خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال نیکان از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال نیکان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال نیکان ملودرامی اجتماعی در ۳۰ قسمت به کارگردانی علی سراهنگ و تهیهکنندگی کامران مجیدی محصول جدید مرکز سیمافیلم است که از ۱۲ خرداد ماه پخش خودش را از شبکه سه سیما آغاز کرده است. این سریال هر شب ساعت ۲۰:۳۰ بروی آنتن شبکه سه می رود و تکرار آن ۰۰:۰۰ بامداد، ۰۹:۳۰ صبح و ۱۴:۱۰ ظهر می باشد.
خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال نیکان
نوچه نریمانی یکسری مواد اولیه میبره به اتاق مسعود و بهش میگه از دیروز تا حالا دست به سیاه و سفید نزدی! حواسم هست! اینارو به زور پیدا کردم کارتو شروع کن مسعود میگه تا نفهمن اینجا چخبره دست به سیاه و سفید نمیزنم او میگه حرف زیادی نزن دکتر و میره. نوچه های نریمانی در کمد را باز میکنن و جهان به اتاق نگاه میکنه که میبینه ارژنگی اونجاست و داره با تلفن صحبت میکنه. جهان بهش میگه مهران این بازیا یعنی چی؟ او میگه بازی کدومه؟ دیدم چند وقته داری اینجا میپلکی تا سر از کارها دربیاری گفتم دعوتت کنم بیای داخل تا از نزدیک ببینی بد کردم؟ او به جهان میگه تلفنو بگیر زنگ بزن به خانمت بگو رفتی یه سفر چند روزی نیستی جهان میگه باور نمیکنه ارژنگی میگه زنگ بزن الان از بیمارستان میاد ببرون وگرنه اتفاقی واسش میوفته ها! جهان زنگ میزنه که همان موقع مهتاب جیغ میزنه جهان میگه حالت خوبه؟ چیشد؟ مهتاب میگه هیچی یکی داشت بهم میزد و ازش میپرسه کجایی؟ جهان میگه یه سفر فوری پیش اومد واسه کار اومدم شهرستان مهتاب میگه این موقع؟ یکدفعه ای؟ جهان میگه گوشیم شکسته خودم بهت زنگ میزنم و اونا گوشیو ازش میگیرن. مهران بهش میگه تو میری پیش مسعود ولی از من حرفی نمیزنی و چیزهاییو میگی که من بهت گفتم فهمیدی؟
آنها جهان را پرت میکنن تو اتاق مسعود و او با عصبانیت دنبال مسعود میگرده. مسعود از پشت سر میاد و میگه اینم بازی جدیدته؟ جهان عصبی میشه و هلش میده و میگه چه بازی لعنتی! این چه زندگیه که ساختی مارو هم توش دخیل کردی! او با عصبانیت بهش میگه اعتبار شرکت منو بردی زیر سوال زنت تو زندان دخترت درس و مشقتشو ول کرده افتاده دنبال کارای مادرش! و تمام وسایل رو میزو میریزه زمین و داد میزنه و میگه من بازی درآوردم یا تو؟ مسعود با کلافگی بهش نگاه میکنه. نیکان به خونه مهرانفر رفته و موفق شده صدرا را راضی کنه دوستش بیاد پیشش مهرانفر خوشحاله. صدرا به دوستش که کارخانه چوب داره ازش میخواد تا نمونه کارها و ایده نیکان را ببینه و اسپانسرشون بشه او قبول میکنه و میگه واسم فایلتون بفرست بررسی کنم نیکان خوشحال میشه و قبول میکنه. ارژنگی میخواد از اونجا بره که نریمانی جلوشو میگیره و میگه یه شهر دنبالمه کی منو میفرستی برم اونور؟ ارژنگی به یکی از نوچه هاش میگه تا کارهای نریمانیو بکنه و خودش به طرف دفتر کارش میره که میبینه مهتاب جلو در دفترشه.
مهتاب ازش میپرسه که خبر داره جهان کجا رفته او میگه مگه بهتون نگفت؟ فقط میدونم کار پیش اومد مجبور شد بره شهرستان مهتاب میگه همیشه باهاش میرفتین چرا نرفتین؟ ارژنگی میگه چون کارهای پرونده خانم اعلایی بهم فشار آورده نتونستم برم مهتاب میپرسه وضعیتش چجوریه؟ او میگه زیاد خوب نیست. مهتاب به دفتر کار جهان تو گاراژ میره تا ببینه چیزی پیدا میکنه یا نه. نیکان میخواد بره خونشون که مهرانفر میگه میرسونمت کارت دارم. او تو راه به نیکان میگه من رضایت میدم واسه مادرت ولی تو تونستی حال صدرارو این رو به اون رو کنی ازت میخوام پیشش باشی همیشه و یه بله بگی که هم به رضایت برسی هم به پول میخوام عروسم بشی نیکان شوکه میشه و از ماشین پیاده میشه و تمام مدت پیاده میره و گریه میکنه. شب سیامک داییش زنگ میرنه که نیکان با گریه میگه چرا زنگ میزنی؟ من میخوام پیشم باشی نه زنگ بزنی! سپس ازش میخواد به خاطر حال بدی که داره چند روز زنگ نزنه بهش و قطع میکنه تلفنو. فردای آن روز مامان پری با نیکان حرف میزنه که داییش نگران حالشه چرا جواب تلفنشو نمیده سپس دلداریش میده و سعی میکنه آرومش کنه….