ُ خلاصه داستان قسمت ۴۹۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) قسمت آخر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۹۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۹۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در خانه ییلدیز زده میشه که میبینه یه مرد سن دار به اونجا اومده اسما ازش میپرسه که شما؟ او میگه محمدعلی هستم دوست پدر سادایی اومدم بهش یکسری خوراکی با سبزی بدم اسما خیلی سرد جوابشو میده تا سریع بره اما محمدعلی ازش خوشش اومده و میگه شما خودتونو معرفی نمیکنین؟ اسما میگه چه نیازی؟ سپس بعد از معرفی خداحافظی میکنه و درو میبنده. کومرو با جانر حرف میزنه و با کلافگی بهش میگه همه رفتن بیرون حتی سادایی ولی من اینجا نشستم! جانر میگه کاری نمیتونیم بکنیم دکتر گفت نزدیکه زایمان نباید جایی بریم کومرو با کلافگی سرجاش میشینه. سادایی پیش اسما خانم رفته که اسما بهش میگه واسش یه سبد آوردن یکی به اسم محمدعلی خان تازه خیلی هم بهم لبخند میزد و میخواست حرف بزنه باهام! سادایی بهش میگه باهاش مثل پیکی ها که حرف نزدی نه! اون خان یه روستاست! نصف آدانا واسه اونه! اسما شوکه میشه و میگه واقعا؟ سپس دنبال شماره اش میگرده که تو سبد انداخته بود سپس به سادایی میگه چطوره شب برای نشکر دعوتش کنیم بیاد! سادایی میخنده و میگه از دست تو آبجی اسما! ییلدیز و اندر به رستوران رفتن و با یه زوج که میز کناری نشستن صحبت میکنن آنها وقتی با مرد تنها میشن هیستیریکش میکنن تا گوشی زنشو چک کنه حتی پیاماش با مادرشو بخونه او هم همین کارو میکنه در نهایت چیزهایی میفهمه که با اون زن دعواش میشه و همونجا باهاش قطع رابطه میکنه.
آنها به خانه برمیگردن که کومرو همونجا یهو کیسه آبش پاره میشه و میفهمن که بچه داره به دنیا میاد و به سرعت میرن به طرف بیمارستان. کومرو یه پسر به دنیا میاره و اسمشو میزاره دوعان همگی تبریک میگن و خوشحالن. اندر و ییلدیز باهم درباره تنهایی حرف میزنن و اندر میگه که دلم یه دوست پسر خوب میخواد که وقتی پا تو یه جمع میزاره اونجا به لرزه بیوفته! یه جنتلمن واقعی. انها ازهم جدا میشن و اندر به جواهر فروشی میره که یه مرد جنتلمن وارد میشه که اندر جذبش میشه. او برای تولد خواهرش میخواد خرید کنه که میسپاره به اندر خودش انتخاب کنه اندر میگه تا بسته بندی بشه بریم دفتر یه قهوه ای چیزی بخوریم اون مرد که اسمش ناظم هست قبول میکنه. در آخر ناظم دعوتش میکنه شب به جشن تولد خواهرش اندر میگه به قرار خیلی مهم دارم رسیدم چشم میام و شماره اش را میگیره تا ادرسو واسش بفرسته بعد از رفتنش اندر به خودش میگه نباید به ییلدیز بگم تا دندون واسش تیز نکنه. ناظم موقع رفتنش ییلدیز باهاش روبرو میشه و ییلدیز هم ازش خوشش میاد. سپس به مسابقه فوتبال هالیت جان میره که اونجا با ناظم روبرو میشه و میگه خواهرزاده ام بازی میکنه اونجا ناظم ییلدیزو واسه شب دعوت میکنه.
ییلدیز و اندر وقتی روبرو میشن از هم میپرسن اینجا چیکار میکنی؟ اندر میگه من میخوام برم اماده بشم واسه ماساژ تو چی؟ ییلدیز میگه اومده بودم باهات حرف بزنم ولی میخوام برم خونه بخوابم خیلی خسته ام سپس از هم خداحافظی میکنن و میرن. هرکدامشان وقتی به اتاقشان میرن شروع میکنن به آماده شدن برای مراسم تولد خواهر ناظم. اندر اول میره و ناظم میبرتش با خواهرش آشناش کنه سپس ییلدیز میاد و اونا با دیدن همدیگه شوکه میشن و وقتی باهم تنها میشن از هم گلگی میکنن که چرا دروغ گفتن! اونا در حال کل کل کردنن که ناظم میاد و شخصی به اسم آهو را به عنوان نامزدش معرفی میکنه اونا جا میخورن و از اونجا میرن. فردای آن روز اونا باهمدگیه باز درباره این موضوع بحث میکنن تا اینکه اسما میاد و خبر میده که میخواد ازدواج کنه اونا شوکه میشن. بعد از چند وقت عروسی اسما و محمدعلی خان هستش و همگی میزنن و میرقصن. ییلدیز و اندر تو رستوران نشستن و منتظرن تا کسی که قراره اسپانسر بشه بیاد و باهم حرف بزنن آنها با دیدن طرف قرارداد که مردی جنتلمن و جذاب هست باز باهم بحث میکنن و سر اینکه مال کی بشه دعوا میکنن در آخر اندر و ییلدیز اعتراف میکنن که همدیگرو خیلی دوس دارن و همدیگرو در آغوش میگیرن. پایان.