش معذرت خواهی میکنه و میگه من و جانر تا آخرش پیشتم اصلا نترس همه چیز درست میشه و او را در آغوش میگیره. اندر با دوعان درباره مهمونی هاندان حرف میزنه که دوعان اول میگه من حوصله ندارم بیام اما وقتی اندر میگه به من برمیخوره تنها برم دوعان قبول میکنه سپس سربسته میپرسه تا بفهمه ییلدیز هم هست یا نه و سر همین موضوع اندر کمی گارد میگیره که دوعان سعی میکنه آرومش کنه و میگه اونجوری که فکر میکنه نیست. کومرو به خانه میاد و به جانر ماجرارو میگه جانر با کلافگی میگه به امیرم دروغ گفتی؟ برای اونم باید نقش بازی کنیم الان؟ سلیم به کومرو زنگ میزنه و میگه میخواسته حالشو بپرسه سپس سر چهارراه از یه دختر گل میخره و از اونجایی که کومرو گفته بود تو خونه اش هست میره طرف خانه ازگی تا با گل سورپرایزش کنه.
سلیم وقتی به خانه میره میبینه که ازگی اونجا نیست و جا میخوره و تو فکر فرو میره. سادایی پیش ییلدیز و اسما میره که میبینه صورتشون آویزونه وقتی میپرسه چیشده؟ ییلدیز میگه ما اصلا نمیتونیم گریه کنیم و این خیلی بده باید تخلیه بشیم! سادایی میگه من میتونم کاری کنم که سریع گریه کنین! او به آشپزخانه میره و با کلی پیاز پیششون میره. او با آیسل شروع میکنن به رنده کردن پیازها که اسما و ییلدیز شروع میکنن به گریه کردن ییلدیز میگه اینجوری که نمیشه باید خودمون گریه کنیم! سپس ازشون میخواد تا از اونجا ببرن پیازارو. فردای آن روز مته به خانه ییلدیز میره با کلی پاکت و جعبه هدیه آیسل ازش میپرسه اینا چیه؟ مته میگه هدیه سال نو هستش سپس آیسل بهش میگه بزاره سالن. بعد از رفتن خبرنگارها همه به طرف پاکت ها میرن که میبینن دوعان برای همه ی اهالی خونه هدیه سال نو خریده و حسابی خوشحال میشن و ذوق کردن ییلدیز به اونجا میره و میگه چخبره؟ اینا چیه دیگه؟ اسما میگه بیا ببین دوعان چیکار کرده! واسه همه هدیه خریده سپس اشاره میکنن به دسته گل و میگه اونم واسه توعه! ییلدیز به طرف دسته گل میره که میبینه یه جعبه توش هستش و با باز کردنش با یه سوییچ روبرو میشه اسما با سرعت میره جلوی در تا ببینه ماشین چیه و با دیدن ماشین شوکه میشن. ییلدیز عصبی میشه و سوییچو برمیداره و به خانه دوعان میره سپس اونجا باهاش دعوا میکنه و سوییچو بهش برمیگردونه و به اندر میگه اگه واسه تو هنوز هدیه نگرفته مال تو باشه تو استفاده کن! و از اونجا میره دوعان دنبالش میره تا باهاش حرف بزنه و اندر حسابی عصبانیه…..