خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال نیکان از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال نیکان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال نیکان ملودرامی اجتماعی در ۳۰ قسمت به کارگردانی علی سراهنگ و تهیهکنندگی کامران مجیدی محصول جدید مرکز سیمافیلم است که از ۱۲ خرداد ماه پخش خودش را از شبکه سه سیما آغاز کرده است. این سریال هر شب ساعت ۲۰:۳۰ بروی آنتن شبکه سه می رود و تکرار آن ۰۰:۰۰ بامداد، ۰۹:۳۰ صبح و ۱۴:۱۰ ظهر می باشد.
خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال نیکان
پدربزرگ و مادر بزرگ نورا پیش دکتر میرن و میپرسن جواب آزمایش چیشد؟ دکتر میگه پدرش کجاست؟ آنها میگن میخواستیم ببینیم وضعیت چجوریه بعد بهش بگیم بیاد دکتر میگه سریعا بگین بیاد به خاطر رسوب مکمل ها و مریضی پس زمینه ای که داشته اوضاعش حاده و باید دیالیز بشه قبلشم باید یه عمل بشه باید حتما پدرش باشه تا رضایت بدن آنها با حالی پریشان از اونجا میرن. نیکان با مامان پری به ملاقات مادرش میرن. سیما با دیدن مادرش به طرفش میره و همدیگرو در آغوش میگیرن و گریه میکنن. خانواده نورا استرس دارن و نمیدونن باید چجوری به پدر نورا خبر بدن. مامان پری با نیکان بعد از ملاقات به یک مغازه قدیمی برای دیدن برادرش میره. اما دایی نیکان زیاد دل خوشی از او نداره. مامان پری بهش میگه که کارم گیره اومدم بگم یا خونه را رضایت بده بفروشیم یا سهم منو بخر اما او اصلا قبول نمیکنه و میگه ۷ سال پیش هم من همچین تقاضایی داشتم اما رضایت ندادی الانم من راضی نیستم بعد از کمی کل کل کردن از اونجا میرن. توتونچی زن صفتر پیش ارژنگی میره تا درباره پول دوباره حرف بزنه اما ارژنگی ازش میخواد از اونجا بره چون پولاشو گرفته. او صدای ضبط شده ای را بهش میده تا گوش کنه که ارژنگی میخنده و میگه گفته بودی زرنگی حالا از اینجا برو!
آدمی که جهان اجیر کرده بود تا ارژنگی را تعقیب کنه از اون زن عکس میگیره و برای جهان میفرسته. شب مهتاب به گاراژ جهان میره که میبینه تو یکی از ماشین ها نشسته. آنها باهم کمی حرف میزنن درباره کیان و مشکلشون بعدشم میگه من به اون زن گفتم آزمایش های لازمو انجام بده جهان عصبی میشه که مهتاب میگه اگه به تو باشه باید دیگه حسرت بچه رو دلم بمونه! و از اونجا میره. شب سیامک به نیکان زنگ میزنه و باهم حرف میزنن و نیکان میپرسه که کی میاد! او میگه دوباره از دستم فرار کرده ولی زود گیرش میارم میام. فردای آن روز پدر نورا به تهران میاد و به طرف بیمارستان میره و با دیدن دخترش حالش گرفته میشه. نیکان به اونجا میره تا با خانواده نورا حرف بزنه اما دعوا میشه و نیکان از بیمارستان میره و شروع میکنه به گریه. سیامک بهش زنگ میزنه و آدرسی میده و میگه برو پیش خانم نادری ببین چی به چیه. او پیشش میره و ازش میپرسه با مادر و پدرم کار میکردین؟ او میگه نه فقط از طریق استادم با پدرت آشنا شدم برای پایان نامه ام همین! فردای آن روز نیکان کاردستیاشو برمیداره و به بازار میره تا بفروشه اما کسی ازش نمیخره. او چشمش به آگهی کار در روزنامه می افته و میره تو پارک میشینه سپس شروع میکنه به گشتن کار اما هرجا زنگ میزنه تزش سابقه کار میخوان. او به حسام زنگ میزنه و ازش میخواد با سعید حرف بزنه و ازش مدرکی بخواد تا نشون بده ۸ ماه واسش کار میکرده برای رزومه اش حسام میگه باشه با اینکه میونه مون شکرآب شده اما حرف میزنم باهاش….