خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۲۵ سریال ترکی حلقه
چنگیز با حمیرا حرف میزنه و یادشون میاد که چنگیز با اسپیکری که تو گوشش بود تمام حرفایی که به وکلا و چاتای میگفت را حمیرا بهش میگفت که چی بگه. حمیرا به چنگیز میگه چاتای نمیره چنگیز میگه میره حمیرا میگه من میشناسمش به این راحتیا نمیره. جبار که با جهانگیر و بقیه سر یه میز نشسته بهش میگه من نامزدتو نکشتم جای غلط دنبال قاتل نگرد! چاتای با اوزجان و خیاط در حال حرف زدنه و میگه که کی ایرم را کشته؟ و فکر میکنن. چنگیز به هالیت پدر ایرم زنگ میزنه و با میکروفن تغییر صدا بهش تسلیت میگه و ادامه میده که ما قاتل دخترتو پیدا میکنیم و ازش میپرسه که اتفاق خاصی افتاده این اواخر که بتونه مارو به قاتل نزدیک کنه؟ او فقط درباره فایل های صوتی جهانگیر حرف میزنه. چاتای به خیاط میگه یعنی واسه چی ایرم کشته شده؟ خیاط میگه جهانگیر و کان باهمدیگه قبلا روبرو شده اما جهانگیر یادش نمیاد و فکر میکنه منو کشته بوده کان هم این صحنه تیر خوردن منو دیده بوده! چاتای میگه این چه ربطی به سوال من داشت؟ خیاط میگه تو دلیلشو پرسیدی منم اینو گفتم. چاتای میگه الان دوتا موردو باید بفهمیم مکان بابام و دلیل مرگ خیاط سوت میزنه و میگه فقط یه نفر میدونه که پدرت کجاست نادر میدونه فقط، چاتای لبخند میزنه.
هالیت پیش جمال تو اداره رفته و جمال ازش میپرسه که دشمنی داسته؟ او میگه نه، جمال میپرسه با خانواده ایلهان اینا، جهانگیر مشکلی داشت؟ او میگه نه، جمال میگه چیزی درباره حلقه شنیدی؟ هالیت جا میخوره اما میگه نه. جهانگیر به خانه پیش هالیت میره او ازش میپرسه چیشده؟ جهانگیر میگه عصبانیم وقتی ایرم نرفت و خواست بیام پیشش انگاری یه چیزهایی فهمیده بوده چون میخواست اونارو بهم بگه هالیت میگه من چیزی نمیدونستم جهانگیر میپرسه احتمال داره به فایل های صوتی من ربط داشته باشه؟ هالیت میگه نه من چیزیو ازت قایم نمیکنم اگه چیزی میدونستم بهت میگفتم. کان پیش بهار و جمال رفته و به جمال میگه من یه داستانی شنیدم که وقتی وارد این کار شدین یه زنو دوست داشتین عاشق یه نفر شدین بعدش چیشد؟ جمال وقتی اصرارهای اونو میشنوه میگه باشه میگم همین یه بار و واسشون داستانیو تعریف میکنه اما در آخر بهشون میفهمونه که از خودش درآورده بوده کان میخنده ومیگه واقعا داشت باورم میشد! سپس میرن سراغ کارهای خودشون. کان با مادرش تو یه کافه با جهانگیر قرار میزاره و بهش میگه مامانم میخواست تورو ببینه.
حمیرا بهش میگه من وقتی این دردو میکشیدم کسی ازم حالمو نپرسید کسی هوامو نداشت تازه ازم کارم میخواستن ولی من درکت میکنم و ازت میپرسم همون موقع دستشو میگیره و میگه جهانگیر خوبی؟ پسرم خوبی؟ جهانگیر لبخند میزنه و میگه خوبم کان میگه معلومه خوبه از پسش برمیاد. بعد از چند دقیقه نشستن از اونجا میرن. کان و حمیرا شبانه به خانه نادر میرن که میبینه اونجا یه نامه واسه کان گذاشته حمیرا ازش میخواد باز کنه ببینن چیه اما کان میگه این ماله منه و میگه بریم. مژده به خانه جهانگیر میره و وقتی میبینه نیست با نورتن صحبت میکنه و منتظر جهانگیر میشینه. جهانگیر وقتی میاد مژده حالشو میپرسه که میگه خوبم یعنی سعی میکنم خوب باشم. مژده بهش میگه به ذهنت گوش نده بزار زندگی از دستت حرص بخوره کاری کن که میخوای اگه خوابت نمیاد نخواب! بدو فقط. انقدر بدو که فراموش کنی خودتو البته فراموش نمیشه فقط بهش عادت میکنی….